از «مادری» پرسیدند؛
«کدامیک از فرزندان خود را»،
«بیش از دیگران» دوست میداری؟
مادر گفت؛
غایب آنها را تا وقتی که «بازگردد»،
بیمارآنهارا تاوقتی که «خوب شود»،
کوچکترین آنها را تا وقتیکه
«بزرگ شود»،
و،«همهٔ آنها را»،
تا «وقتی که زنده هستم»
دوست دارم.!!!
قدر این «گوهر نایاب»،
و «غیرقابل تکرار» را ،،،
«تا هست»، بدانید،
و «حرمتش» را،،،،
«عاشقانه پاس بدارید.»
✅سلامتی اولین عشق زندگی مادر
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
❄️⛄️🌨⛄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آب هیرمند بهروی ایران باز شد
🔹مرتضوی، معاون سفارت ایران در کابل از بازشدن دریچههای سد کمالخان توسط افغانستان و جاریشدن آب به سمت مرزهای ایران خبر داد.
🔹نماینده ویژه ایران در امور افغانستان: مراتب تشکر خود را از مقامات طالبان برای وفای بهعهد خود در رهاسازی حقآبه ایران در سد کمالخان اعلام میدارم.
✍🏻هر پیشرفتی در کشور را مدیون شهدا بخصوص #شهید حاج_قاسم #سردار_دلها و شهدای حرم هستیم که امنیت را به کشور باز گرداندند، #غیرت_دینی که باشه خدا هم کمک میکند ان شاء الله🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین فریدون در زندان است
🔹در پی انتشار برخی ادعاها درباره حسین فریدون در فضای مجازی، سرپرست نظارت بر زندانیان اقتصادی و کارکنان دولت، درباره آخرین وضعیت این محکوم گفت: حسین فریدون در زندان اوین دوران محکومیت خود را سپری میکند.
🔹او مانند تمامی زندانیان که از مرخصی قانونی برخوردارند، از حق قانونی خود برای پیگیری مسایل پزشکی هم استفاده کرده است.
🔹فریدون به ۳۱ میلیارد تومان ضبط اموال و ۳۱ میلیارد تومان جزای نقدی محکوم شده که در آخرین دورهای که به مرخصی رفته بود، ضبط اموال بهصورت کامل محقق شد. تاکنون ۱۵ میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان از جزای نقدی هم گرفته شده است.
#قائمون
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ چادریهای فمنیست و طلبه ژیگولها در جشنواره عمار
🔻 صحبتهای قابل تأمل دکتر شاه حسینی درباره عدهای از افراد انقلابینما که بعد از گرفتن جایزه دچار بحرانهای متناقضنما میشوند را #ببینید
با نوع جدیدی از #اسلام_آمریکایی درون پارادایم جبههی انقلاب آشنا شوید‼️
#غیرت_دینی
■ #حرفحق😎
__
👈میدونی آدما کی تصمیم میگیرن دیگه گناه نکنن؟؟
زمانی که بفهمن تهش هیچی نیست…
✖️هیچکس از مسیر کج به لذت نرسیده…
تهش همه میفهمن که مسیر کج تهش پوچیه…
بخاطر همین خسته میشن و برمیگردن…
حالا بعضی ها زودتر…بعضی ها دیرتر…
🌷لذت واقعی فقط تو یه چیزه…
اونم در مسیر تلاش برای رسیدن به خداست…
دقت کردی؟
هر چقدر خودتو درست میکنی آروم تر میشی…
اینا شانسی نیست…
دل آروم یعنی خدا…
به شدت معتقدم که آدما به میزانی که به خدا نزدیک میشن … آروم میشن.
این آرامش فقط با خودسازی به دست میاد.☺️
❄️⛄️🌨⛄️❄️
پروانه های وصال
داستان_روزگار_من (۱۴) سحر - باور کن اگه یه بار دیگه چوقولیه مارو کنی اون وقته که بد میبینی😒😒😠😠 زین
#داستان_روزگار_من(۱۵)و (۱۶)
خب اعظم جون باید چیکار کنم که از این حال و هوا در بیام ؟؟!!😞😞😞😞
بسپرش به من خودم درستت میکنم 😉😉😏
خب ببخشید خیلی بهتون زحمت دادیم دیگه دیر وقته فردا دخترا شیفت صبح هستن بهتره زود بخوابن
😊😊😅😅
اعظم خانم- عه بازم که گفتین زحمت ،
این چه حرفیه مگه غریبه ایم ناسلامتی همسایه و دوست هستیم
مرجان خانم- درسته ممنون از لطفتون
فرزااااانه .... فرزاااانه ... دخترم بیا میخوایم بریم
از اتاق اومدیم بیرون سحر گفت عه خاله هنوز که زود یه خرده بشینین
تازه گرم گرفتیم باهم
نه عزیزم دیگه وقت گذشته شماهم فردا باید زود بیدار بشین
بازم تشکر میکنم اعظم خانم بابت شام و مهمونیه امشب خیلی خوش گذشت
فرزانه-اره خاله دستت درد نکنه
خواهش میکنم عزیز دلم ☺️☺️
رسیدیم خونمون
وااای مامان چقدر خوش گذشت
مامان فرزانه چه دست پختی داشت
البتههههه غذاهاش به خوشمزه گیه غذاهای مامان مرجان من که نیست ...
ای شیطون .
اره خداییش خیلی زحمت کشیده بود
همون جور که تو اتاقم داشتم لباسامو عوض میکردم بلند گفتم مامان.....
جانم......
میگم مامان بهتر نیست یه شبم ما دعوتشون کنیم
چراکه نه عزیزم ماهم دعوت میکنیم
حالا دیگه برو بخواب صبح نمیتونی بیدار بشی
چشم شب خیر مامان
شب بخیر گلم😘😘😘
بازم مثل همیشه آماده شدمو رفتم دنبال سحر تا بریم مدرسه
سحر تو راه بهم گفت : دیشب مامانم خوابیده بود من زنگ زدم به شاهین حرف زدیم
☎️☎️☎️☎️☎️
قرار شد که بعدازظهر بریم بیرون همدیگرو ببینیم ...
منم گفتم لابد تو هم گفتی اررررره...؟!
سحر - خب معلومه که قبول کردم
😈😈😈😈😈
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#داستان_روزگار_من(۱۵)و (۱۶) خب اعظم جون باید چیکار کنم که از این حال و هوا در بیام ؟؟!!😞😞😞😞 بسپرش
#داستان_روزگارمن (۱۷)
یه خرده با حالت تندی گفتم خب تو نمیگی سحر چه جوری بریم به چه بهونه ای ؟؟!!!
سحر- چه جوری نداره که ما دیگه بزرگ شدیم قرار نیست که مثل بچه ها باز خواست بشیم
😒😒😒
اما سحر بازم باید بگیم که کجا میریم ...
این که کاری نداره ...
میگیم میریم کتابخونه یا کلاس اضافه
یا هزاران بهونه هست که میتونیم بگیم
ولی خیلی خوش میگذره فرزانه
فقط باید به خودمون برسیم
😍😍😍😍
فرزانه - من چی بپوشم آخه،
سحر میگم تو اماده شو بیا خونه ما تا بهم کمک کنی که چی بپوشم
باشه میام ...
رسیدیم مدرسه ، بخاطر هیجانی که برای قرار داشتیم ساعت مدرسه برامون زود میگذشت ⏲⏲⏲⏲⏲⏲⏲
تا چشم رو هم گذاشتیم زنگ آخر شد
کنار مدرسه ما یه خرازی بود به سحر گفتم بریم اونجا یه دستبند بخرم ...باشه بریم
وارد مغازه شدیم سلام دادیم
سحر گفت ببخشید مدلای دستبنداتونو میشه نشون بدین
خانم فروشنده جعبه دستبندارو
آورد ...
سحر کدومو انتخاب کنم همشون خوشگلن
به نظر من اون نگین سبزه هم رنگش به چشمات میخوره هم درخشندگیش زیر نور زیاده
فرزانه- اره به نظر این بهتره
راهیه خونه شدیم مامان تو اتاق مشغول اتو کردن لباسا بود
رفتمو کنار چارچوب در واییستادم ... مامان...
بله دخترم ....
مامان جون امروز قراره با سحر بریم کتابخونه...
کدوم کتابخونه ،کجاست؟؟؟
یه کتابخونه هست که نزدیک پارک ارغوانه ، همون پارکی که یه بار با خاله محبوبه اینا رفته بودیم ... اهااان اره یادم اوومد
حالا با چی میخواین برین ؟؟!
مامان هم تاکسی هست هم اتوبوس واحد
مامانم-اهووووم بهتره با اتوبوس واحد برین امنیتش بیشتره
باشه برین فقط مراقب خودت باش تا هوا روشنه زود برگردین نکشه به تاریکی ....
باشه مامان جونم 😍😍😍😍
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹