eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_ششم🎬: کاهن با لحنی مضطربانه گفت: جناب فرمانروا! به گمانم تع
🎬: از فردای آن روز، قابله های مورد اعتماد مصر در گروه های مختلف دسته بندی شدند و هر گروه مأمور محله ای از بنی اسرائیل شد و تا زنی را می دیدند که علائم بارداری دارد، قابله ای مختص او قرار می دادند تا هر روز به آن زن سر بزند و این سرزدن ها تا روز فارغ شدن آن زن ادامه داشت و اگر زمان تولد، نوزاد پسر بود آن را می کشتند و اگر دختر بود، آن را زنده نگه می داشتند. چندین سال پشت سر هم نوزادان بی نوای پسر بنی اسرائیل کشته شدند، حالا دیگر بیم آن می رفت که نسل مذکر بنی اسرائیل از بین بروند و از طرفی کاهنان با خبرهایی که از سحر و ساحری بدست می آوردند در گوش فرعون می خواندند که هنوز منجی بنی اسرائیل به دنیا نیامده و این به آن معنا بود که یعنی باز کشت و کشتار در بنی اسرائیل باید ادامه داشته باشد. وضعیت در قبیله ی بنی اسرائیل بحرانی شده بود و البته مترفین و ثروتمندان مصر که مردان بنی اسرائیل را برای غلامی به کار می گرفتند از این جهت نگران شدند که برای نسل بعدشان کسی نیست به آنها خدمت کند، پس در مجلسی به شور نشستند و تعدادی از صاحب نفوذان اشراف به نمایندگی از تمام ثروتمندان به قصر فرعون رفتند. فرعون در خواب ظهرگاهی بود که به او خبر دادند تعدادی از اشراف خواستار دیدار او هستند، فرعون با بی میلی آنها را به حضور طلبید. یکی از اشراف که مهتر بقیه بود گامی پیش گذاشت و گفت: فرمانروای بزرگ مصر به سلامت باشد، عذرخواهیم که مزاحم اوقات شریفتان شدیم اما موضوعی مهم رخ داده که باید شما را در جریان قرار دهیم. فرعون به تخت خود تکیه زد و گفت: چه موضوع مهمی؟! زودتر حرفتان را بزنید تا بدانم چه پیش آمده... آن مرد با احتیاط شروع به سخن گفتن کرد اول تصمیم فرعون را ستود اما در ادامه به این اشاره کرد که اگر به همین صورت پیش برود دیگر آنها نمی توانند از مردان و پسران بنی اسرائیل برای خدمت در خانه ها و مزارع شان استفاده کنند چون اصلا مردی در این قبیله وجود نخواهد داشت، همه جمعی از زنان هستند که می توانند کنیزی کنند و از پس کارهای سخت بر نمی آیند. فرعون با این سخن سخت به فکر فرو رفت، از تخت به زیر آمد و شروع به قدم زدن در تالار بزرگ قصر نمود، همه جا را سکوت فرا گرفته بود و تنها آهنگی که سکوت تالار را بر هم میزد صدای قدم های فرعون بود. بالاخره بعد از گذشت دقایقی طولانی، فرعون جلوی ردیف اشراف که در مقابل او سرشان پایین بود ایستاد و گفت: شما درست می گویید، پس من تصمیم گرفته ام قانونی به ماموران حکومتی ابلاغ کنم که به موجب آن قانون یک سال کودکان پسر بنی اسرائیل را زنده نگه دارند و یک سال بکشند، اینگونه احتمال تولد آن منجی نصف می شود اما شما خدمتکارانی برای آینده خواهید داشت... ادامه دارد... 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨