پروانه های وصال
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_دوازدهم بعد از ورودشون خاله مریم من رو یه آغوش گرم مهم
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#ح_سادات_کاظمی
#قسمت_سیزدهم
داشتم بال در میاوردم. الهی من قوربون داداش گلم بشم. پریدم بغلش کردم و آغوشش شد قرارگاه اشک های دلتنگی خواهرانه. .
.
.
ساعت 10/5 بود بعد از شام راه افتادیم به سمت تهران.( مامان اینا میخواستن برن مسجد جمکران ولی من گفتم حوصله ندارم و تا داشتیم شام میخوردیم امیرعلی رفت و برگشت. من هم چون از مسجد خوشم نمیومد مامان اینارو راضی کردم که نریم. ) حوصلم حسابی سر رفته بود امیرعلی سرش تو گوشیش بود مامان و بابا هم که داشتن باهم حرف میزدن و چون شیشه ها پایین بود صداشونو نمیشنیدم.خودمو به امیرعلی نزدیک کردم و صفحه گوشیش رو نگاه کردم. چشمام از تعجب گرد شده بود . وای خدای من این پسره چه خوشگله فکر کنم دچار عشق در نگاه اول شدم رفت . یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا.
امیرعلی_ یه تقی یه توقی یه اجازه ای.
_ امیر این کیه؟
امیرعلی_ اره خواهری اجازه میدم راحت باش
_ عههههههه. میگم این کیه؟
امیرعلی_ ممنون واقعا. دوستمه
_ کدوم دوستت؟
امیرعلی_ یه جوری میگی انگار دوستای منو میشناسی.
_ خوب بگو بشناسم. امیر جووووونم.
امیرعلی_ جوووونم؟
_ این دوستت قصد از.....
امیرعلی_ خجالت بکش. 😡
_ شوخی کردم بابا. خوب حالا بگو.
امیرعلی_ این اقای خوشگل ،خوشتیپ بهترین دوست منه. 21 سالشه و....
یه دفعه بغض کرد و چی؟ خوب بگو دیگه. دهع.
_ و چی؟
امیرعلی_ اها راستی لبنانی هستش.
_ هااااااااا؟!؟!؟!؟! دوست لبنانی داررررررری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیرعلی_ اره مگه چه اشکالی داره؟
_ نگفتی و چی؟؟؟؟
امیرعلی_ رفت مدافع حرم بانو بشه. محمد احمد مشلب دوست شهید منه.
انگار که یه لحظه دنیا برام وایساد نفهمیدم چم شد. با حس خیسی اشک رو گونم و نگاه های سرشار از تعجب امیرعلی به خودم اومدم.... #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_سیزدهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
هدایت شده از قرارگاه هدایت سیاسی ثامن زکیه (س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 کلیپ ویژه
🚫 چرخه «روحانی-مذاکره-شکست» تکرار میشود؟! 😒
#برجام_جدید
#فریب_افکار_عمومی
4_5870661806149601745.mp3
4.42M
🔶سخنان آیت الله صمدی آملی
بالاخره یک روحانی باغیرت قیام کرد.
پیرامون کرونا با وزیر بهداشت و در خواست از مقام معظم رهبری
حتما گوش بدهید
لطفا لطفا لطفا بازنشر کنید
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا،
کمک کن دیرتر برنجم،
زودتر ببخشم،
کمتر قضاوت کنم
و بیشتر فرصت دهم ...
سلاااام
الهی به امیدتو
سلام صبحتون بخیر💖
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
سزاوار است كه عاقل، از مستى ثروت، قدرت، دانش، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا كه هر يك را بادهاى پليدى است كه عقل را نابود مى كند و وقار و هيبت را كم مى نمايد.✨
🌷۶ دعای قرآنی درموردخانواده
🌷...َ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَآءِ (٣٨)آل عمران
پروردگارا،به من فرزندپاک عطاکن
🌷رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ (١٠٠)صافات
پروردگارا،به من فرزندصالح عطاکن
🌷اللهم اصلح لی فی ذریتی..۱۵ احقاف
خدایا اولادم راصالح گردان
🌷رب اجعلنی مقیم الصلوة ومن ذریتی ربنا وتقبل دعاء.....۴۰ ابراهیم
خدایا خودم وفرزندانم گسترش دهنده نماز قرار ده
🌷ربنا هب لنا من ازواجناوذریاتنا قرة اعین واجعلنا للمتقین اماما....۷۴ فرقان
خدایا همسر وفرزندانی به ماعطاکن که درتقوا،الگو باشیم
🌷ربناواجعلنامسلمین لک ومن ذریاتنا امة مسلمة لک..۱۲۸ بقره
خدایا ما ونسل ما راتسلیم خودت قرارده
💕💕💕
يافتن خداوند
«مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الّذِى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟».
امام حسين (ع) فرمود: «پروردگارا! آن كه تو را نيافت، چه يافت و آن كه تو را يافت، چه از دست داد؟».
📚(بحار الانوار، ج ۹۵ ص ۲۲۶ ح۳ )
💕💕💕
✳ دین «فطری» است
🔻 اگر پیامبران نباشند، انسان گمراه میشود ولی لازمهی این مطلب آن نیست که انبیا چیزی از خارج وجود انسان به انسان پیوند میزنند و اضافه میکنند، بلکه انبیا چیزی را که در #وجود انسان هست استخراج میکنند و در برابرش نمایان میسازند و این است معنای #فطرت و معنای این حقیقت که اصول #دین و بسیاری از مسائل دیگر دین، فطری است.
👤 #آیت_الله_حائری_شیرازی
📚 برگرفته از کتاب #تحجرگرایی
___________
💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴درخواست نماینده زابل از رئیسی:
چند نفر از آقازادههای #حرامخوار را در ملاعام آویزان کنید تا درس عبرت سایرین شود!
بعضی از علما با سفارش به نماز اول وقت و یا نماز شب،زندگی آینده ی فرزندانشان را تامین می کردند.
🌺حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره)
💕💕💕
" #دوکلامحرفحساب "
اگه اون دنیا ازمابپرسن
تو اوقات بیکاریت
چیکار کردی؟چی بگیم؟
نکن میخوای بگیم:
#بانامحرمچتکردم؟📱💻
با احساس یه دختر یا یه پسر بازۍکردم💕
عکساۍشخصیمردمروپخشکردم
پشتسرمردمغیبتکردم🗣
#کسیخونهنبودفیلمعکسهاۍبددیدیم🎥📸
ازاعتمادهایکهبهمون
کردنسواستفادهکردم
#رفیقمبهراهاشتباهکشوندم
توی مجازۍبرایخودمکلیدوست
ورفیقنابابپیداکردم…
تاحالابهشفکرکردی؟
میدونید از همین وقت بیکارۍ
چقدر میشه برای درخشان کردن نامه
اعمال مون استفاده کنیم؟🤞🏼🙃
💕💕💕
الهــــے
تو در جویبار رگهایم جریان داری!
در هــمه نفسهایم جاری هستـے
در شگفتی های وجــودم بودنت
را به تــماشا گــذاشــته ای!
هر تپش دلم تو را فریاد میزند
خــدایا در ڪعــبه چــــرا؟!
تــو در قـ❤️ــلب منے
سرگشتگی در بادیه ها چـــرا؟
تــو در دل منـے!
در بـےسوئےها و بـےکرانگےها چرا؟!
تو در جان منـے!
نازنین خدای من همه روز برای
همه دوستانم عـشق حقیقـے
سلامتی آرامش و نیکبختی را
آرزو دارم
خدایا عطا ڪن به آنان هر آنچه
برایشان خیر است
💕💕💕
نقد سخنان صمدی آملی.mp3
6.4M
لطفاً کلیپ سخنان آیت صمدی آملی را با این کلیپ که نقد سخنان ایشان هست باهم منتشر فرمائید.
«یک شب نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار» معمولاً عصرها به سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هقهق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری میذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم میفهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»
برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی❤️
🌷یادش با ذکر #صلوات
💕گاهی باید بزرگترین گناه کسی را
به کوچکی دلش بخشید
اما نباید بزرگی دل کسی را
به خاطر یک اشتباه کوچک
فراموش کرد ....☘
💕💕💕
✨﷽✨
🌼داستان بسیار زیبا
✍جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود . جوان نزد عمو رفت و گفت: عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری . پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم. شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟ گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد. به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟گفت: تو را با علی چکار است؟ گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است. گفت: تو حریف علی نمی شوی.گفت: مگر علی را میشناسی؟ گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم.
گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟ گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من. گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟ گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش.
جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم...
مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود... جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی... بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب.
📚بحارالانوار ج3 ص 211
💕💕💕
ﻣﺮﺍﻗﺐ باشيم ...
ﺻﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻨﺪ !
ﻋﯿﺐ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭا داد ﻧﺰﻥ!
ﺍﻭﻝ شخصيت خودت را
ﺗﺮﻭﺭ ميكني ؛ ﺑﻌﺪ آبروي آنها را
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎ دلها را
ﺯﻭﺩﺗﺮ از فرياد ﺯﺑﺎنها ﻣﯽﺷﻨﻮد!
💕💕💕