eitaa logo
پس از باران | روایت‌ گیلان
211 دنبال‌کننده
116 عکس
25 ویدیو
0 فایل
🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 🌧️بارش پانزدهم: روایت ایستادگی✌️🇱🇧🇮🇷🇵🇸✌️ 📱راه ارتباطی برای ارسال روایت @pas_az_baaraan 🔴 روایت‌ها در صورت نیاز، با نظر ادمین ویرایش و اصلاح می‌شوند
مشاهده در ایتا
دانلود
📱 راوی روایت شهید باشید ✳️ مرکز روایت حوزه هنری گیلان، از شما دعوت می‌کند تا مشاهدات، خاطرات و روایت‌های خودتان از را جهت درج در کانال، به شناسه زیر بفرستید. @sn_sarmast 📝محورهای روایت از شهید جمهور 🔷 سانحه و شهادت: ▪️ دعا و نذورات مردم برای سلامتی ایشان ▪️بازتاب خبر شهادت ایشان بین خانواده و مردم ▪️عکس العمل مردم نسبت به پیام رهبری ▪️شرکت در مراسم یادبود، تشییع و خاکسپاری ▪️ و... 🔷 خدمات: ▪️روایت سفرهای استانی به گیلان به‌عنوان رییس قوه قضاییه و رییس جمهوری ▪️دیدارها و نامه‌های مردمی ▪️مسکن ملی ▪️و... اگر توانایی تایپ خاطرات خودتان را ندارید، روایت خام را برای ما ارسال کنید 📨 راه ارتباطی با ما: @sn_sarmast 09113339152 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran https://eitaa.com/pas_az_baran
منتظر بودم روایت های مردم را بشنوم اینکه چطور خبر را شنیدند، چه باید بکنیم، اما بیشتر سکوت بود و بغض انگار هنوز خبر را باور نکرده بودیم! همه کنار هم نشسته بودیم و کمتر با هم صحبت می کردیم. روضه که شروع شد اصلا نیاز به مقدمه و مؤخره نبود، دلها منتظر بود و اشک ها آماده‌ی تَر کردن گونه ها ... انگار همه می دانستیم از دست دادن خدمتگزار مردمی یعنی چه، فقط رفتنش توی معادلاتمان نمی‌گنجید. روی بودنِ سید خیلی حساب کرده بودیم، روی خدمت های شبانه روزی اش. برای همین راحت غر میزدیم و هی انتظارمان بالا می‌رفت. از گرانی و سختی ها گله کردیم و زحمت ها و ساختن ها را خوب روایت نکردیم. ولی شما خم به ابرو نیاوردی و به معنای واقعی کلمه شدی. حالا ما ماندیم و نبودن شما! این بُهت و ناباوری زود تمام می شود و حقیقت تلخ نبودن رئیس جمهوری مثل شما را باید باور کنیم. من به لحظات بعد از سوگ فکر می کنم، به امتحان جدیدی که قرار است ملت ایران را به چالش بکشاند. باید راه شما ادامه پیدا کند و لیست رئیس جمهور خدمتگزار بلند بالا شود. دعا کن برایمان محبوب آیت الله سید ابراهیم رئیسی 💔 ✍ مطهر قادری | رشت 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran https://eitaa.com/pas_az_baran
طبق عادت همیشه تا چشم باز کردم سراغ فضای مجازی را گرفتم. اول از همه گروه دوستانه مان را چک کردم.. خبر کوتاه بود «بچها دعا کنید اقای رئیسی سقوط کرده» فکر می‌کردم شوخی می‌کند اما واقعیت بود و از همان زمان تا ۱۸ ساعت بعد نگاهمان به شبکه خبر بود و فضای مجازی. هر لحظه خبر جدیدی منتشر می‌شد که خیلی ها با گذشت دقایقی تکذیب می‌شدند شب ولادت امام رضا جشنمان تبدیل به توسل شد. از ترسِ فکرهای در سرمان حتی یک لحظه چشم نبستیم. نکند یخ زده باشند؟ دما در ارتفاعات، پایین است. برف در راه است... جنگل های انجا به حیوانات درنده معروف است، نکند... می‌دانستیم اما نمی‌خواستیم قبول کنیم تمام شده. از ساعت ۳ شب به بعد فقط دعا می‌کردیم کاش راحت جان داده باشند، کاش چشم به راه نمانده باشند. خبر آمد! خیلی قبل تر از دعاهای ما به آسمان پر کشیدند. خادم الرضا امام رضا به استقبالتان آمد. نه؟ کشیک خدمتت امروز در کجای حرم است؟ حرم سقف ندارد... ✍ مهدیه زودلی | رشت 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran https://eitaa.com/pas_az_baran
✳️ ماجرای پیاده‌روی ۵۰۰ متری رئیسی در رشت 🔹 باور کردنی نیست و حتی اگر گیلانی باشید احتمالاً نمی‌دانید که رییس‌جمهور رئیسی، در جریان سفر بهمن‌ماه ۱۴۰۰ به گیلان، یک پیاده‌روی حدود نیم‌کیلومتری در رشت داشته است. در مدیران میلی است که ترک میز و صندلی را به مقصد افتتاح یا سخنرانی و امثالهم دوست‌تر دارد. در این شرایط، دانستن علت آن پیاده‌روی، موضوع را جالب‌تر می‌کند. 🔹 قلب شهر رشت، معبر زرجوب و گوهررود است؛ دو شاهرگ زینتی که تا چند دهه قبل فضای صید ماهیان بود و در نبود آب شهری، محل مراجعه زنان رشت برای شستشوی ظرف‌های آشپزخانه. اما وقتی الگوی ضعیف دفع زباله، از دره 15 هکتاری در میانه جنگل‌های سراوان، تپه‌ای به ارتفاع قریب به یکصد متر با شیرابه‌ ده لیتر بر ثانیه ساخت و همچنین وقتی فاضلاب‌های صنعتی و شیمیایی که از ۱۰۰ نقطه به دو رود اصلی رشت ریختند، روزگار زرجوب و گوهررود سیاه و بدبو شد. 🔹 دغدغه و مطالبه حل بحران پسماند در گیلان چند دهه قدمت دارد اما نگاه‌های مدیریتی محلی، هیچگاه به‌قدر کافی ابراز این مطالبات را تاب نیاوردند. شاید عاقبت نامیمون تجمع مسالمت‌آمیز مردم سراوان مقارن با ماه مبارک ۱۴۰۰ خیلی‌ها را از به‌رسمیت شناخته شدن این مطالبه و مرتفع شدن آن ناامید کرد. 🔹 بهمن‌ماه همان سال به یکباره اتفاقی افتاد. رییس جمهور در جریان سفر استانی، بدون اطلاع قبلی به‌صورت میدانی از گوهررود رشت بازدید کرد، گزارش شهردار رشت و مدیران استان را از وضعیت پسماند استان شنید و با حدود ۵۰۰ متر پیاده‌روی در امتداد گوهررود، خود را به پل سیاه‌اسطلخ رساند و گزارش مدیران را با نظرات مردم انطباق داد. رئیسی سپس به سلیمان‌داراب رفت و در محضر میرزا کوچک جنگلی، به مردم رشت قول داد بحران پسماند گیلان را فراموش نمی‌کند (لینک). از آن بازدید و پیاده‌روی، البته بجز چند عکس مبهم و ناقص، چیزی منتشر نشد. 🔹 از پس آن بازدید، ۳۳۶ میلیارد تومان به مدیریت پسماند در گیلان اختصاص پیدا کرد. ۹ ماه بعد، در آبان‌ماه ۱۴۰۲ رییس‌جمهور نتایج تخصیص اعتبار برای مدیریت پسماند در استان را جویا شد؛ موضوعی که برکناری برخی مدیران استان را در پی داشت. اکنون به‌زعم کنشگران مستقل محیط زیست در گیلان، نشانه‌های تحول در ترمیم فاجعه سراوان نمایان و چهره این کوه زباله، دگرگون شده است. رییس‌جمهور البته دست‌بردار نبود و در جریان سفر استانی هفته‌های اخیر به مازندران نیز، مجدداً از سراوان رشت یاد و به حل چالش پسماند در آن تأکید کرد. 🔹 توجه رؤسای جمهور به زرجوب و گوهررود رشت موضوع تازه‌ای نبود. قبل‌تر در سال ۱۳۹۸، استاندار وقت گیلان نیز این دو رودخانه را اولویت رییس‌جمهور وقت خوانده بود. آیت‌الله رئیسی اما به‌جای اعزام مدیران و دستور «بروید»، خود را به گوهررود رساند، بوی بدش را به مشام خود چشاند و خطاب به مدیران فراخوان «بیایید» سرداد. البته عمر دنیایی رئیسی عزیز، آن‌قدر به درازا نکشید که رشت، از زرجوب و گوهررود طراوت بگیرد و مردم عطر آب و طبیعت را از این دو رودخانه استشمام کنند، اما او با آن پیاده‌روی بی‌نظیر ـ که بعید است مدیران محلی نیز تا این مقدار پیاده‌روی را حول گوهررود در کارنامه داشته باشند ـ و پیگیری‌های فراتر از توقع پس از آن، دغدغه مدیریت پسماند را به‌عنوان فهم مشترک جمهورِ مردم گیلان و شهید جمهورِ ایران تثبیت کرد. حالا رئیس جمهور بعدی هر که باشد می‌داند که در این منطقه، فوریت نخست کدام است. ✍ ایمان آزادی | رشت 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran https://eitaa.com/pas_az_baran
از شلوغی مترو که زدیم بیرون، ما هم شدیم قطره‌ای از سیل بدرقه شهید و همراهان مظلومش 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran
اینجا قدم قدم یاد اربعین هستیم. از پیرزن چادر عربی به سر که با کفش پاشنه خوابیده لخ لخ کنان راه می‌رود. تا خانواده عرب دشداشه پوش. تا اسپند روی آتش ذغال. و چای ذغالی... الحق که جمهوری اسلامی حرم است و مردم آمده‌اند برای رساندن و همراهانش به امام حسین(ع) 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸روایت تشییع قم🔸 در مسیر حرم تا حرم (بلوار پیامبر اعظم(ص)) برای پذیرایی مردمی که به تشییع جنازه شهید آیت‌الله سیدابراهیم رئیسی و یارانش می‌آمدند، موکب زده بودیم. موکبی که مسئولش گیلانی بود و برپایی‌اش هم با کمک طلبه‌های گیلانی مقیم قم. بلواری به طول هفت‌کیلومتر با عرض هفتادمتر را در نظر بگیرید جدا از جمعیت داخل حرم حضرت معصومه(س) و مسجد جمکران، تمام این وسعت مملؤ از جمعیت بود آن‌هم نه فقط موقع تشییع جنازه، حتی دو سه ساعت بعد از گذشتن تشییع. مشغول شربت پخش کردن بودم که یک نفر با لهجه‌ای رشتی از من تشکر کرد. توجهم جلب شد گفتم: جانا قوربان همشهری... حدود شصت‌سال سنش بود، با هم هم‌کلام شدیم آخر سر گفت: کسی که زندگی‌اش وقف مردم باشد، مردم اینطور جبران می‌کنند. ✍ وحید لقمانی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸 گس‌ترین میلاد🔸 جشن ساعت پنج بود. مثل همیشه هم محله‌ای های فعال برای میلاد امام رضا(ع)، برنامه یک شادی حسابی را چیده بودند. این دفعه به جای کوچه، در پارکی که حکم حیاط مسجد هم داشت. تجربه قبلی می‌گفت این مراسم‌ها بیشتر از بزرگترها مال بچه‌هاست. برای ثبت خاطره‌ای خوش از لطف ائمه در ذهن‌های پاکشان. ساعت چهار، خسته از یک روز کاری، گوشی به دست رفتم بخوابم. اولین خبر چشمم را گرفت:"یکی از بالگردهای همراه رئیس جمهور دچار آسیب شده است." همراه رئیس جمهور؟ نمی‌دانم از تجربیات قبلی بود یا حس ششم که دلم خالی شد. نیم ساعت نگذشت که حدسم درست درآمد. صدای مولودی از پنجره بسته سُر می‌خورد داخل اتاق. دل و دماغ جشن نداشتم اما جواب پسرم که از کوچه با هول دوید بالا را چه می‌دادم: مامان بدو جشن شروع شده. بچه‌ها که خبر نداشتند، قرار هم نبود چیزی بفهمند. نگرانی فقط برای ما والدین هست نه دل گنجشکی آنها. به عشق امام رضا(ع) بلند شدم. تسبیح به دست راه افتادیم سمت مسجد. دانه‌های مرمریِ تسبیحِ کوتاهم با ریتم صلوات مدام بین انگشتانم می‌چرخید. قلبم روی دور تند می‌زد. ردیف صندلی‌های قرمز جلوی مسجد خودنمایی می‌کرد. کودکان سرخوشانه بین صندلی‌ها می‌دویدند. رفتم سمت دوستانم برای سلام و علیک. صورت یخ زده‌مان به لبخند باز نمی‌شد. بعضی‌ها خبر نداشتند. بعضی خبر شهادت را پیش پیش داده بودند. بعضی‌ها هم رفته بودند سر وقتِ تحلیلِ اشتباهاتِ امنیتیِ نظام! من اما فقط دعا می‌کردم. چقدر امید بود به برگشتشان؟ عقلم می‌گفت خیلی کم قلبم اما فریاد می‌زد که حتماً پیدا می‌شوند. مه و شب و بارانِ ورزقان آمدند پشت عقلم. جشن شروع شد. انگار مولودی‌خوان هم حس نداشت که جملات شعرش آنقدر کش می‌آمدند که آهنگ دست زدن چند نفر محدود را هم خراب می‌کردند. جشن تمام نشده، خورشید پشت ابرهای تیره رفت و آمد. راستش را بخواهی من می‌گویم آسمان زودتر فهمیده بود که دلش را با دانه‌های درشت و پراکنده باران سبک کرد. ما اما گفتیم باران نشانه اجابت دعاست. برویم در مسجد و دعا بخوانیم برای معجزه. حلقه زدیم و خدا را صدا کردیم. بچه‌ها میان ما می‌دویدند و بازی می‌کردند. دلم قرص بود پاکی حضور کودکان قدرت دعایمان را بیشتر می‌کند. قرآن خواندیم و دعا کردیم، دعا کردیم و صلوات فرستادیم، صلوات فرستادیم و صدقه دادیم. رشته‌های نور بود که دیشب نه از ایران که از زبان همه آزادیخواهان جهان به آسمان می‌رسید. صبح حقیقت سیلی زد به صورت ما. چند ستون از کشور کنده شد. فکرم رفت پیش دعاهایمان. دعا می‌کردیم که چه؟ رئیس جمهوری که دل بسته بودیم به خدماتش پیدا شود؟ نه. دعایمان طلب خیر بود برایش. چشم دنیایی ما خیر را در پیدا شدن ایشان می‌دید اما اگر خیر در سوختن ابراهیم و پروازش بود چه؟ آن‌شب، دست‌های بلند شده ما خیر را رقم زد. ما گدای دست به حلقه‌ی در امام رضا(ع) بودیم در حالی‌که سید مظلومان احتمالاً پشتِ در، سرِ خوانِ کرم ایشان. سخت است. رمز مقاومت را باید از نسل قبل بپرسیم. از حالشان زمان شهادت رجایی و باهنر و بهشتی و... . این‌که چطور سرپا شدند و نام ایران را با چنگ و دندان بالا نگه داشتند. حتما دلشان گرم بود به نفس مطمئن و گرم امام خمینی(ره)، مثل ما که همان شب دلمان آرام شد از صحبت نائبشان: مردم ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمی‌آید. ✍ خانم درگاهی | رشت ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran https://eitaa.com/pas_az_baran
می‌گویند بعد از سفرت به آذربایجان شرقی، بنا داشتی به بیایی... نشد. فدای سرت... این بار نوبت ما که بیاییم و برایت قدم برداریم. فقط یادت باشد مثل ما فراموشکارِ کارهای خوب نباشی و قدم‌هایمان را به یاد داشته باشی تا محشر... جناب آقای ، از رشت ۲ خرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸آخرین صحبت‌ها با مردم🔸 یک فیلم دیگر. زیرش نوشته بودند آخرین صحبت های رئیس جمهور با مردم، نگاه کردم. سید گفت: "نمی‌گذاریم حقی از شما ضایع شود." ماجرا درباره زمین بود و چند پیرمرد نگران روبروی رئیس جمهور ایستاده بودند و مطالبه‌شان را می گفتند. در دلم هزار حکایت مرور می‌شد. اگر فیلم همچین صحنه ای از مسئولین کشور دیگری پخش می‌شد، چه داستان ها که از غاز همسایه می گفتند. اما این ملاقات ها مدت ها بود برای ما عادی شده بود. غمی به دلم چنگ زد. به آن پیرمردها فکر کردم که چقدر دلشان به رئیس جمهورشان گرم بود. یعنی حالا خبر را شنیده اند؟ حتما حالا نشسته اند و به اطرافیانشان می گویند: "همین دیروز باهاش حرف زدیم، چطور ممکنه؟ قرار شد به کار ما رسیدگی کنه " هر لحظه فیلم و متن جدیدی داغ دلم را تازه می‌کرد و آتش به جانم می انداخت. دیگر طاقت نداشتم توی خانه بمانم. شال و کلاه کردم‌ و راه افتادم سمت مصلی. 🔸انگار بهار نبود🔸 هوا هم انگار بغض داشت. اصلا انگار بهار نبود. با اینکه زندگی مثل همیشه جریان داشت، انگار هرکدام توی دلمان آشوبی بود و این اضطراب در چهره مان نمایان می شد. خیلی از مردم شال سیاه سر کرده بودند یا پیراهن سیاه پوشیده بودند. محل تجمع مردمی مصلی بود. خیابان منتهی به مصلی قفل شده بود. خیلی ها بین راه از ماشین پیاده می شدند و می‌رفتند. اینطوری زودتر می رسیدند. من اما نای پیاده رفتن نداشتم. خلاصه رسیدم. وارد مصلی که شدم بعضی ها روی پله گلزار شهدای گمنام توی حیاط مصلی نشسته بودند. عده ای دور مزار آیت الله احسانبخش جمع بودند. در گوشه گوشه حیاط عده ای از مردم را می شد دید. از در چوبی وارد مصلی شدم. صف ها پر بود. خیلی ها را می شناختم. با یکی دو نفر که سلام علیک کردم و به هم تسلیت گفتیم، بغضم گرفت. به نفرهای بعدی با صدایی که از گلو در نمی‌آمد حرف های نامعلومی می‌گفتم. اشک چشم هایم را تار کرده بود، رفتم گوشه ای نشستم. بعد از نماز خودم را جمع و جور کردم و رفتم کنار چند تا از رفقا. یکی شان می‌گفت:"من حتما برای تشییع به تهران می روم، دلم آرام نمی‌گیرد." داشت برای رفتن برنامه ریزی می‌کرد. دیگری بچه سه چهار ماهه اش را روی پا می خواباند و می گفت احتمالا نتواند به مراسم برود. دیگری می گفت هنوز خبر را باور نکرده است. عاقبت بخیری سید برای همه مشهود بود و شهادتش غیر منتظره. شروع روضه، ما را از ادامه گفت و گوی مختصرمان منصرف کرد. برای اباعبدالله گریه کردیم. مثل توصیه شهید عزیزمان به نقل از امام رئوف: اگر بر چیزی گریه میکنی بر حسین (ع) گریه کن. ✍ مطهر قادری | رشت ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran https://eitaa.com/pas_az_baran
🔸دروغ چرا؟🔸 کاش این پیکرت را که دارد شهر به شهر می‌چرخد زودتر خاک می‌کردند. همه‌ی برنامه‌هایمان را به هم زده‌ای. دو روز پیش سالگرد ازدواجم بود می‌خواستم کیک بپزم و ببرم برای همسایه‌ها . دارد تاریخ مصرف خامه و تخم مرغ‌هایش می‌گذرد. زودتر برو پیش امام رضا جانت... چرا هی دست به دست می‌گردی و پُز شهادتت را می‌دهی؟؟؟ می‌فهمی زندگی‌مان را تعطیل کرده‌ای مرد؟ دخترم دائم بهانه شهربازی می‌گیرد. چطور برایش بگویم؟ کشور عزای عمومی گرفته آن وقت من او را ببرم سوار تاب و سرسره کنم؟؟ من مرده پرست نیستم. زودتر این بساط را بگو جمع کنند. آن وقت که باید تو را سر دست می‌گرفتند، چرا نگرفتند؟ دروغ چرا؟ من خودم با اکراه به تو‌ رأی دادم. حالا زشت نیست برایت اشک بریزم؟؟ من از این مرده پرستی‌ها خوشم نمی‌آید. هنوز هم می‌گویم. تو تخصص و توانایی لازم برای ریاست جمهوری این مملکت را نداشتی ولی... برو! زودتر‌ برو. هی یادم نینداز که توی محاسبات خدا اخلاص حرف آخر را می‌زند. هرجور با خودم حساب می‌کردم تو باید در آستان قدس می‌ماندی. تو اصلاً آدم قوه قضاییه بودی، تو را چه به مجریه؟؟؟ اگر آن جا مانده بودی برای مملکت بهتر نبود؟؟ می‌خواستی زرنگی کنی و برای خودت خدمت‌گزاری مردم را بخری؟؟ خب مبارکت باشد آقای «» خیالت راحت شد؟ باید اعتراف کنم من مثل تو زرنگی بلد نیستم. زودتر برو پیش امام رضا جانت... بگذار لااقل من همان کیکم را بپزم. ✍ سلما ایرانی | اصفهان 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 @pas_az_baran https://eitaa.com/pas_az_baran