eitaa logo
پس از باران | روایت‌ گیلان
210 دنبال‌کننده
116 عکس
23 ویدیو
0 فایل
🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 🌧️بارش پانزدهم: روایت ایستادگی✌️🇱🇧🇮🇷🇵🇸✌️ 📱راه ارتباطی برای ارسال روایت @pas_az_baaraan 🔴 روایت‌ها در صورت نیاز، با نظر ادمین ویرایش و اصلاح می‌شوند
مشاهده در ایتا
دانلود
پس از باران | روایت‌ گیلان
▫️نشست نویسندگان راوینا▫️ هفته گذشته سه روز میان حلقه‌ای گرم به وسعت ایران، میهمان بودیم. میزبان دوره، گروه راوینای قم بودند. جمع شدیم تا فکر‌هایمان را روی هم بریزیم برای تقویت جریان روایت کشور. وقتی قدرتِ روایت در تولید اخبار مثبت و دفع خبرهای منفی را دیدیم، هم کیف کردیم و هم افسوس خوردیم از عقب بودنمان. البته که به لطف خدا و همراهی عزیزان، کانال پس از باران آنقدر موفق بود که زمانی به ما اختصاص بدهند برای ارائه تجربه. اما قطعاً خیلی راه تا قوی‌تر شدن مانده. دست به دست هم می‌دهیم برای روایت گیلان. ➖۳۰ آبان ۱۴۰۳➖ ⭕️لینک عضویت در گروه محفل روایت https://eitaa.com/joinchat/2801271779Cc58059019b 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) @pas_az_baaraan پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
🌀هر شهر و دیار، اسطوره‌ای دارد. اسطوره‌ای همیشه زنده در قلب و ذهن مردم. مثل میرزا کوچک خان جنگلی🌱 رسالت قلم شما برای معرفی این قهرمان چه است؟ ما آماده‌ایم برای بازتاب روایت‌های شما.📝 این روایت‌ها می‌تواند خاطره‌ای از قدیمی‌ها، برشی از تاریخ یا تکه‌ای از کتاب باشد. ➕اگر نوشتن برای شما سخت است با صدای گرم خود روایت را برایمان تعریف کنید.🗣 📍این پویش شامل هدیه‌‌ای به رسم یادبود است 🎁 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) @pas_az_baaraan پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
حکایت گنجشک و آتش را شنیده‌اید؟ همان گنجشکی که منقار کوچکش را پر از آب می‌کرد و روی آتش مهیب و سوزان نمرود می‌ریخت تا ابراهیم(ع) نسوزد. ما در روایتِ ، نقش همان گنجشک را داریم. همان‌قدر کوچک و ناتوان در بیان ؛ اما می‌خواهیم روز موعود سرمان بلند باشد که هر کار از دستمان برمی‌آمد، برای معرفی قهرمان سرزمینمان کرده‌ایم... اولین قدم را گذاشتیم روی شناخت تاریخ و شخصیت . قرار است را از زبان آقای مهدی کاسی بشنویم. حضور در این برنامه آزاد؛ اما با توجه به ظرفیت محدود، نیاز به ثبت نام است. 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
«هر وقت خنده‌ای از میرزا بلند می‌شد یاران و دوستان می‌دانستند که مشکلی پیش آمده و میرزا همیشه به مشکلات بزرگ می‌خندید.» تنومندی‌اش،سینه ستبر و پیشانی زیر کلاه پشمینه‌اش،چشم سبز و چهره‌ای دائم به تبسمش از ایشان فرمانده‌ای با صلابت و مقتدر ساخته بود. کلام ایشان برای همه اتمام حجت بود حتی آن‌هایی که در تنگنا قرار می‌گرفتند آرام و مطمئن می‌شدند یاران آذربایجانی،کردستانی و حتی آقای پرم‌خان خیلی به ایشان وابسته بودند. یکی از یاران ایشان آقای آلیانی می‌گفت:«بدون میرزا زندگی بر ما ننگ می‌شود.» مادربزرگم،باز در جای دیگر یادآور می‌شوند که: «روزی از پرسیدم چرا شما را با این عظمت، جلال و بزرگی که دارید میرزا کوچک می‌نامند. [البته من بی‌سواد بودم و نباید این سوال را از میرزا می‌کردم ولی چون میزبان بودم حس و حالم گل کرده بود و از ایشان پرسیدم.] ایشان بلافاصله جواب دادند چون پدرم میرزا بزرگ هستند بر همین اساس من را میرزا کوچک صدا می‌زنند. البته خندید و دیگران نیز خندیدند. میرزا حتی با اسرای خائن که به خدمت اجنبی درآمده بودند با خوشرویی رفتار می‌کرد و شوخی و مزاح می‌کرد تا احساس اسارت نکند. 📖 کتاب «شهرام آر‌پی‌جی» صفحه ۴۰ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) @pas_az_baaraan پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
66.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تیزر اطلاع‌رسانی دسته عزاداری سالگرد شهادت سردار جنگل در رشت ما را از مادر آموختیم؛ از بانوی آب، که میراثش شهادت بود. برای آن‌ها که می‌خواهند در راه خدا قیام کنند فرقی نمی‌کند پیش رو، باشد یا ، کربلا باشد یا رشت. دوشادوش کاروان میرزا گام برمی‌داریم در پاسداشت مردی که هویت و جان ماست در پاسداشت میرزا کوچک جان جنگلی 📍از که قدمگاه او بود تا که آرامگاه او و قرارگاه بی‌قراران شد. 🗓 وعده ما یکشنبه ۱۱ آذر ماه، ساعت ۱۵ 🔰 جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی استان گیلان 🆔 Eitaa.com/jebhegilan
به نام نامی تو جنگل ایستاده هنوز 🌹 در بازدید امروز از خانه میرزا کوچک جنگلی( افتخار گیلان) آنچه بیشتر از همه نظرم را جلب کرد، نامه میرزا بود که نهایت مظلومیت و البته اقتدار میرزا را نشان می دهد. معصومه سعیدی | رشت ۷ آذر ۱۴۰۳ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) @pas_az_baaraan پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
📸 حمیده عاشورنیا| رشت ۸ آذر ۱۴۰۳ 📍 رشت، استادسرا _ خانه پدری میرزا کوچک خان جنگلی
پس از باران | روایت‌ گیلان
#میرزای_گیلان 📸 حمیده عاشورنیا| رشت ۸ آذر ۱۴۰۳ 📍 رشت، استادسرا _ خانه پدری میرزا کوچک خان جنگلی
🔸داماد جنگلی🔸 پدربزرگ مادری‌ام پهلوان جوادمهدی‌زاده، مرد دلیری بود که با همه‌ی سختی‌های زندگی روستایی درد خاک را فهمید و پای کار وطن درآمد. کُشتی گیله‌مردی می‌گرفت و بنا به گفته‌ آنهایی که دیده بودند پشت رقیب را همیشه به خاک می‌کشید. پهلوان جواد هم‌رکاب میرزا بود. اینکه تفنگچی بود یا دست و بازوی محلیِ میرزا را دقیق نمی‌دانم و حسرت ندانستنش همه‌ عمرم را بس. حوالی "کسما" میرزا برای استقرار تفنگچی‌هایش اتاقی اجاره کرده بود. صاحب‌خانه دختر رسیده‌ای داشت و پهلوان جواد، زنش را طلاق داده و یک پسر بدون مادر روی دستش مانده بود. خودش که پاگیر جنگلی‌ها بود و بچه خانه‌ی اقوام سر گردان. بخاطر همین حال و روز بدش نمی‌آمد سر و همسری اختیار کند. همین که حرف خواستگاری دختر صاحب‌خانه را جلوی میرزا پیش کشید، میرزا دنباله‌اش را گرفت و یک هفته بعد کاس‌خانم، دختر چشم‌سبز صاحب‌خانه زیر چادر چیت گلدار با صیغه‌ی عقدی که میرزا کوچک خان برایشان خواند، شمع و چراغِ خانه‌ تاریک تفنگچی میرزا شد. عقد که بدون چشم روشنی نمی‌شد. میرزا، کاس‌خانم را به داماد جنگلی که سپرد،یک تسبیح و چند سکه گذاشت کف دستش و بزمزمه دعایی خواند که گره وصلت این دو نفر تا عاقبت بخیری جفت بماند. زندگی پهلوان و کاس‌خانم با حضور بچه‌ها گرم شد و زمان دست جفتشان را به روزهای کهولت رساند‌. مادربزرگم وقتی عروس خانه‌ آنها شد به چشم دیده بود که کاس خانم تا سالها تسبیح چشم روشنی سر عقدش را برای در امان ماندن از شلوغی خانه عیالوارشان توی هفت سوراخ قایم می‌کرد و عاقبت هم نفهمید آن مهره‌های بند کشیده‌ی عزیز کرده‌ را کجا و چجوری گُم و گور کرد. در یکی از نبردها گلوله‌ای به بازوی پهلوان جواد نشست و ساچمه‌ی گردی، زیر پوستش جا خوش کرده بود. مادرم می‌گوید: یکی از سرگرمی‌های کودکی ما این بود که پالوان جواد( پهلوان جواد) روی کُتام خانه‌اش، برای زواله خواب سر روی متکا می‌گذاشت. همین که خُرناسش هوا می‌رفت نوه‌ها پاورچین پاورچین دورش را می‌گرفتیم و با دست ساچمه‌ی زیر پوستِ شُلِ پیر مرد را جا بجا می‌کردیم. آنقدر می‌خندیدیم و سر نوبت جر و منجر راه می‌انداختیم که چرتش پاره می‌شد و همه را با لگد حواله میداد توی آفتاب حیاط.... دست بی‌شناق( ناسپاس) روزگار، میرزا را شهید کرد و جنگلی‌ها را پراکنده. اما راه و رسم جوانمردی مَحو نشد. یادگاری، مثل مُهری خاطره‌ها را به نام آدم‌ها سند میزند. آن‌هم یادگاری از جنس سُرب و ساچمه که خو گرفته به گوشت تَن آدم. آنهم یادگاری از جنس مرام و معرفت که مشی میرزا بود و میخکوب شد به ذهن و ضمیر هر که او را دید و شناخت. یادگاری رمز فراموش ناشدن است. یادگاری میرزا برای کاس خانم تسبیح سر عقد شد. برای پهلوان جواد هم رکابی و بهره از لمس جوانمردی‌اش، برای مادرم بازی با ساچمه زیر پوست پدر بزرگش و برای من یادِ عزتمند عزیزی که تنیده در بافته‌ی وجودم . حمیده عاشورنیا| رشت ۸ آذر ۱۴۰۳ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) @pas_az_baaraan پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهارشنبه، زیر باران ریز رشت روبروی خانه‌ای سنتی ایستادیم. به محض گذشتن از چهارچوبِ درِ چوبی، نبض تندِ زندگی شهری، آرام شد. روحمان با دیدن خانه‌ای با نمای آجر و چوب، سنگفرش حیاط، حوض کاشی‌کاری و درختان سرسبز جلا گرفت. میهمان خانه پدری میرزا کوچک جنگلی شدیم برای شنیدن قهرمانان گیلان. اتاق، اتاق گشتیم و سهممان از هر روایت فقط به قدر یک ناخنک بود آنقدر که شخصیت‌های آن روز گیلان بزرگ بودند و ناگفته. قرار بعدیمان، خیلی زود با نشست‌‌های روایت‌ قهرمانی و یارانش. این جلسه در آخرین روز رویداد «جنگل بارانی»، با همراهی محفل روایت «پس از باران» برگزار شد. 🌱اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran
🎨 ننه خانم _ اثری از خانم ساجده ستاری تولید شده در رویداد «جنگل بارانی»
🔸 ننه خانم🔸 همه جا پر بود از سربازان روسی که بهشان سالدات می‌گفتند. دل بزرگ می‌خواست تا بتوانی از خانه بیرون بروی. زنی با قامت بلند در لباس محلی گیلان این جسارت را کرد. صدایش می‌کردند «ننه خانم» خیلی وقت بود که تحت تعقیب روسها بود و هر بار مثل بز کوهی از دستشان در می‌رفت. با دلهره‌ای سنگین همراه کودکی که پشتش بسته بود، از مسیری جنگلی گذشت. سالها بود در مبارزات نهضت جنگل همراهشان بود. ناگهان در کمین چند سرباز روس گیر افتاد. ننه خانم که جز به فرار و نجات جان کودکش فکر نمی‌کرد، خودش را پشت گمار* جا داد. پارچه ای در دهان کودک فرو کرد تا صدایی ازش درنیاید ولی کودک نتوانست ساکت بماند و به گریه افتاد. سربازان با شنیدن صدا، ننه ‌خانم رو پیدا کردند. زیبارو بود و چشمان تجاوزگران با دیدنش برق می‌زدند. مردی قوی هیکل و سپیدروی با هوس به ننه خانم خیره شد. مرد به ننه نزدیک شد و کودک را از دستش گرفت و به سمت گزنه‌های کنار جاده پرت کرد. چند مرد دیگر که همراه او بودند به این ماجرا با لذت نگاه می‌کردند. آنها منتظر سهم خود از این هوس بودند که ننه‌خانم با غیظ چاقوی تیزی که در شال کمر خود داشت بیرون آورد. ننه، قابله بود و این چاقو ابزار کارش برای بریدن بند ناف. ناگهان آن روح لطیفِ مادرانه به یک شیر زنِ مبارز تبدیل شد و در درگیری سه نفر از آن مردان را به هلاکت رساند. اینقدر این ماجرا سهمگین بود که بقیه‌ی مردان پا به فرار گذاشتند. با رفتنشان ننه خانم به زانو بر زمین نشست و آرام شد. با صدای «خانمها بفرمایید به اتاق بعدی تا بقیه‌ی روایت نهضت جنگل را برایتان بیان کنم» به خود آمدم اینجا خانه‌ی پدری یونس‌ استادسرایی، رهبر نهضت جنگل هست با کلی خاطره که بین آجرک های سرد و نمور نهفته است. الهام هاتف| رشت ۸ آذر ۱۴۰۳ 🌱 اینجا پس از باران، جوانه‌ها سخن می‌گویند🌱 📥 ارسال روایت ها: (از طریق پیامرسان) @pas_az_baaraan پس از باران | روایت‌های گیلان در ایتا https://eitaa.com/pas_az_baran