eitaa logo
پاٺـــ♡ــــۅق دخٺڔآنــــــــــــ:)🇵🇸🇮🇷
3.8هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
7.6هزار ویدیو
93 فایل
با یک #دورهمی جانانه به صَرف همدلی💞 و چاشنیِ هم زبانی🦋 چطورید؟ قرارمان، هم حضوری در سطح شہر زیباے اصفہان👣 و هم مجازی، همین جا☝️ کانالی مخصوص نوجوانان دختر سراسر کشور💞 ارتباط با ادمین☺️👇 @A_s_patogh تبادل☺️👇 @tab_patogh
مشاهده در ایتا
دانلود
پاٺـــ♡ــــۅق دخٺڔآنــــــــــــ:)🇵🇸🇮🇷
📨سلام... 🧕من نازنین هستم. یه دختری که تو یه خانواده نسبتا مذهبی زندگی میکنه... داستان من از او
2⃣👇👇👇👇👇👇 👈من اون موقع 14،15‌سال سن داشتم فاطمه از من بزرگ تر بود و 18،19سال سن داشت. به فاطمه گفتم : ببخشید میشه بگی لینک چیه لفت چیه؟ 🙁 تازه اومده بودم مجازی چیزی نمیدونستم😒 گفت : ازطریق لینک میتونی بیای گروه و لفت هم هرموقع دوست داشتی میتونی گروهو ترک کنی. منم گفتم باشه، گفت اگه بلد نیستی خودم عضوت کنم 😏 گفتم: حقیقتش بلد نیستم خودت عضوم کن ⛔️اون شب منو دعوت داد تو یه گروه که 300 نفر عضو داشت گروه مختلط بود 👱‍♀ و 👱‍♂ قاتی😱 اولش یکم مخالفت کردم خوشم نمیومد از همچین جایی... گفتم : فاطمه میشه بگی چجوری لفت بدم؟ فاطمه گفت : چرا میخوای لفت بدی؟😏 حالا یکم دیگه بمون اگه خوشت نیومد اون موقع لفت بده؟ 😏 فاطمه تو گروه منو صدا میزد و هی بامن چت میکرد که منم کشوند وسط چت کردن.... من عادت نداشتم شبا دیر بخوابم، یعنی خانواده م کلا اینجوری بودن ولی برعکس هرشب من اون شب تا ساعت 3،4صبح بیدار بودم و چت میکردم تو گروه... 😔من اونجا موندگار شدم و تا چند ماه تو اون گروه بودم، دیگه داشتم وابسته میشدم،،، کارم کلاً شده بود 👈گوشی📱 درس و 📚 و مشق 📖📋و همه رو کنار گذاشتم... 📱 رابطه منو فاطمه هی بیشتر می‌شد... هر روز چت ، هر روز 📲📞 باهم میرفتیم 🚕 بیرون و.... اوایلش فک میکردم دختر خوبیه،،، ولی فقط از رو ظاهر بود،😒 البته ناگفته نمونه اینو فقط اون شب اول اینجوری درموردش فک میکردم،،، ولی کم کم دیدم انگار یه جورایی رفتار میکنه طرز لباس پوشیدنش به من نمیخوره ولی،،، ادامه دارد... ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
4️⃣👇👇👇👇👇👇 یه سالی از دوستی منو فاطمه می‌گذشت و منم یواش یواش شدم مثل اون. 😔😔😔😔 اولین برخوردی که با فاطمه داشتم توی خونه اشون بود که خب با اینکه زیاد باهاش نبودم و از لحاظ لباس هم تقریبا کمی راحت تر از من بود، 👈اما،،، دختر خوبی به نظر میرسید و با وجود فاصله سنی که با هم داشتیم اما کم کم خیلی صمیمی شدیم اولش فکر میکردم فقط تفاوتمون توی ظاهرمونه ✅ البتهههه،،،، منم خوب تیپ میزدماااا 🧕🕶👛👟👚👖 😎 لباس های خوب و پوشیده با یه چادر روش... و فاطمه همونطور که گفتم تیپ میزد اما حجاب براش مهم نبود،،، ❌⚠️⛔️⚠️ موهاش همه راحت از شال کوچیکش بیرون بود، مانتوی تنگ و ساپورت و آرایش، که همیشه هم طبق مد پیش میرفت. 😎😎😎 همیشه هم با من خوش اخلاق بود(البته فکر میکنم چون تونسته بود یه شریک جرم برای کاراش پیدا کنه، ) و این اخلاق باعث وابستگی رفاقتی بین من و اون شد.... این وابستگی باعث شد که مَن دیگه مَن نباشم...( دوستان مبحث مَنِ مَنِ استاد خانی رو که یادتونه؟) ✅ هرکسی باید بگرده و برای خودش اعتقادات منطقی رو پیدا کنه و مهمتر از همه اینکه اگه اعتقاداتش منطقی و حق بود،،، 💪محکم پای اعتقاداتش بمونه... ✅ که من متاسفانه دچار لغزش شدم چون خودمو هنوز محکم نکرده بودم... ❌ 💪 ❌ از فاطمه ناراحتم که منو توی این مسیر انداخت👈 اما وقتی فکر میکنم میبینم اونم کم کم پیش رفت و منو اینطوری کرد اماااااا بازم اگه من محکم پای اعتقاداتم میموندم💪 کارم به اینجا که نمیکشید هیچی😏😏، تازه چه بسا که من فاطمه رو مثل خودم میکردم😇😍😇 ⏪ خلاصه که یک سال گذشت و منم بزرگتر شدم و دیگه کم کم سروکله خاستگارا داشت پیدا میشد... به یکی از خاستگارام جواب ➕ دادم. البته بابام جواب داد اونم به این دلیل که به قول خودش وقتی اینطور تغییر پیدا کرده بودم میترسیدن از اینم که هستم بدتر بشم،،، من جوابم منفی بود، اما اونا هم تا حدودا یک سال میومدن و میرفتن تا بالاخره جواب مثبت دادم 👏👏👏👏👏 👈 اما دلیل اینکه جواب منفی میدادم این بودکه با یه پسر تو مجازی اشنا شده بودم 😱 به قول خودم عاشق❤️ش بودم... شاید الان بگم چیزی جز و های شیطون نبوده،،، ولی اون موقع فقط اونو میدیدم😍 تمام هوش و حواسم پیش اون بود😍 خیلی بهش وابسته شده بودم طوری که اگه یه ساعت 🕒 دیر می‌کرد، همش اعصابم خورد بود و بیشتر وقتا گریه😭 میکردم😔 خلاصه جوری شده بود که بدونه اون و گوشی نمی تونستم زندگی کنم ،😒 بعداز چند هفته اومدن و خاستگاری رسمی قرار شد که عقد کنیم،،، هر چند ته دلم راضی نبودم😒 ولی هر جوری بود قبول کردم من اون موقع 17سالم شده بود😒 یعنی 17سالگی عقد کردم از نظر خودم خیلی اشتباه کردم که عقد کردم .😔 😱رابطه منو امیر (همون رفیق مجازی) زیاد شده بود طوری که چند بار باهم رفتیم بیرون،،، ❌ولی الان دیگه جریان فرق میکرد من دیگه متاهل💍 شده بودم... ⛔️ 😔 اوایل احساس میکردم دارم بهش خیانت میکنم😱 ⛔️و این احساس نبود بلکه واقعا خیانت بود در حق همسرم😔😔😔 البته شیطون برای اینجای کار هم فکراشو کرده بود و من بعد از هر مرتبه که با امیر ارتباط میگرفتم و احساس خیانت و بدی داشتم،،، 😈اما در عوض شیطون بعدش یه جورایی یه چیزاایییی به ذهنم می انداخت که با اون ذهنیات خودمو قانع میکردم 😏 که مثلا اشکالی نداره... 😕 ⚠️♦️دقیقا تمام بدبختیای من از جایی شروع شده بود که بافاطمه آشنا شدم، و منو به اون گروه دعوت داد♦️⚠️ یه روزجلو تلویزیون دراز کشیده بودم، داشتم کانال عوض میکردم که دیدم،،، یه برنامه هست از 💅 جیغ تا خدا من خیلی به داستان علاقه داشتم❤️ 🙄 اولش کانالو عوض کردم چندتا کانال عوض کردم، دیدم چیز خاصی نداره😕😕😕 برگشتم عقب، گفتم بزار ببینم این دوتا خانوم چی دارن میگن 🤔🤔🤔 ادامه دارد... ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran
پاٺـــ♡ــــۅق دخٺڔآنــــــــــــ:)🇵🇸🇮🇷
4️⃣👇👇👇👇👇👇 یه سالی از دوستی منو فاطمه می‌گذشت و منم یواش یواش شدم مثل اون. 😔😔😔😔 اولین برخوردی که با
5⃣👇👇👇👇👇👇👇 حقیقتش وقتی اون دو تا خانمو دیدمشون خیلی حسودیم شد 🤨🙄😏 👈چون دوتا خانم محجبه و چادری بودن 🧕 🧕 ....... 🙁😟یادم به قبل خودم افتاد... راستی واقعاً چی شد که من اینطوری شدم😩❓❓ چقدر سریع❓❓ اعتقاداتم چی بودن❓❓ یعنی منی که به بسیجی بودن و مذهبی بودن خودم همش به خودم مینازیدم، اینقدر برای اعتقاداتم سست بودم❓❓ 🙁کاش هنوز با بقیه بچه های بسیج یا دوستای مذهبی خودم بودم،،، 😔😏🙁من مغرورتر از اونا بودم اما در عوض اونها محکم تر از من بودن..... خدایا 😔😔😭😭 😳☹️وقتی اونارو دیدم کلا انگار، نگاهم عوض شد، دیدم یه جورایی انگار دوباره خوشم از حجاب میاد🤔🙄 ولی کلا یه حس عجیبی بهم دست داد گفتم یاخدا چِم شده؟؟؟؟ 😕☹️🙁🙁 ولی بیخیالی گفتمو، داشتم به حرفاشون گوش میدادم،،، پیشم خودم خیلی حرفاشون دلنشین بود😍❤️😍❤️ یه خانمی که از اول حسابی، بی بند و بار بوده 👩‍🎤و توی دانشگاه راحت با پسرا میگشت 👫و دائم چادری ها رو مسخره میکرد🤣🤣🤣، خلاصه که با اجبار دوستش، که یه جورایی با خودش فرق🧕 داشت، 🚌 میرن مسافرت راهیان نور و اونجا اتفاقاتی میافته و دیگه عوض میشه... 🤔🤔🤔❓❓❓ من اون روز برنامه رو تا آخر دیدمو خیلی خوشم اومد از برنامش🤩 و الانم خیلی خیلی ازشون بابت اون برنامه تشکر میکنم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ⬅️ چون میشه گفت یه جورایی از تو لجن 💩 و کثیفیا 🧟‍♀ نجاتم داد، هرچند باتلاقی که من توش رفته بودم بدتر از اون دختر بود😔😔😔 👱‍♀(باتلاق 🧟‍♀میدونین یعنی چی؟؟ لجن میدونین یعنی چیییی؟؟ 😭😭😭 یعنی همسر💑 داشته باشی،باهاش عهد و پیمان ببندی که تا آخر در هر صورت باهاش باشی ولی یواشکیِ اون با یه مرد دیگه یا یه پسر دیگه رابطه داشته باشی👫... 😱😱😱😈😈😈😈🙁🙁🙁😔😭😭 حتی اگه از مرد خودم راضی نبودم، اما دلیل نمیشد که با مرد دیگه ای رابطه بگیرم ،،،، ولی من، این کارو کرده بودم) 😔😔😔😔🙁🙁🙁🙁😭😭😭😭😭 خلاصه که،،،،، من هر روز این برنامه رو نگاه میکردم ، چه کسایی با چه داستانایی که عوض شده بودن،، 🤩خب چرا من عوض نشم؟؟؟؟؟ منم واقعا دیگه میخواستم عوض شم 🧕🤩 دوس داشتم برگردم عقب همون نازنین شم 😇، حتی خیلی بهتراز اون 😎... 💫خدایااااا عاشقتم❤️ چقدر راه گذاشتی❓❓❓ چقدر جا گذاشتی❓❓❓ چقدر عاشق مایی❓❓❓ واقعا میشه گفت اون داستانا و اون برنامه از لاک جیغ تا خدا بود که منو یه پس کله ای زد😂 اوایل یکم برام سخت بود که اونی که میخوام باشم😮👾👾 اولین حرکتم این بود که چادرمو سر کنم🌸🌸🌸 من به حضرت فاطمه قول دادم که دیگه چادرمو از سرم در نیارم 🤩🤩🤩 دومین حرکتم نماز خوندن بود که بعدش قرآن شروع شد 😍😍😍 و این تحولات و عوض شدنم باعث شد، دیدم نسبت به همسرم هم عوض بشه و خوبیاشو بیشتر ببینم😍❤️ ❇️ و جالب این جاست که خداروشکر تحولم اوایل ماه رمضون شروع شد. ادامه دارد... ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran