eitaa logo
پاتوق منتظران ظهور
610 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
31 فایل
یه کانال بجای چند کانال😉 مختصر و مفید و جذاب😍 #مهدویت #شهدایی #طنز #معرفی_کتاب و کلی محتوای خاص و مفید🌱 همراه با مسابقات جذاب و جایزه و شارژ هدیه در مناسبات😍 عضو بشی قطعا ضرر نمیکنی پس بزن یاعلی👇👇 @patogh_nojavani
مشاهده در ایتا
دانلود
[بِسمِ رَبِّ صاحِبَ الزَّمان♡] ‌‌
یك نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد ! :) ♥️ @patogh_nojavani
• در گرگ و میشِ هوای دلم که هر لحظه بیشتر به دنبالت میگردم روبه قبله دست به روی سینه میگذارم و عرض میکنم: "صلی الله علیک یا بقیة الله في ارضه"🫀 🪴` ~ ‌‌ @patogh_nojavani
9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- *قدمتون رو چشم قدم رو چشم شهیدا گذاشتی❤️‍🩹... 🥲روایت پسری که در راهیان نور سرنوشتش تغییر کرد🌱؛ @patogh_nojavani
پاتوق منتظران ظهور
#یادت_باشد چند ماه بعد از این ماجراها عمو نقی بیست و دوم خرداد از مکه برگشته بود دعوتی داشتیم و به
بعد از اعلام نتایج کنکور تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم کتابهای درسی را یک طرف چیدم کتابخانه را مرتب کردم بین کتابها چشمم به کتاب نیمه پنهان ماه افتاد روایت زندگی شهید محمد ابراهیم همت از زبان همسر ایشان که همیشه خاطراتش برایم جالب و خواندنی بود روایتی که از عشقی ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر می داد. کتاب را که مرور میکردم به خاطره ای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد به اهل بیت متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد. خواندن این خاطره کلید گمشده سردرگمیهای من در این چند هفته شد، پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید همت نیت میکنم حساب و کتاب کردم دیدم چهل روز روزه آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است حدس زدم احتمالا همسر شهید در زمستان چنین نذری کرده باشد تصمیم گرفتم به جای روزه چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که از این وضعیت خارج بشوم، هر چه که خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم بشود. از همان روز نذرم را شروع کردم هیچ کس از عهد من باخبر نبود حتی مادرم هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء دعای توسل می خواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمک حالم باشند. @patogh_nojavani
نماز با لباس نجس 💬 سؤال: اگر با لباس نجس، نماز بخوانم بعد یادم بیاید که نجس بوده است، آیا باید دوباره نماز را بخوانم یا قبول است؟ ✅ پاسخ: 🔹 اگر ندانید که بدن یا لباستان نجس است و بعد از نماز بفهمید، نماز صحیح است؛ ولی اگر قبلاً نجاست آن را می‌دانسته و فراموش کرده‌اید، نماز خوانده شده، باطل است. 📚 پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت‌الله خامنه‌ای. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج @patogh_nojavani
_چشمم‌افتاد‌به‌گنبدِ تو دلم‌آرام‌گرفت آقای امام‌رضا:)💛 @patogh_nojavani
طلب‌رزق‌ندارم‌زدربار‌کسی، هرچه‌دارم‌زآقا‌ی‌خراسان‌دارم🥲❤️‍🩹 ' @patogh_nojavani
20.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزه نذری برای جشن عروسی! 🎉🍽️ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🕊️ ولادت: ١٣٦٨ 🍼 شهادت: ۱۳۹۴ 🌹 وی تحصیلات خود را در دانشگاه امام حسین علیه السلام 📚 در رشته مهندسی برق ⚡ به پایان رساند و وارد سپاه پاسداران 🛡️ شد. در آنجا فرمانده مخابرات گردان سید الشهدا (ع) 📻، فرمانده توپ ۲۳ 🎯 و مسئول فرهنگی گردان سید الشهدا (ع) 📖 بود. ایشان در زمینه ورزشی هم فعالیت داشت و مربی و داور رشته کاراته 🥋 و مربی رشته دفاع شخصی 🥊 بود. در سال ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم اهل بیت 🕌 به عنوان فرمانده مخابرات و بیسیمچی در جبهه دفاعی سوریه 🇸🇾 حضور یافت و توسط داعش به شهادت رسید. @patogh_nojavani
پاتوق منتظران ظهور
#یادت_باشد بعد از اعلام نتایج کنکور تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم کتابهای درسی را یک طرف چی
پنجم شهریور سال نودویک روزهای گرم و شیرین تابستان ساعت چهار بعد از ظهر کم کم خنکای عصر هوای دم کرده را پس می زد. از پنجره هم که به حیاط نگاه میکردی میدیدی همه گلها و بوته های داخل باغچه دنبال سایه ای برای استراحت هستند. در حالی که هنوز خستگی یک سال درس خواندن برای کنکور در وجودم مانده بود گاهی وقت ها چشم هایم را میبستم و از شهریور به مهرماه می رفتم به پاییز به روزهایی که سر کلاس دانشگاه بنشینم و دوران دانشگاه را با همه بالا و بلندی هایش تجربه کنم دوباره چشم هایم را باز میکردم و خودم را در باغچه بین گلها و درخت های وسط حیاط کوچکمان پیدا میکردم علاقه من به گل و گیاه بر میگشت به همان دوران کودکی که اکثراً بابا مأموریت می رفت و خانه نبود برای اینکه این تنهایی ها اذیتم نکند همیشه سر و کارم با گل و باغچه و درخت بود. با صدای برادرم علی که گفت: «آبجی سبد رو بده به خودم آمدم با کمک هم از درخت حیاطمان یک سبد از انجیرهای رسیده و خوش رنگ را چیدیم چندتایی از انجیرها را شستم داخل بشقاب گذاشتم و برای پدرم بردم بابا چند روزی مرخصی گرفته بود، وسط ورزش کاراته پایش در رفته بود برای همین با عصا راه می رفت و نمی توانست سر کار برود ننه هم چند روزی بود که پیش ما آمده بود. مشغول خوردن انجیرها بودیم که زنگ خانه به صدا درآمد، مادرم بعد از باز کردن در چادرش را برداشت و گفت «آبجی آمنه با پسراش اومدن عیادت.) @patogh_nojavani