#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت341
_کمیل انقدر خوب و مهربونه که من مطمئنم کمکم عاشقش میشی. فقط باید چشمت رو باز کنی و بتونی محبتش رو ببینی. به خوبیاش زیاد فکر کن. توی ذهنت محبتاش رو بزرگ جلوه بده. اگه کاری کرد که ناراحت شدی سعی کن زود فراموش کنی و تو ذهنت پرورشش ندی. به این فکر کن که اون واقعا دوستت داره و اگرم کاری میکنه از روی علاقهس، هر چند شاید کارش باب میل تو نباشه.
بعد لبخند زد.
_زیاد نگاهش کن. از روی محبت، عمیق و مهربون. نگاه انقدر مهمه که برای نامحرم حرامش کردن. عکسش رو یه جایی بزار که مدام ببینی. مثلا روی صفحهی گوشیت.
پیامبر اکرم (ص) فرمودن:
نگاه زن به همسرش عبادته. عشق به همسرت رو یه عبادت بدون.
میخواستم با مامان درد و دل کنم ولی دلم نیومد دوباره نگرانش کنم. تازه آرامش پیدا کرده بود. وقتی فهمید فریدون دیگه مزاحمم نمیشه و پرونده قبلیش هم باعث شده جرمش سنگینتر بشه و حالاحالاها باید آب خنک بخوره. نفس راحتی کشید. دور از انصاف بود که دوباره فکرش رو مشغول کنم. دمنوشم رو خوردم.
_بابت همه چی ممنون مامان. اگه اجازه بدید من برم بخوابم.
_برو عزیزم.
وارد اتاق که شدم اسراء نگاه قهر آلودی خرجم کرد. کنارش روی تختش نشستم.
_اسراء ببخش که حواسم به حرفات نبود ذهنم خیلی درگیره.
انگار منتظر فرصت بود.
_به یه شرط میبخشمت، اینکه بگی چی شده، از دیروز خیلی تو فکری. اصلا چرا با هم قهرید؟
_تو دعا کن حل بشه اونو...
حرفم رو برید:
_پس نمیبخشمت.
_خیلی خوب بابا، به شرطی که قول بدی...
فوری گفت:
_قول میدم به کسی نگم.
همهی ماجرا رو براش تعریف کردم.
سردرگم نگام کرد.
_ای بابا این ازدواج توام شده مصیبتها. البته آدم خودش رو میزاره جای کمیل شایدم حق داشته باشه.
_اولا آقا کمیل. دوما چی شده طرفدارش شدی؟ تو که...
_خب اون موقع نمیدونستم انقدر دوستت داره، دلش شکسته راحیل. شاید فکر میکنه نکنه تو مجبور شدی از ترس فریدون باهاش ازدواج کنی.
با بغض گفتم:
_موندم چطوری بهش بفهمونم اشتباه میکنه؟
_خب، حواست بیشتر بهش باشه.
پوفی کردم.
_آخه نمیدونی چه میرغضبی شده، اصلا نمیشه بهش نزدیک شد.
خندید.
_کمیل و...آقا کمیل و میرغضب؟ اصلا بهش نمیاد.
به این فکر کردم که کمیل انقدر محکمه که تا نخواد محبتی تو قلبش رسوخ نمیکنه. شاید هم نیروی عشق بتونه معجزه کنه.
صبح موقع آماده شدن روسری رو که کمیل از رنگش خوشش میاومد سر کردم.
اسراء پرسید:
_همیشه با روسری میری سرکار؟
با سرم جواب مثبت دادم.
_آره دیگه وقتی آدم رئیسش شوهرش باشه هرچی دلش بخواد میپوشه. نخیر، چون از مقنعه بدم میاد.
چشمکی زدم و ادامه دادم:
_البته همیشه روسری رنگ تیره میپوشم. حالا امروز این رنگ رو پوشیدم. واسه جلب توجه آقای عبوس و میرغضب.
_چقدرم این برچسبا بهش میچسبه! اونم آقا کمیل.
تا خواستم وارد اتاق کارم بشم با کمیل رو در رو شدیم. "این تو اتاق من چیکار میکنه؟"سلام کردم.
دوباره ابروهاش گره خورد. از جلوی در کنار رفت تا داخل بشم. به ساعتش نگاهی انداخت و زیر لب جواب سلامم رو داد و گفت:
_یک ربع دیر کردی.
نگاهم رو به دکمهی پیراهنش دادم.
_از ایستگاه مترو تا اینجا پیاده اومدم، دیر شد.
دستاش رو تو جیبش فرو کرد و طلبکار نگام کرد:
_خب با تاکسی میومدی.
کمی مِن و مِن کردم و گفتم:
_تاکسی نبود. هنوزم تنهایی میترسم سوار ماشین شخصی بشم. یه کم زمان لازمه.
کامل به طرفم برگشت، طوری که پشتش به در بود. سنگینی نگاهش باعث شد سرم رو بالا بگیرم. زل زده بود به روسریم.
_به نظرت این رنگ روسری برای محیط کار مناسبه؟ مگه مهمونی اومدی؟
"منو باش میخواستم توجهش رو جلب کنم، بدتر شد."
انقدر بد اخلاق بود که جرات نکردم بگم به خاطر تو سر کردم. بیتفاوت به حرفش گفتم:
_اگه اجازه بدی من به کارم برسم.
_بِرس. میخواستم بگم همین الان برگردی خونه و روسریت رو عوض کنی، ولی بهت ارفاق میکنم. از فردا مقنعه بپوش. به طرف در برگشت که بره.
_ولی آخه مقنعه...
دستش رو به علامت سکوت بالا برد.
_همین که گفتم.
بعد از رفتنش پشت سیستم نشستم و سرم رو روی میز گذاشتم. صداش رو از سالن میشنیدم که با همکارا صحبت میکرد. هرکس سوالی میپرسید، با آرامش جواب میداد. فقط با من بد حرف میزد. واقعا گناه من چی بود؟ دلیل این بد اخلاقیا چیه؟ یعنی میخواد برای کار نکرده ازش عذرخواهی کنم؟ اصلا چی بگم؟ اون باید به خاطر قضاوتش از من معذرت خواهی کنه. شاید میخواد انقدر اذیتم کنه که برم.
خدایا حداقل برای یک بار هم که شده یک جایی، یک گوشهای، وقتی دوتایی تنها هستیم خفتم کن و به من بفهمون که باید با کمیل چیکار کنم، چطور دلش رو نرم کنم؟ "خدایا! اینو میرغضبش کردی، خب خودتم راهش رو نشونم بده. "
بین من و خدا سکوت سنگینی حکم فرما شد. مثل همیشه من این سکوت رو شکستم. "باشه فهمیدم، بازم بحث غرور و تکبره، خودم یه کاریش میکنم."
✍بهقلملیلافتحیپور
•@patogh_targoll•ترگل
🌻🌿|°•
✔ با حجاب هم میشه افتخارآفرین بود
🌻 خانم فائزه کاشانیان
#بانوی_افتخار_آفرین
#حجاب
•@patogh_targoll•ترگل
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم_نوشت | تبرک به گِل کفش زوار حضرت معصومه (س)
💠 روایتی کمتر شنیده شده از آیتالله بهجت
#وفات_حضرت_معصومه(س)
•@patogh_targoll•ترگل
تـࢪگݪ🇵🇸
آرامش و قرارِ دل ثامن الحجج
ای زینبِ امام رضا، اشفعی لنا...🖤🍃
#وفات_حضرت_معصومه
•@patogh_targoll•ترگل
هدایت شده از _منجی یاران_🇵🇸
⚫️ #اینفوتبیان | ۹ فضیلت حضرت معصومه سلاماللهعلیها
▪️ سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها تسلیت باد
@monji_yaran
مداحی_آنلاین_سلام_حرم_یازده_امام_پویانفر.mp3
5.1M
سلام ای حرم یازده امام..
#وفات_حضرت_معصومه
•@patogh_targoll•ترگل
هدایت شده از _منجی یاران_🇵🇸
-شصت و دویِ پر ثواب -
؛ سوره ی جمعه ۶٢ امین سوره یِ قرآنِ
که
بسیار سفارش شده در شب و روز جمعه قرائت بشه،حتی نقل شده از پیامبر ثوابش از کسی که نماز جمعه شرکت میکنه هم ده برابر بیشتره !!
دیگه چی میخوای ؟
⏰زمان قرائت : سه دقیقه !
واسه رفقات بفرست و استوری کن
وَ تو ثواب تک تکشون شریک شو 😄
+تعجيل در فرج مولا صلوات 💚
#زرنگ_باش_مؤمن
#نشر_صدقه_جاریه
🌱 @monji_yaran
هدایت شده از •∞﴿بـَـنـاتُ الـشُّـهَـداء﴾∞•🇵🇸
امروز قرار شهداییمون یکم متفاوتتر بود.. :))
نه خبری از یه جمع بزرگ بود //:
نه خبری از زیارت عاشورا ؛
نه خبری از روضهی امام حسین🙃
اما بودنِ بچهها ؛
شور و اشتیاقشون واسه دور هم جمع شدن😍
رنگآمیزی کردن با دستای کوچولوشون☺️
وجود مادربزرگی که بالا سر شهدا نشست با خوندن زیارت عاشورا رفع دلتنگی کرد😇
همهی این دلگیریا رو شست و با خودش برد..🙂
درسته گمنامن ولی کوچیک و بزرگ، پیر و جوون، زن و مرد
همه باهاشون رفیق شدن.. :))
این شهدا خودشون میدونن دل هرکسی رو چجوری به دست بیارن:)
شهدایی که کم زائر دارن چیزی رو که به ۱۰۰ نفر میخان بدن رو به یه نفر میدن
#قرار_شهدایی
#بنات_الشهدا
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@Banat_al_shohada🕊🪴