1.14M
🏴🍂🏴🍂🏴
اهـل کوفـہ همہ پیـمان شکـنند
خـود نمک خوارو نمـکدان شکـنند
صـبح بـا مـن هـمگـی پـے بستـند
امـا امشـب در خـانہ بہ رویـم بستـند😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حاجمہدےرسولے🎙
#دلےترینحرفِدل💓
فڪر ڪنید یہو شبڪہ خبراعلام ڪنہ
ڪرونا ازجہان رفت....😍🌸
چمدون هاتون روجمع ڪنید
براے پیاده روے #اربعین:)🤩
همین😔 :)
#دعاڪنید💔
#محرم🖤
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
✨والسلام علیکم والرحمه الله و برکاته✨
💢همسنگریان عزیز جهت گفتن پیشنهادات نظرات و انتقادهای خود به ایدی زیر پیام بفرستید👇
🆔 @Gh1456
🌹منتظر همراهے شما عزیزان هستیم😊
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊
📦#صندوق_کمکهای_مردمی💌
🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩
📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگو گسترده هست
🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️
💳 6037997291276690 💌
❣#خداخیرتون_بده. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
❤️🌺🌸💕⚜✨
1_39056467.mp3
9.55M
🥀🏴🥀🏴🥀
#امـام زمان(عج ) :
مـا یـاد شـما را فرامـوش نمے ڪنیم
#استاد_رائفے_پـور🎙
#صبـحتون_مهدوے⛅️
#محــرم🖤
#مــا_مـلت_امـام_حسیـنیم
🥀🏴🥀🏴🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
@shahed_sticker۱۱۰۸.attheme
155.8K
🥀🏴🥀🏴🥀
#ایتـاتـو_ امـام _حسینے _کـن👌
#محـرم🖤
#مـا ملـت امـام حسیـنیم🥀
🥀🏴🥀🏴🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
نظرات شما عزیزان نسبت بہ برگزارے زیارت نیابتے شہدا در هر شب جمعہ ڪہ این هفتہ مہمان شہداے بزرگوار ڪرمان بودیم❤🌿
.
ممنون از همراهے شما🌸🙏
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🏴بسمـ الله الرحمـن الرحیــم🏴
.
🥀سلام و عرض ادب خدمت همراهان عزیز
◾️حاج اقا شیخ محمد امین در ایام محرم به صورت صلواتی روضه خانگی برگزار میکنند دراستان تهران سمت منیریه
بزرگوارانی که تمایل به برگزاری روضه دارند به ایدی زیر اطلاع دهند👇
🆔 @seyedabdolmahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دست نوشتہ #شہیدحاجقاسمسلیمانے بہ مناسبت فرا رسیدن ماهمحرم🏴:
ڪشورے ڪہ در قلب،اسم حسین را دارد، فرهنگ عاشورا را دارد،باید در زیست و فرهنگ الگوے جہان شود.❤🌿
#اولینمحرمبدونسردار💔😔
مداحےزیباباصداے#سیدرضانریمانے براےسردارسلیمانے🎙
#ماملتامامحسینیم🥀
#محرم🖤
#شہدا🕊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#رمان دمشقشهرعشق❤🌿
#قسمت_اول
ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا
تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی،
خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود. روی میز شیشه-
ای اتاق پذیرایی هفت سین سادهای چیده بودم و برای
چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم می-
خواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند. باز
هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری
پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده
مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن
سپیدش حس میشد. میدانستم به خاطر من به خودشرسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کالفه شدم که تا کنارم
نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و
برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان
مشکیاش همیشه خلع سالحم میکرد که خط اخمم
شکست و با خنده توبیخش کردم :»هر چی خبر خوندی،
بسه!« به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل
کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد
:»شماها که آخر حریف نظام ایران نشدید، شاید ما حریف
نظام سوریه شدیم!« لحن محکم عربیاش وقتی در
لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که
برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا
به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. به صفحه گوشی
نگاه کردم، سایت العربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه کهدوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :»با این می-
خوای انقالب کنی؟« و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود
که با لبخندی مرموز پاسخ داد :»میخوام با دلستر انقالب
کنم!« نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی
شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :»دلستر می-
خوری؟« میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک
سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جمالتش برایم
دشوار بود که به جای جواب، شیطنت کردم :»اون
دلستری که تو بخوای باهاش انقالب کنی، نمیخوام!«
دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و
همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند
:»مجبوری بخوری!« اسم انقالب، هیاهوی سال ۹۹ را
دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم با دلخوری از اینهمه مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :»هر
چی ما سال ۹۹ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!« با
دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و
نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز
نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :»نازنین جان!
انقالب با بچهبازی فرق داره!« خیره نگاهش کردم و او
به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل
آورد :»ما سال ۹۹ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع
تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟« و من بابت
همان چند ماه، مدال دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم
که صدایم سینه سپر کرد :»ما با همون کارها خیلی به
نظام ضربه زدیم!« در پاسخم به تمسخر سری تکان داد
و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :»آره خب!کلی شیشه شکستیم! کلی کالسها رو تعطیل کردیم!
کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم!« سپس با کف
دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه
داد :»از همه مهمتر! این پسر سوریهای عاشق یه دختر
شرّ ایرانی شد!« و از خاطرات خیالانگیز آن روزها
چشمانش درخشید و به رویم خندید :»نازنین! نمیدونی
وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار
میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم،
به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!« در برابر ابراز
احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و
پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز
خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به
سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :»خب تشنمه!
#ادامه_دارد...
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌹سلام و شب بخیر به همراهان عزیز
◾️در دهه محرم هر شب هیئت مجازی داریم
امشب راس ساعت 21درکانال👇
🔷 @ebrahim_navid_delha
منتظر حضور گرمتون هستیم🙏🌹
🎙سخنران #شیخ_محمدِ_اَمین
💠موضوع:احترام اهل بیت علیهم السلام
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖«««﷽»»»📖
#اطلاعیه🔈
√|| مجموعه
شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین
🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین
🆔 @Gh1456
••|#آقاےمہربانے😭|••
محرمے ڪہ نباشے در آن محرم نیست بدون تو ضربان زمین منظم نیست چقدر ساده گرفتیم بے تو بودن را هزار سال بدون تو زندگے....ڪم نیست💔🥀
اللہم عجل لولیڪ الفرج بحق الحسین🤲
#محرم🖤
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
من یه دخترم..💙
یہ دخترےڪہ عاشقــ❣ چادرشہ..!
یہ دخترےڪہ حاضره توےجمعا تنها یہ گوشہ بشینہ ولےنره قاطےشوخےهاے دختر پسرا!!☺️👌🏻
یہ دخترےڪہ توےگرماے تابستونـ🌞 زیر چادر گرما رو بہ جون میخره تا دل امام زمانش رو شاد ڪنہ..!❤️🍃
یہ دخترےڪہ حد و حدودایے🚫 براے خودش مشخص ڪرده و نمیزاره نامحرم از حد و حدودش جلوتر بیاد!!🙃💪🏻
یہ دخترےڪہ شاید بارها بہ خاطر حجابشـ💝 تمسخر شده ولے پا پس نڪشیده...!🙆🏻✌️🏻
یہ دخترےڪہ لاڪ زدن روهم بلده ولےنہ هر جایے و براے هرڪسے!!💅🏻🌸 😉
یہ دخترےڪہ عاشـــ💚ـــق چادرشہ...!
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|#شـــہدا💗|
°•{#شہیدمحمدحسینمحمدخانے🕊}•°
🌹بہ آقا ابے عبدالله(ع) گفتن آقا جون:
زیارت شما اهل بیت بہ همتہ یا بہ قسمت⁉️
آقا فرمودند زیارت ما اهل بیت نہ بہ همتہ نہ بہ قسمت😊
زیارت ما فقط بہ دعوتہ❤🌿
#محرم🖤
#ماملتامامحسینیم🥀
پیشنہاد_دانلود🎥👌
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#پروفایل🍃
{°▪️یـــاحســـینشہـــید▪️°}
تاڪہپرسیدمزقلبمعشقچیست❤
درجوابماینچنینگفتوگریست
لیلےومجنونفقطافسانہاند
عشقدردستحسینبنعلیست🥀🌿
#محرم🖤
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
#رمان دمشقشهرعشق❤🌿 #قسمت_اول ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده
#رمان دمشقشهرعشق❤🌿
#قسمت_دوم
و اوهمانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد
:»منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!« تیزی صدایش
خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با
دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر
چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد
که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع
کرد :»نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونوادهات رو
زدی!« و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :»من
به خاطر تو ترکشون کردم!« مچم را بین انگشتانش
محکم فشار داد و بازخواستم کرد :»زینب خانم! اسمت
هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟« از طعنه
تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره
کنایه زد :»چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اونروزی که لیدر اغتشاشات دانشکده بودی که اصالً منو
ندیده بودی!« بهقدری جدی شده بود که نمیفهمید چه
فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم
افتاده بود :»تو از اول با خونوادهات فرق داشتی و بهخاطر
همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو
زندگیات بودم چه نبودم!« و من آخرین بار خانوادهام را
در محضر و سر سفره عقد با سعد دیده بودم و اصرارم به
ازدواج با این پسر سر به هوای سوری، از دیدارشان
محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده که با فندک
جرقهای زد و تنها یک جمله گفت :»مبارزه یعنی این!«
دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش
به سرخی میزد که ترسیدم. مچم را رها کرد، شیشهدلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :»بخور!«
گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر
شیشه اشک میلرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این
شبنشینی عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد. در
شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم
گرفت، بوی بنزین حالم را به هم زد. صورتم همه در هم
رفت و دوباره خنده مستانه سعد بلند شد که وحشتزده
اعتراض کردم :»میخوای چیکار کنی؟« دو شیشه بنزین
و فندک و مردی که با همه زیبایی و عاشقیاش دلم را
میترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین
آورد و من باورم نمیشد در شیشههای دلستر، بنزین پُر
کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :»برا چی اینا
رو اوردی تو خونه؟« بوی تند بنزین روانیام کرده و اوهمانطور که با جرقه فندکش بازی میکرد، سُستی
مبارزاتم را به رخم کشید :»حاال فهمیدی چرا میگفتم
اونروزها بچه بازی میکردیم؟« فندک را روی میز پرت
کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس
سالها انتظار برای چنین روزی برمیآمد، رجز خواند
:»این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته،
از تونس و مصر و لیبی و یمن و بحرین و سوریه، با همین
بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که
خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!« گونههای روشنش
از هیجان گل انداخته و این حرفها بیشتر دلم را می-
ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده
بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با
مهربانی همیشگیاش زمزمه کرد :»من نمیخوام خودمرو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت
بمونیم! بن علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه
و فرار کرد! حُسنی مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم
فرار کرد! از دیروز ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده
و کار قذافی هم دیگه تمومه!« و میدانستم برای
سرنگونی بشّار اسد لحظهشماری میکند و اخبار این
روزهای سوریه هواییاش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا
گرفت و آرزو کرد :»االن یه ماهه سوریه به هم ریخته،
حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار
اسد هم فرار میکنه! حاال فکر کن ناتو یا آمریکا وارد عمل
بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!« از آهنگ محکم
کلماتش ترسم کمتر میشد، دوباره احساس مبارزه در دلم
جان میگرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :»
#ادامه_دارد...
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍂🏴🍂🏴🍂🏴
🥀اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَین وَعلی عَلی بن الحُسَین وَ علی اَولاد الحُسَین و علی اَصحاب الحُسَین
🖤سلام و عرض ادب و شب بخیر خدمت همراهان عزیز
جلسہ هئیت این هفٺہ را استعانت ازاقا ابا عبدالله شروع میکنیم
🎙سخنران#شیخ_محمدِ_اَمین
◾️موضوع: اهمیت ایمان و باور قلبي
باما همراه باشید🌹