eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_چگونه_امام_زمان_عج.mp3
1.93M
چگونه امام زمان (عج) از احوال ما خبردار هستند؟🤔 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام رفیعی ⛅️ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🏴🥀🏴🥀🏴 پـسرے مـانده بہ خـاک و پدرے مے نگرد مـانده حیـران کہ چگــونہ بـدنش را بـبـرد چـون کہ این چـاک تـرین جسـم میـان شهـداست خـوب شـد بـار دگـر بـوسہ بـر ان لـب نگـذاشت ور نہ مے مـرد از ان بـوسـہ کہ زینب نگذاشـت🖤🥀 اکبـر🕊 🏴🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|•~🥀🖤~•| 🕊مثل پرنده‌ای که بی‌بال و پر بماند... فرزند رفته باشد اما پدر بماند... 🕊می‌گفت امانت من آمد برای رفتن کِی رسم بوده اصلاً یک رهگذر بماند.. 🕊حتماً به تو شهادت می‌آید و به من داغ باید رها شود تیر، باید سپر بماند.. کمر هایی که بی صدا خمیدند... 💔 وداع پدر @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🏴🥀🏴🥀🏴 آسمان و زمین دلشان براۍ گریه لک زده بود ، بهانه را تا بی‌نهایت جور ڪرد... [+خدایا ! آخرین پلانِ زندگیم رو مجلس روضه بنویس...] 🖤🥀 🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
#رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_هفتم زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش میکر
دمشق شهر عشق❤️🌿 نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد :من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.« سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید! من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با بسم الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند وهنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر یاالله پیراهن سورمه ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلندچهارشانهاش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار اسلحه شده است. یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبه های گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :سریعتر بیاید! تا رسیدن به خانه، در کوچه های سرد و ساکت شهری که آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد. به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم. 🌸🌸🌸🌸 در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :شما اینجا چیکار میکنید؟شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی جنگ به این شهر آمده ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :چرا نرفتید بیمارستان؟« صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه می خواست مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!و سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :دکتر تو مسجد بود و مصطفی منتظر همین اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :کی این بیمارستان صحرایی رو تو 8۹ ساعت تو مسجد درست کرد؟ برادرش اهل درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :دو هفته پیش عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :البته قبلش وهابیها خودشون رو از مرز اردن رسونده بودن درعا و اسلحه ها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن! سپس از روی تأسف سری تکان داد و از حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :دو ماه پیش که اعتراضات تو سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود! ازچشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو دمشق و حمص و حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن! و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :میدونی کی به زنت شلیک کرده؟ سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌹سلام و شب بخیر بہ همراهان عزیز ◾️در دهہ اول محرم هر شب هیئت مجازے داریم امشب درڪانال👇 🔷 @ebrahim_navid_delha منتظر حضور گرمتون هستیم🙏🌹 🎙سخنران 💠موضوع: حمایت از دین . ▪️ در ضمن حاج اقا شیخ محمد امین در ایام محرم به صورت صلواتی روضه خانگی برگزار میکنند دراستان تهران سمت منیریه برای برگزاری روضه به ایدی زیر اطلاع دهید👇👇 🆔 @seyedabdolmahi @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
▪️اربابم یا حسین! تا رو فرش روضه هاتون این قدم خورد... به شکرانه اینکه امسال هم، چشمانم به سیاهی‌های عزا منور شد عهد میکنم چشمانم را از سیاهی گناه بِشویَم تا بلکه اقایم بیاید...💔 قلب امام زمان عج این روز ها تحت فشار است صدقه ی صبح و شام برای سلامتی آقا فراموش نشود...🖤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
مداحی_آنلاین_پاشو_علمدار_حرم_جواد.mp3
10.03M
🌴پاشو علمدار حرم😭 🌴یه سری به حرم بزن😭 آجرک الله یا صاحب الزمان😭😭 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 لشکرم ریخٺ بهم یار رشیدم برگرد ناامیدم نڪن عباس،امیدم برگرد نگران حرمم جان حسین زود بیا حرف غارٺ شدن خیمہ شنیدم برگرد 💔🥀 💔🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
•🥀• طفل‌خود را طرف لشگر نامرد گرفت زخم پیشانی‌ او را عرقی سرد گرفت رو زد و آب ندادند دل مرد گرفت حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت..🖤 دوخت ماسک واهداء کتاب به کودکان ونوجوانان در روز حضرت علی اصغر🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃 عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی بزرگوارانی که تمایل به همکاری در برگزاری زیارت نیابتی شهدا در شهر های رشت،قزوین و ساری هستند لطفا به ایدی زیر مراجعه کنند 🆔@shahidhadi_delha سپاس از همراهی شما بزرگواران
‌ 🏴🥀🏴🥀🏴 -دردداری..؟! +نـہ زیاد -میخواے ‌مسکن ‌بهت ‌بدم..؟! +نــہ! -هر طـور راحتے.. لجـم‌ گرفتہ ‌‌بـود،باخـودم‌می‌گــم: -این‌دیگـہ‌کیہ! دستـش‌قطـع‌ شـده‌صـداش‌درنمیاد.. :)🖤🥀 🕊 ها🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
#رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_هشتم نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود و به هر قیمتی
دمشق شهر عشق❤️🌿 دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد. من نمی دانستم اما انگار خودش میدانست دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان،میدیدی چند تا پلیس و نیروی امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟« سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار ازپناه دادن به این زوج آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از خنجری که روی حنجرهام دیده بود، غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :»فکر نکردی بیناینهمه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بالیی ممکنه سر ناموست بیاد؟« دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :»من زنم رو با خودم میبرم! برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون غیرت گدر صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :»پاتون رواز خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه تونه!برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :این شبا شهر قُرق وهابی هایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن! دیگر نمی خواستم دنبال سعد آواره شوم که روی شانه سالمم تقال میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون! طوری معصومانه تمنا میکردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدریاش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد :هرچی تو بخوای! انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبهای که نگرانم بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم! میفهمیدم دلواپسی هایاهل این خانه به خصوص مصطفی عصبیاش کرده و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است که رو به همه از همسرم حمایت کردم :ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره! صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد،مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :بخدا فردا برمیگردیم ایران! اشکهایم جگر سعد را آتش زده و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :فقط بخاطر تومیمونم عزیزم! سمیه از درماندگیام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بی هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که میخواست زیر پردهای از صبر پنهان کند، حکم کرد :امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز اردن دیگه امن نیست. حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش میکردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشکها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قیداین قائله را زده بود که با چشمانش @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍂🏴🍂🏴🍂🏴 🥀اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَین وَعلی عَلی بن الحُسَین وَ علی اَولاد الحُسَین و علی اَصحاب الحُسَین 🖤سلام و عرض ادب و شب بخیر خدمت همراهان عزیز جلسہ هئیت این هفٺہ را استعانت ازاقا ابا عبدالله شروع میکنیم 🎙سخنران ◾️موضوع: عزت و شهادت باما همراه باشید🌹
594.3K
🍂🏴🍂🏴🍂 . رجزهای مختلفی از حضرت نقل شده است که مشهورترین و معتبر ترین آن شهادت بهتر از عار شدن و عار کشیدن بهتر ازجهنم رفتن است...
656.6K
🍂🏴🍂🏴🍂 یاران ابا عبدالله جملاتی گفتند که تاریخی است عزتمندی زهیر بن قین زندگی دنیا محدود است ... زهیر در کربلا حرف عجیبی به امام حسین ع زد گفت .....
634.6K
🍂🏴🍂🏴🍂 برائت با صبر متفاوت است حضرت علی ع فرمود از من صبر کنید اما برائت نجویید..پیام ابا عبدالله در روز عاشورا این است که قتل آری عار نه انسان گاهی در زندگی سرزنش بشه بهتر از ان است که.
285.3K
🍂🏴🍂🏴🍂 زمانی که خداوند ویڙگی های مومنین را میشمارد یکی از ان این است که مومن کسی است که لز سرزنش و سرزنشگر نمی هراسد که سرزنش بهتر از ..
1.51M
🍂🏴🍂🏴 التماس دعا
{°🖤یـــاحســـین(؏)🖤°} 🥀هر شب از شب‌هاے ماه ، بہ یڪے از شہیدان ڪربلا اختصاص دارد.🥀 ▪️: شب عاشورا(ع)▪️ شب حسین بن علی (ع) الگوی آزادگان جهان. شهامت، ایثار، بردباری، تسلیم، رضا، وفا، فروتنی، شجاعت و پایداری امواج اقیانوس بی منتهای حسین (ع) است. اگر این قیام چنین درون مایه ارزشمندی از فضایل انسانی را نداشت، این گونه بر پیشانی تاریخ نمی‌درخشید. عاشورا این گونه توانست حصار زمان و مکان را درهم شکند و تاریخ را درنوردد. . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🖤ان شاءالله روضه امشب دلاتون کربلایی کرده باشه اجر همگی با اباعبدالله و امضا ارباب پای آرزوهاتون 💢همسنگریان عزیز جهت گفتن پیشنهادات نظرات و انتقادهای خود به ایدی زیر پیام بفرستید 🆔 @Shahedaneeh .▪️ در ضمن حاج اقا شیخ محمد امین در ایام محرم به صورت صلواتی روضه خانگی برگزار میکنند دراستان تهران سمت منیریه برای برگزاری روضه به ایدی زیر اطلاع دهید👇👇 🆔 @seyedabdolmahi
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
🏴🥀🏴🥀🏴 ❤آقا جان... میدانیم این چند روز میزبان عزاداران جد غریبت هستی از این مجلس به آن مجلس نگاه خیس و بارانیت را از ما دریغ نکن مولای غریب ما هم در غم شما شریکیم آقا اگر لایق بدانید ⛅️ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
مداحی آنلاین - بزار که یکم نگات کنم عزیز دلم - حسین سیب سرخی.mp3
4.04M
🏴🥀🏴🥀🏴 🖤بزار که یکم نگات کنم عزیز دلم 🖤غم تو چشاتو میبینم میریزه دلم حسین_سیب_سرخی🎙 🖤🥀 ‌ 🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆