♨️مژده ♨️مژده
💥چالش داریم اونم چه چالشی💥
🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم
💢شیوه چالش:
بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود
🆔 @khademe_zahraa
🎁جوائز معنوے ما شامل👇
کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول
کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم
کتاب رفیق مثل رسول
کتاب عارف 12ساله
کتاب پسرک فلافل فروش
و سربند
🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم
کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران
. نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند
📌هزینه پست با شماست
.
⏳مهلت ارسال عکس:
از 25شهریور تا4مهر ساعت24
⏳مهلت سین زنی:
از5مهر تا 11مهرساعت24
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~|🌿|~
#story
پرسشی
بد نگران کرده
من #مجـنون را...
اربعین؟...
#کرببلا؟ ...
حک شده در تقدیرم؟
#اربعین
#ما_ملت_امام_حسینیم✌️
#دلتنگ_کربلا 💔🍃
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_بیست_ششم 💠از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با ه
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_بیست_هفتم
💠 ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان می کشید، می خواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش می کردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد. به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون غسلش داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا می کشید، با یک دستش به زمین چنگ میزد تا برخیزد و توانی به تن زخمی اش نمانده بود که دوباره زمین می خورد.
💠با اشکهایم به حضرت زینب و با دستهایم به ابوالفضل التماس میکردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا میزد.تا بیمارستان به جای او هزار بار مردم و زنده شدم تا بدن نیمه جانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان روضه مجسم شده است. جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادران شان دل سنگ را آب می کرد.
💠 چشمم به اشک مردم بود و در گوشم صدای سعد می آمد که به بهانه رهایی مردم سوریه مستانه نعره میزد : «بالروح، بالدم، لبیک سوریه!» و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و هم پیالههایش بودند.
💠کنار راهروی بیمارستان روی زمین کز کرده بودم و می ترسیدم مصطفی مظلومانه شهید شود که فقط بی صدا گریه می کردم. ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ خون شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم : «زنده میمونه؟»
💠از تب بی تابی ام حس می کرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی می تپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید : «چی کاره اس؟» تمام استخوان هایم از ترس و غم میلرزید که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم : «تو داریا پارچه فروشه، با جوونای شیعه از حرم حضرت سکینه به دفاع می کردن!»
💠 از درخشش چشمانش فهمیدم حس دفاع از حرم به کام دلش شیرین آمده و پرسیدم : «تو برا چی اومدی اینجا؟» طوری نگاهم می کرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد : «برا همون کاری که سعد ادعاش رو می کرد!»
💠 لبخندی عصبی لبهایش را گشود، طوری که دندان هایش درخشید و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد : «عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همه شون میخوان کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این تکفیری هام که می بینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچه های سوریه، معارضين صلح جو هستن!»
💠 و دیگر این حجم غم در سینه اش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت و غریبانه شهادت داد : «سعد ادعا می کرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی ما اومدیم تا واقعأ کنار مردم سوریه جلو این حرومزادهها مقاومت کنیم!»
💠و نمی دانست دل تنها رها کردن مصطفی را ندارم که بلیطم را از جیبش در آورد، نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید :«چقدر دنبالت گشتم زینب!» از حسرت صدایش دلم لرزید، حس می کردم در این مدت بی خبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد و خواستم پی حرفش را بگیرم که نگاه براق و تیزش به چشمم سیلی زد.
💠 خودش بود، با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله می کشید و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو می چرخید که شیشه وحشتم در گلو شکست نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشتزده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم :این با تکفیری هاس!»
💠 از جیغم همه چرخیدند و بسمه مثل اسفند روی آتش می جنبید بلکه راه فراری پیدا کند و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید. دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمی دانستم می خواهد چه کند که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد. مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل حیوانی زوزه می کشید
💠 ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم، مردم به هر سمتی فرار می کردند و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما می دویدند. دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود
💠 یکی رو پوشش را از تنش بیرون کشید و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید. ابوالفضل نهیب زد کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد.
💠 فریاد میزد تا همه از بسمه فاصله بگیرند و من می ترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود که با گریه التماسش می کردم عقب بیاید و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد. با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پرپر شدن برادرم ضجه میزدم تا لحظه ای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم.
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
سلام علیکم🌹
💠امشب راس ساعت ۲۱ ⏰ در ڪانال #ابراهیم_نوید_دلها هیئت مجازے داریم منتظر حضور گرمتون هستیم 😊👇
🔹️@ebrahim_navid_delha
💠با موضوع:#سفری با شهیدان
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊
📦#صندوق_کمکهای_مردمی💌
🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩
📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگو گسترده هست
🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️
💳 6037997291276690 💌
❣#خداخیرتون_بده. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
❤️🌺🌸💕⚜✨
🥀☘🥀☘
#صباحڪم_بالخیر!👋
ما را هم از رزق آسمانیتاݧ
نمڪ گیر ڪنید..
ڪہ #عاقبتماݧ بالخیر شود
و #شهادتــــ هم، عاقبت بہ خیر شدݧ است ..
شاید رزق امروزمان رانوشتند: #شهادت
#صبحتون_شهدایـــــے💔🍃
#محــرم 🥀
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
چی بگم آخه؟.pdf
2.32M
میخوای امر به معروف کنی اما نمیدونی چی بگی🤔؟! عذاب وجدان میگیری که نمیتونی حرفی بزنی😔؟!
دیگه نگران نباش 🌸
یه خبر خوب 😊
📔 کتاب جالب «چی بگم آخه؟!»🌷
💠 مختصر | مفید | کاربردی 💠
✓ جملات کوتاه
✓ به قلم روان و گفتاری
✓ فهرست لمسی
✓ کم حجم
#کتاب_همراه
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~:
•|♥|•
#Story
ای امید نا امیدان #حسین❣️
آخرین ذکر شهیدان #حسین 💔
#اربعین 🥀
#ما_ملت_امام_حسینیم✌️
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
alimi_18.mp3
1.26M
~°•°•💔•°•~
این جمعه هم نیومدی 😞
حکمتشو کی مدونی 🍃
تا جمعه دیگه بیا 💔
کی میره و کی میمونه😓
#یابقیةاللهفیارضه❣️
#مناجات🌱
#اربعین✨
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
♨️مژده ♨️مژده
💥چالش داریم اونم چه چالشی💥
🌺عکس,همراه با یک جمله از رفیق شهیدم
💢شیوه چالش:
بعد از ارسال عکس و جمله اے از رفیق شهید خود آن را به صورت عکس نوشته درست میکنیم و داخل کانال قرار میدهیم شما بعد ازگذشت 24ساعت عکس شهید خود را در کانال یا گروهای دیگر فوروارد میکنید بیشترین عکس بازدید خورده برنده چالش ما خواهد بود
🆔 @khademe_zahraa
🎁جوائز معنوے ما شامل👇
کتاب سلام بر ابراهیم جلد اول
کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم
کتاب رفیق مثل رسول
کتاب عارف 12ساله
کتاب پسرک فلافل فروش
و سربند
🎊🎊جوائز برندگان اول تا دهم
کتاب منتخب شما به همراه سربند متبرک شده به شهید موردنڟر خودتون در بهشت زهرا تهران
. نفرات بعدے تنها سربند متبرک شده دریافت میکنند
📌هزینه پست با شماست
.
⏳مهلت ارسال عکس:
از 25شهریور تا4مهر ساعت24
⏳مهلت سین زنی:
از5مهر تا 11مهرساعت24