eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.7هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7.7هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~°•●❤️🌹●•°~یاحسین‌شهید(؏)🕊○ فرمانده عشـ❤️ـاق دڵ آگاه حسیـن اسټ بیراهه مرو ساده تریݩ ࢪاه حسیـن اسټ از مࢪدم گمراه جهاݩ راه مجویید❌ نزدیک تریݩ ࢪاه به الله حسیـن اسټ💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
18.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●•○🕊❤️○•● امشب شب شانزدهم بهمن ماه سال ۱۳۶۱ در یکے از جبهه هاے جنوب کشور چند تن از برادران و رزمندگان یک شب قبڵ از عملیاٺ می‌باشد... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
fateme-s.pdf
1.3M
~●○✏️📚○●~ این مجموعه سخنرانی های سید محمد ضیاء آبادے درباره زندگے پرنور حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) است که آنها را جمع آوری و تنظیم نموده اند @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🍀🥀🍀🥀 مقام‌ معظـــم رهـــبری: بعضی ‌ها خــیال می‌کنند که مسئله تمام شد نه تــــمام نشده وقتی شماکه مسئول دولتی هستید دریک اجتماع مردمی ماسک نمیزند جوانی هم که در خیابان راه میرود تشـــویق می‌شود ماسک نزند بعد از آنی که تلفات‌ مان دو رقمی شده بود و به‌حدود سی و چندتا رسیده بود حالا رســـــیده به صد و سی و چند تا هم مـــــردم و هم مسئولین مــــراقبت کنند. 😷 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
رمان دمشق‌ شهر عشق❤️🌿 #قسمت_سی_ششم 💠سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره عشقش چکید :«اگه همه دنی
رمان دمشق‌ شهر عشق❤️🌿 💠ارتش آزاد هنوز وارد شهر نشده و تکفیری هایی که از قبل در داريا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند. مصطفی در حرم حضرت سکینه ها بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده می شد 💠 ابوالفضل مرتب تماس می گرفت هر چه سریعتر از داريا خارج شویم، اما خیابان های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حرم حضرت سکینه ها پناه میبردند. مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی می ترسید تا برسد دیر شده باشد که سید حسن را دنبال ما فرستاد. 💠 صورت خندان و مهربان این جوان شیعه، از وحشت هجوم تکفیری ها به شهر، دیگر نمی خندید و التماس مان می کرد زودتر آماده حرکت شویم. خیابان های داریا را به سرعت می پیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلح راهمان را بستند. 💠 تمام تنم از ترس سر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس می کرد این امانت را حفظ کند. سید حسن به سرعت دنده عقب گرفت و آنها نمی خواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به گلوله بستند. 💠 ماشین به ضرب كف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود. چشمم به مردان مسلحی که به سمت مان می آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را می شنیدم که خدا را صدا میزد و سیدحسن وحشت زده سفارش می کرد 💠 «خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه تون میفهمن سوری نیستید!» و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کنند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سید حسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. 💠 نگاه مهربانش از اینه التماسم می کرد حرفی نزنم و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. دیگر او را نمی دیدم و فقط لگد وحشیانه تکفیری ها را می دیدم که به پیکرش می کوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد. 💠من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده در عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمی دیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمی شود که روی زمین بدن سنگینش را می کشیدند و او از درد و وحشت ضجه میزد. 💠کار دلم از وحشت گذشته بود که مرگم را به چشم میدیدم و حس می کردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. 💠وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین می کشیدم و باورم نمی شد اسیر این تروریستها شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط خدا را صدا میزدم بلکه معجزه ای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. 💠اسلحه را به سمتم گرفته و نعره میزد تا پیاده شوم و من مثل جنازهای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید 💠که دیدم سید حسن زیر لگد این وحشی ها روی زمین نفس نفس می زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. خودش هم شیعه بود و میدانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان می کند و نگاهش برای من میلرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد. 💠 مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله "الله" جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماسشان می کرد دست سر از ما بردارند. 💠یکیشان به صورتم خیره مانده بود و نمی دانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه می بیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید :«اهل کجایی؟» 💠لب و دندانم از ترس به هم می خورد و سید حسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد :«خاله و دختر خاله ام هستن. لاله، نمی تونه حرف بزنه!» ✍نویسنده:فاطمه‌ولی‌نژاد @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{~•°🥀💔°•~} •[اين ديده نيست قابل ديدار روێ تو چشمے دگر بده كه تماشا كنم تو را تو در ميان جمعے و من در تفڪرم كاندر كجا روم و پيدا كنم تو را]• 🌸 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
●•🥀🍃•● ﴿یا امام حسن (؏)‌‌﴾ هࢪ دوشـنبه فاطمه میخوانڊ این ࢪا دࢪ بقیع... از حسین انگشتࢪ و از تو حرم غارټ شـده... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
~•°🌸🍃°•~ ممد نبـودے ببیـنـے شهـر ازاد گشـتـہ... خــون یـارانـت پـر ثمـر گشـتـہ... روز بزرگـداشت فرمـاندهـان رزمجـو،فلاحـے،جـهان ارا،کلاهـدوز و فکـورے گـرامـے بـاد🍀 🌸 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆