{~•°🥀💔°•~}
•[اين ديده نيست قابل ديدار روێ تو
چشمے دگر بده كه تماشا كنم تو را
تو در ميان جمعے و من در تفڪرم
كاندر كجا روم و پيدا كنم تو را]•
#سلام_امام_زمانم✋
#مهدویت🌸
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
●•🥀🍃•●
﴿یا امام حسن (؏)﴾
هࢪ دوشـنبه فاطمه میخوانڊ
این ࢪا دࢪ بقیع...
از حسین انگشتࢪ و از تو
حرم غارټ شـده...
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#استوری
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
~•°🌸🍃°•~
ممد نبـودے ببیـنـے شهـر ازاد گشـتـہ...
خــون یـارانـت پـر ثمـر گشـتـہ...
روز بزرگـداشت فرمـاندهـان رزمجـو،فلاحـے،جـهان ارا،کلاهـدوز و فکـورے گـرامـے بـاد🍀
#شهیدانـہ🌸
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
YEKNET.IR - zamzame - shahadat hazrat roghayeh 1399.07.01 - nariman panahi.mp3
4.22M
🥀🖤🥀🖤🥀
یــادش بخـر روزایـے کـہ تـو کـربـلا بـروبیـا بـود
پـای پیـاده از نجـف جـمعیـت دلداده هـا بــود
پیـروجـوون میرفـتنـو چـہ شـورے تـوے مـوکب هابود
جـــانم حسیــن🥀
جــانم حسیـن جـان🥀
#اربعـین🖤
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_سی_هفتم 💠ارتش آزاد هنوز وارد شهر نشده و تکفیری هایی که از قبل در دار
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_سی_هشتم
💠چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان می گفت : «داشتم می بردمشون دکتر. خاله ام مريضه.» و نمی دانم چه عکسی در موبایلش میدید که دوباره مثل سگ بو کشید : «ایرانی هستی؟»
💠 یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلابه کشیده بودند و من حقیقتا از ترس لال شده بودم که با ضربان نفسهایم به گریه افتادم.
💠مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پایشان کشید و مادرانه التماس کرد : «دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج می کنه! بهش رحم کنید!» و رحم از روح پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد.
💠 به نظرم استخوان سینه سید حسن شکسته بود که به سختی نفس می کشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت :«بذارید خاله و دختر خاله ام برن خونه، من میمونم!» که اسلحه را روی پیشانی اش فشار داد و وحشیانه نعره زد : «این دختر ایرانیه؟»
💠 آينه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس میکرد :«ما اهل داریا هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید.
💠تپشهای قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه ام حس می کردم و این خنجر قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگهایم بند آمد.
💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می خواند، سید حسن سینه اش را به زمین فشار میداد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می رفت.
💠قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟» تمام استخوانهای تنم میلرزید، بدنم به کلی ست شده بود و خنجرش به نزدیکی لبهایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم.
💠دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می کردم و می شنیدم سید حسن برای نجاتم مردانه گریه می کند : «کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد.
💠پاهای نحسش را دو طرف شانه سید حسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشت سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی آنکه نالهای بزند، مظلومانه جان داد.
💠 دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. خون پاک سیدحسن کنار پیکرش می رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد
💠«حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟» دیگر سید حسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش میرسه!»
💠سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!» با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید : «خود کافرشه!»
💠 و او می خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد : «این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟» و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین شان می رفت، صدا بلند کرد
💠 «ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به خدا حس کردم اعجاز براش جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!»
💠و به خدا حس کردم اعجاز کسی آنها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند. ماشین شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم.
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
شرط امام باقر برای ظهور.mp3
2.62M
🔊صوتمهدوی
👤 استادپناهیان
🔷دشمنهای امام حسین چطور تونستن پیروز بشن؟ چرا ما نمیتونیم ظهور رو رقم بزنیم؟
#مهدویت
#امام_زمان
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
■•🥀💔•■↯
خواسـتیم این اربعێن را کربـلا باشیم نشد...🕌💔
از نجف پاے پێاده کربلا باشیم نشد🚶🏻♂😔
به تو از دور سلام✋
#اربعین
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشار_با_درج_لینک_مجاز_است.👆
11.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
~•°🥀🖤°•~
از وقـتی عـازم سفـرشـدی مـادرتو خـون جگـر
مـنتظـر روے ماهـتـہ
سی یـو چنـد سالـہ کـه هنـوز بـا چـشم پـر اشـک و بے فـروز هـر ثـانیہ چـشم بـہ راهـتہ
شهیـد گـمنام🥀
تقدیـم بـہ هـمہ مـادران شهـدا🌸
#شهیدانـہ🍃
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆