فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽ ⃟ ᯽•
⸙هـمـــهࢪفـتـنـۍانـد...
چقـدࢪخـۅبـهزیبــ✨ـــابـــࢪێ
#استوری
#شهید_رسول_خلیلی
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•᯽ ⃟ ᯽• ⸙هـمـــهࢪفـتـنـۍانـد... چقـدࢪخـۅبـهزیبــ✨ـــابـــࢪێ #استوری #شهید_رسول_خلیلی °•°•°
•••♥ ⃟ •••
⸙•هـࢪشهیـدۍࢪاکـهدۅستـشداࢪۍ
کـۅچـهدلـتࢪابـهنـامـشکـن✎
یقیـنبـدان...
دࢪکـۅچـهپـسکـۅچـههـاۍ
پـࢪپیـچوخـمدنـیـا
تنـهـایـتنـمےگـذاࢪد...
#رفیق_شهیدم
➬📣͜͡❌͜͡📲⠕
منهرموفقیتیدرزندگیبهدستآوردم
ازنمازاولوقتمبود.
﴿شهیدعلیصیادشیرازی﴾
#نماز_اول_وقت
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_یازدهم ♦️بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_دوازدهم
♦️حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!»
♦️ با هر کلمهای که میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت :«بهخدا دیشب وقتی گفتی خودتو میکُشی، به مرگ خودم راضی شدم!
♦️و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!»
♦️گوشم به عاشقانههای حیدر بود و چشمم بیصدا میبارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت تکریت برگرده داعش تکریت رو گرفته
♦️و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
♦️انگار سقوط یک روزه موصل و تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
♦️ و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم
♦️«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
♦️این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب نیمهرشعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
♦️ لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
♦️آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
♦️ همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
♦️از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
♦️حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید
♦️ دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
♦️ احتمالاً او هم رؤیای وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
♦️ به گمانم حنجرهاش را با تیغ غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟»
♦️ با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان مقاومت کنن.»
♦️به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
♦️ شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
♦️مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!»
♦️و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
♦️ فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم
♦️نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
♦️احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم جهاد داده؛ امروز امام جمعه کربلا اعلام کرد!
#ادامه_دارد
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
°•|🍃 ⃟֎|•°
🌱|خدمتڪردنبھسبڪ شهـ∞ـدا❥
↤ اگـࢪ تعلقــاٺــ خـۆڊ ࢪا↯
زیـࢪ پـا گذاشتیـم...√
مے تـوانیـم مـاننـڊ "شہــڊا" ⤹
بـه ایـن⬸مملڪٺــ خڊمٺــ ڪنیـم`
ۆ اگـࢪ بـا تعلقـاٺــ شخصے ۆ فـࢪدێ➺
⤾ بخۆاهیـم خـڊمٺــ ڪنیم ⇣
ایـن خڊمٺــ بـه جایے نخـواهـڊ ࢪسید...✖
#تلنگر
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°•|🍃 ⃟֎|•° 🌱|خدمتڪردنبھسبڪ شهـ∞ـدا❥ ↤ اگـࢪ تعلقــاٺــ خـۆڊ ࢪا↯ زیـࢪ پـا گذاشتیـم...√ مے تـو
༻💚༺
-بـࢪاۍِ "خــدا" ڪار ڪن!↯
چشم ۆگـۆشِ قَلبـِـ♡
تــۆ بـٰاز مێ شۆد…↻
و •اخلاص• مۆجب همیـن اسٺــ! :)
|شیخرجبعــلےخیاط|
#کمک_مؤمنانه
•••مجموعهشـھـدایی"ابراهیمونویددلها"
باتوجهبهافزایششیوعکروناتصمیمدارد...
📌تمامهزینهمراسمسالگردشھادت↯
"شهیدنویدصفری" و "شهیدخلیلی"
را صرف تهیه بسته ارزاق برای کمک بهنیازمندانکند☛
◈لذا از شما خیرین و خیرخواهانعزیز
خواهشمندیم
با کمک های خود هرچند اندک مارا در این کارخیرهمراهی کنید.
💳6037-9972-9127-6690⇦
آیدیجـھـتارسالفیش↯
@shohadaa_sharmandeimm
⇜اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ♥⃟
•᯽ ⃟🦋 ⃟ ᯽•
✾گـاھتنہٰایڪنفـࢪهـمیـ♡ـاࢪدیـنبــاشد⤹
بـساسٺــ…
✾یڪنفـࢪبـانۆۍسࢪشـٰاࢪازیقیـنبــاشد⤹
بـساسٺــ…
✾مـال ۆ ثـࢪۆٺــ هࢪچههـمبــاشد ⤹
فـداێِ ࢪاھ دۆسٺــ…
✾هـمنشیـن ࢪحمةٌلِلعٰالمیــنبــاشد⤹
بـساسٺــ…🍃
#سالروزازدواجپیامبرﷺوحضرتــخدیجـه🌺
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•᯽ ⃟🦋 ⃟ ᯽• ✾گـاھتنہٰایڪنفـࢪهـمیـ♡ـاࢪدیـنبــاشد⤹ بـساسٺــ… ✾یڪنفـࢪبـانۆۍسࢪشـٰاࢪازیقیـنبــ
『💚💍』
مُحمّـ∞ـڊ رانڪۆهمسـر↯
خدیجــ♡ــه↬
عزیــزقلــبــ پیغمبــر…
خدیجــ♡ــه↬
یقیــن باشـڊ،پـس از …
زهــرا ۆ زینـبــ↻
بــۆد ازهـر زنے بـرتـر…
خدیجــ♡ــه↬
#ازدواج
●"🌿]↯
❞اطلاعیه🔔⇩❝
عزیزانےکہساکنشهࢪ قزوین هستند و تمایل بہهمکارێ دربرگزارێ زیارٺنیابتے گلزار شهدا دارندبہ ایدێ زیرمراجعہکنند😊👇🏻
♡@Gh1456
✿-•° ⃟•°-📿
عاشقـانوقتنمازاست🤲🏻
┆اذان میگویند🗣┆
#نماز_اول_وقت
4_5893481929465921650.mp3
2.5M
• ⃟ 🌸 ⃟❥•⠀⠀ ⠀
🎧 سنتـــ هاێالهےدࢪامــࢪازدواج
🎙حجتالاسلام پناهیان
🍃•| #ازدواج
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
۞بســـــماللّٰهالـرحمـٰـنالرحیــم۞
#اطلاعـیــه📣
⇦ گࢪوهختمقࢪآنوذڪࢪ
💠جهتحاجتࢪوایےخۅد
دࢪگࢪوه"ختمقࢪآن" و"ختمذکࢪ"
نامخودࢪابهآیدیخادمینمابفࢪستید.
💫خادمگࢪوه"ختمقࢪآن"👇
🆔 @Khademalali
💫خادمگࢪوه"ختمذکࢪ"👇
🆔 @Zahrayyy
⇦همچنینهࢪشـبجمعـه
"هیئتمجـازی" دࢪکانالهایمجمۅعه بࢪگزاࢪخواهیمکࢪد...
منتظࢪهمراهےو
حضــوࢪگـࢪمتـانهستیـمツ
_باابࢪاهیمونویددلهاتاظھور↯
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
_عشقیعنییهپلاک↯
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•⊱❤️⊰•
🌹•| بخشے از دسـت نوشتـہهاێشهید نویـد صفرۍ
❃خــــــدایاعـمࢪمرابگیـࢪ ۅ بہعـمࢪآقایم بیفزاێ...
خــــ♡ــدایااعضاۅجوارحـم ࢪا در ࢪاه خـود فـدا ڪنــ...⤹
⤶ۅاستخوانهایم ࢪا در ࢪاه دیـن خـود خـُࢪد ڪنـ...
ۅایـمان ࢪا با گـۅشتۅخـۅن مـن دࢪآمیز↶
ۅ بعـد گـوشت وخـون مــن ࢪا در ࢪاه دیـن خـۅد فدا ڪنـ...⇝
⇜خـونم ࢪا جـاࢪۍۅگـوشتهایم ࢪا لِہۅ خُـࢪد ڪنــ...
✨ۅلے فـقط مـࢪا↯
به غـیࢪ"خـــود" واگـذاࢪ مڪن
ڪہ از هـمہ این حالات ۅ اتفاقات
سختتࢪ و تحملناپذیࢪتر است...💔
#شهید_نویـد_صفرێ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•⊱❤️⊰• 🌹•| بخشے از دسـت نوشتـہهاێشهید نویـد صفرۍ ❃خــــــدایاعـمࢪمرابگیـࢪ ۅ بہعـمࢪآقایم بیفزا
°•❥ ⃟ ⃟❥
حتی لبخنــ∞ـــدت هم⤹
عطــࢪ خـــــ♡ــدا مێدهد....
⇜آࢪۍ بـراێ لایــق شدن
باید تمــام" زنـدگیـت"
بــوێ خــــ♡ــــدا بـدهد....
#رفیق_شهیدم
•°• ⃟ 💣°•
#طنز_جبهه
یـکࢪۅز
"سیـدحسـنحسینے"از بچـههاۍگـࢪدان
رفتهبـودتـهدرهاۍ
بـࢪاۍمـایـخبیـاوࢪد...🚶🏻♂
موقعبـࢪگشتـن،عراقےها
پیشپاۍاو
رابـاخمپـاࢪههـدفگࢪفتن😶
همـهسراسیمـهازسنگـࢪ
آمدیـمبیࢪون،
خبـࢪیازسیـدنبـۅد😨
بغضگلوۍمـاراگـࢪفت
بـدونشـکشهیـــ🕊ـــدشـدهبود...
آمادهمیشـدیمبࢪویـمپائیـنکـه...
حســنبلنـدشدو لبـاسهـایشࢪاتـکانـد،😄
پࢪسیدیـم: «حسـنچـهشـد؟»
گفــت: «بـاحضࢪتعزࢪائیـل
آشنـادࢪآمدیم✌️🏿
پسࢪخالۀزنعموۍبـاجنـاق
خۅاهـࢪزاده نانـۅاۍمحلمـانبود😆
خیلےشࢪمنـدهشـد،فکـࢪ
نمـےکـࢪدمـݩبـاشم
و اِلا امـکاننـداشـتبگـذاࢪدبیایـم؛
هࢪطوࢪبـۅدمـࢪانـگـهمیـداشـت!»
#شهید_سید_حسن_حسینی
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
●|°∞ღ°|●↯
باسلاموعࢪضخدمتبہهمࢪاهانھمیشگے🌿
زیاࢪتنیابتےاینهفتہدࢪخدمتشهداێ
استان قزوین هستیم
لطفانامشهدایےڪہدوستداریدبہ نیابتازشمازیارتبشہبہلینڪزیࢪ پیامبدید📲
👇🏻👇🏻👇🏻
[https://harfeto.timefriend.net/484472695]
《اسامےشـ🦋ـهدا》
1⃣شهید عباس بابایی
2⃣شهید حمید سیاهکالی
3⃣شهید حجت اسدی
4⃣شهید ظاهری
5⃣شهید علی شالی
6⃣شهید مهدی شالباف
باتشکراز همراهےشماعزیزان
یاعلے✋🏻❤️
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_دوازدهم ♦️حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فک
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_سیزدهم
♦️ مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
♦️نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند
♦️«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
♦️نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟
♦️ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
♦️فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
♦️به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
♦️ آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
♦️نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
♦️ همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز صاحب الزمان (روحیفداه) نداریم.
♦️شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :
♦️«ما همیشه خطاب به امام حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم
♦️چون ما امروز با اهل بیت (علیهمالسلام) هستیم و از حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
♦️ گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به بهشت نزدیکتر نیست!
♦️دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
♦️شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد عراق شد
♦️ با خیانت همین خائنین موصل و تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
♦️ اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت
♦️«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه
♦️ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
♦️و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد هیهات من الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت.
♦️ دیگر این اشک شوق شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
♦️شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن!
♦️کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!»
♦️ و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
#ادامه_دارد
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
>• ` ⃟❤️•<
🌱📽|استــادپناهیـان
«خداتـو ࢪا دوسٺــــ داࢪد!»
مگـࢪ میشۏد ایـن ࢪافهمیــڊ؟↯
یڪسࢪێ چیـزها ࢪابــا «قلبـ♡ـــ» بایـڊ دࢪڪ ڪرد!💕
#سخنرانی
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
>• ` ⃟❤️•< 🌱📽|استــادپناهیـان «خداتـو ࢪا دوسٺــــ داࢪد!» مگـࢪ میشۏد ایـن ࢪافهمیــڊ؟↯ یڪسࢪێ
°•°•♢ ⃟🦋
مےگفت ↯
میدونی تنها ڪوچہ ای➣
ڪه بن بست⊖
نداࢪه،ڪوچہۍِخــداسٺــ
تــو برو دࢪ خونهۍِ خـ∞ـدا رۆ بــزن↻
اگہگفٺــ درۆ بـاز نمےڪنم↳
گـࢪدن مــن:)🌱
#خــدا