eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
『✦🌸✦』 ✦شهآدَت آغازِ خوشبختے است … خوشبَختےاۍڪہ پایٰان نَداٰرَد ✦شهیدڪہ‌بشوۍ خوشبَختِ اَبَدۍمیشَوۍ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
𝅉📿°⃝⃡°⏳𝅏 پاشیدپاشیدخدامنتطرمونہ✨ بشتاب‌بہ‌سوےنماز📿
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_سی_ششم و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنی
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 ♦️ تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. ♦️ ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» ♦️ و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» ♦️ دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» ♦️ از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. ♦️ مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆
〖↬❥🌸 امام علێ (عليه السلام) : ﴿مَن أمَّلَ غَيرَ اللّهِ سُبحانَهُ أكذَبَ آمالَهُ﴾ هرڪه به غيرِ خداوند سبحاݩ اميد بندد، اميدهايش را دروغ مى يابد✨ 《غرر الحكم °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• ⃟🌸•⠀ چشـم هـایِ یکـ شهیـد؛ حَٺے از پُشـٺ قــاب شیشِـه‌ای؛ خیـره‌ خیـره دُنبـال ٺُوسـٺ؛ ڪـہ بـہ گُنـاه آلـوده نَشــوی..🥀 بہ چشـمهایـش قَسـمـ اِبـراهـیم تو را مےبینــد..! •شهید‌ابࢪاهیم‌هادێ• °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
4_5976805209836357661.pdf
1.74M
〖↬❥🌸 📚بـہ مجـنوݩ گفٺـمـ زنـده بمـاݩ زندگینامہ سردار شهید حاج محمد ابراهیم همٺ✨ •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
〖↬❥📿 و سوگند به شوق حضوࢪم به سوۍ دࢪگاهت، دوستت داࢪم..∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『•🌸•』 🌱.معجزه‌اشڪ! +سفارش‌مارو‌هم‌میڪنے؟... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
『•🌸•』 🌱.معجزه‌اشڪ! +سفارش‌مارو‌هم‌میڪنے؟... #شهید_جهاد_مغنیه #پاسـڊاران‌بۍ‌پلاڪ °•°•°•°•°•°•°•°•°
↜‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دلٺ‌ڪہ‌گرفٺ... بارفیـقےدردودل‌ڪن ڪه‌آسمـانےباشــد... --|این‌زمینےهـآ درڪارٍخـودمانده‌اند!⇝
• ⃟🌸 ⃟○• بہ مناسبت سالروز شهادت شهید نوید صفرۍ و شهید رسوݪ‌خلیلے به یارێ خدا و شما عزیزان اقلام زیر خریداری شد :🛒 ﴿۵۰۰ کیلوبرنج﴾ ﴿۲۰۰بستہ‌ماکارونی﴾ ﴿۲۰۰ بستہ‌داروی‌‌امام‌ڪاظم﴾ ﴿۱۰۰ بستہ‌سویا﴾ ‌﴿۱۰۰تارب﴾ براۍخرید|↯ ﴿چای ۵۰ کیلو﴾ ﴿شکر۱۰۰ کیلو﴾ ﴿قند ۱۰۰ کیلو﴾ ".نیاز بہ‌بانی و همڪارۍشما عزیزان‌داریم عزیزانےڪہ تمایل به همکاری دارید مبلغ‌مورد نظرتون‌رو بہ شماره حساب‌زیر واریزڪنید👇🏻"• 💳6037-9972-9127-6690⇦ لطفا فیش واریزی خودتون رو به ایدی زیر ارسال کنید👇🏻 🆔@Ebrahim_navid 《بستہ های ارزاق ۱۰ اذر سالروز خاکسپاری شهید صفری بین نیازمندان بسته بندی و توزیع خواهد شد》
AUD-20200409-WA0033.
349.6K
•⊱🌸⊰• ⸙دیـدار بـاشهـیـد‌ زنـده... 🎙حـــاج‌حســـین‌یـڪتا °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༃🕊┆ شهیدمیداندچه‌دردِدلی‌داری💔 شهیدازتمام‌غم‌هایت‌خبردارد(: صدایش‌ڪه‌ڪنی‌جوابت‌میدهد... پس،بگو برایش‌تمام‌دردِدل‌هایت‌را🙃 منتظردلنوشتههایشهداییشماهستیم♥↯ https://harfeto.timefriend.net/793699172
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 باز هم همون درد شديدي كه هرشب سراغم مياومد، از خواب بيخوابم كرد. از روي تخت پايين اومدم و دستم رو روي شكمم فشار دادم. از درد چشمهام رو به هم فشار دادم و لبم رو به دندون گرفتم. بدون حرف و سروصدا از اتاق خارج شدم و بهسمت آشپزخونه رفتم. در اولين كابينت رو باز كردم و با درد زيادي كه توي شكمم احساس ميكردم، جعبهي قرصها رو بيرون آوردم. يكدفعه زير شكمم تير كشيد. روي شكمم خم شدم. جعبه قرصها از دستم روي سراميكهاي كف آشپزخونه افتاد و صداي بدي پيچيد. مامان هراسون و با چشمهاي خوابآلود بهسمتم اومد. - چي شده مبينا؟ - هيچي. ببخشيد بيدارت كردم! جعبهي قرصا از دستم افتاد. - چي شده؟ چرا دنبال قرص ميگردي؟ - چيزي نيست، يهكم دلم درد ميكنه دنبال مسكن ميگردم. - چرا قرص الكي ميخوري؟ بيا بريم بيمارستان. - اوه مامان چرا بزرگش ميكني؟ چيز مهمي نيست، الان خوب ميشم. قبلاً هم اينطوري شدم؛ با يه قرص خوب ميشه. مامان دستم رو گرفت و من رو روي صندلي داخل آشپزخونه نشوند، بعد هم خودش زير كتري رو روشن كرد. فكر كنم ميخواد از اون آبجوشنباتهاي مخصوص خودش به خوردم بده. - ميخواي بگي تا حالا چندبار اينطوري شدي و چيزي به من نگفتي؟ مامان نميخواستم الكي ناراحتت كنم. خودم كه ميدونم چيز مهمي نيست. - خودت از كجا ميدوني دختر؟ دوبار رفتي بيمارستان فكر ميكني ميتوني تشخيص بدي چي خوبه چي بد؟ - مامان جون پاشو برو بخواب، من هم الان خوابم مياد. - نميشه، بايد بريم دكتر! - الان نصفهشبي دكتر از كجا پيدا كنيم؟ مطمئن باش اگه الان هم بريم بيمارستان يه سِرم بهم ميزنن، دست آخر هم تشخيص درستي نميتونن بدن. فردا پيش يه متخصص ميرم. نميخواست از موضعش كوتاه بياد؛ اما به اجبار گفت: - از دست تو، باشه فردا باهم ميريم دكتر. حالت لوسي به خودم گرفتم، لبهام رو جمع كردم و رو بهسمتش گفتم: - بوچ بوچ. يكي از نباتهاي شاخهاي زعفروني رو داخل فنجون گذاشت و آب جوش رو هم روانهي فنجون كرد. نبات رو داخل فنجون چرخوند و فنجون رو روبهروم گذاشت. - اين رو تا ته بخور! - چشم. من ديگه خوب شدم، برو بخواب. - اگه حالت بد شد بيدارم كن. - باشه، شبت خوش. - شب بهخير. رفتن مامان رو با چشم دنبال كردم. فنجون داغ آبجوش و نبات رو توي دستم گرفتم و به لبهام نزديك كردم. بهسمت اتاقم رفتم و چراغ رو روشن كردم. به گوشيم نگاهي انداختم؛ ساعت نزديك پنج صبح بود. صداي اذان از منارههاي مسجد كه گلدستههاش از پنجرهي اتاقم مشخص بود به گوش ميرسيد. بعد از گرفتن وضو، چادر نماز گلدارم رو با مقنعهي سفيد سر كردم. جانماز ترمهم رو پهن كردم و نماز صبحم رو خوندم. هميشه عادت داشتم بعد از نماز صبح دو ركعت هم نماز حاجت براي امام زمانم بخونم. °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆
♥Γ∞ سلام‌همراهان‌گرامی🖐🏻- خبر دارید هر هفته شهداۍ هر شهر رو زیارټ میڪنیم؟😎✌️🏻 میدونستید شما هم میتونید توۍ ایݩ ڪار خیر با ما همࢪاه بشید؟🤩 اگ علاقه دارید با ما همڪارۍ ڪنید... اسم شهر خودتوݩ رو به آیدۍ زیر بفرستید👇🏻 🆔@hadiDelhaa3 منتظڔهمراهۍ و همکارۍشماعزیزان هستیم👋🏻
〖↬❥🌸 مردم‌آزارمیدونۍ‌کیہ‌⁉️ اونۍ‌کہ↓ با گناهاش نمیزاره🚫 بقیہ‌زودتر امام‌زمانشون رو ببینن💔 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
〖↬❥🌸 واینان نیڪورفیقانۍهستند.'•. •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f