eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
تو آموزش یه بار که در منطقه حسابی عرق بچه ها رو درآورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت : نکنه فکر کنین که فلانی ما را آموزش میده ، من شماهام . من خیلی کوچکتر از شماهام اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم. ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن، همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه، همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش می گفت: من خاک پای شماهام 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
نوجوان که بود ساواک دستگیرش کرد رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست... اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملا غیر بهداشتی بود!! به سید حسین گفتم :« چه چیزی لازم داری برات بیارم؟ گفت :« فقط یک جلد مسلط به قرآن، معتقد و عامل به آموزه های قرآنی بود هویزه هم که شهید شد، در میان پیکر شهدا از قرآن جیبی اش شناسایی‌ اش کردیم... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌟🌟۲۵ شهید مدافع حرم محمد حسن خلیلی نویسنده:شهلا پناهی لادانی انتشارات شهید کاظمی 🌸 بین تعریف های مامان یادم افتاد،وقتی چهار یا پنج سالم بود.دوچرخه کوچکی داشتم که از طبقه چهارم به زور باخودم میکشیدم، آلبوم را برداشتم آمدم به اتاقم،یک نگاه دیگر به عکس ها انداختم،لباس سرهمی خلبانی که مامان تعریف کرد برای روح الله دوخته بود را درچندتا از عکس ها دیدم .درست چندصفحه بعد همان لباس با یک اختلاف زمانی تن من بود.اولین عکس آلبوم را از همه بیشتر دوست داشتم.عکس را از داخل آلبوم بیرون آوردم .پشت عکس را نگاه کردم برام جالب بود .روح الله پشت این عکس متن کوتاهی نوشته بود،اما تاریخ امضا مربوط می‌شد به همین یکی دوسال پیش.یک جمله کوتاه بود که خیلی به دلم نشست. روز تولدت را دوست دارم ،نه به خاطر ماشینی که مامان و بابا گفتند :تو برام خریدی.دلیل دوست داشتن آن روز،آمدن یه داداش کوچولو با چشم های براق و سیاه بود.برق چشمانت از همه چیز قشنگ تر بود و من از همان روز شدم برادر بزرگ تر تو و این حس را دوست دارم.رسول برای همیشه دوستت دارم یک دنیا حس خوب در این نوشته روح الله بود.بارها پشت این عکس را خواندم و با هربار خواندنش بیشتر دل تنگ شدم زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
◀️ خاطره ای از مادر شهید سید جعفر مظفری : 🔹بعد از شهادتش یک شب اومد به خوابم گفت: مادر! دلم میخواد تو حیاط خونه یه حسینیه بسازید گفتم: مادر ما که پول نداریم . گفت: غصه نخور پولش با من! 🔹یه جلسه قرض الحسنه ای داشتیم که هر ماه تشکیل می شد. تصمیم گرفتم تو جلسه بعدی با اسم سید جعفر شرکت کنم، تو اون جلسه وقتی قرعه کشی شد اسم سید جعفر برای وام یک میلیونی دراومد ، خیلی خوشحال شدم، یاد اون جمله سید جعفر افتادم که توی خواب بهم گفت: غصه نخور پولش با من! 🔹با کمک پدرش، با اون پول تونستیم تو حیاط منزل یه حسینیه بسازیم. اسم حسینیه رو هم گذاشتیم حسینیه باب الحوائج. 🔹از زمانی که این حسینیه تو منزل ما ساخته شد مناسبت مذهبی نبود که ما مراسم نداشته باشیم. الان هم به برکت اهل بیت و خود شهید مردم شهر تو مناسبت های مختلف تو حسینیه مراسم برگزار می کنند که خیلی از اونها حاجت دارند و شهید و واسطه قرار میدن و تو حسینیه یه مراسم روضه میگیرن وحاجت روا میشن. شهید🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
بارش ناباورانه باران در بازی‌ دراز نیروها در بازی دراز محاصره شده بودند و راه به جایی نداشتند. ارتباط هم قطع شده بود. نیروهای پشتیبانی، نمی‌توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. شهید کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیه کند، موفق نشد و کوشش او، بی‌ثمر ماند. هر کس در گوشه‌ای نشسته بود. در همین لحظه، بچه‌ها «کارور» را دیدند که با قدم‌های استوار، به طرف تپه‌های بازی‌دراز می‌رود. تیمم کرد و روی یکی از تپه‌ها ایستاد. تکبیرةالاحرام را با صدای بلند گفت و شروع به نماز خواندن کرد. مدتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچه‌ها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
هادی خيلی تودار بود. وقتی برای هادی مراسم گرفته بوديم يک خانمی آمد و گفت: «برادرت به ما كمک زيادی كرده است. ما اوضاع مالی خوبی نداشتيم اما برادر تو خيلی به ما كمک ميكرد.» هيچكس نمی‌دانست هادی از اين كارها ميكند. خيلی برايم سخت است كه الان می‌فهمم انقدر كم هادی را شناختم. 📚پسرک فلافل فروش 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 ❣🍃‌شهـــید محمودرضا بیضایی: شهادت شهید، دست هیچ کس نیست، تا خود شهید نخواهد شهید نمیشود. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📎تصاویر دیده نشده از شوخی و نکته‌سنجی با یکی از رزمندگان، پیش از آزادسازی شهر المحلبیه در استان نینوا... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
حاج قاسم سلیمانی: خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره‌مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آن‌ها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرما 📚فرازی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
حساب و کتاب مال و اموالش را ثبت می‌کرد برای حساب سال.. با این‌که مستأجر بود و اوایل زندگی حقوق هم کم بود، اما دفترچه‌ی خمسی تهیه کرد. شهریور که می‌شد، می‌رفتیم برای خمس... شهید محمد غفاری شادی روح شهید غفاری صلوات...
بسم الله الرحمن الرحیم سردار حیدری از فرماندهان سپاه قدس در خاطرات خود بیان می کند : ما در سوریه بودیم، حافظ اسد(پدر بشار اسد) احوالش بد شد و او را راهی بیمارستانش نمودند، اخبار بدی از احوالات ایشان دریافت می‌کردیم... 🔶من و سردار همدانی و چند‌ سردار دیگر با مشورت به این نتیجه رسیدیم که به حضرت آقا زنگی بزنیم و از ایشان التماس دعای مخصوصی برای حافظ اسد بنماییم،  زیرا فکر می‌کردیم اگر حافظ اسد از بین برود، ما ایرانی‌ها دیگر جایی در سوریه که سپر دفاعی ایران در برابر اسرائیل بود نخواهیم داشت. به حضرت آقا زنگ زدیم و آقا فرمودند :  باشد حتماً دعا می‌کنیم. 🔷چند روز بعد حال حافظ اسد بدتر شد،  ما نگرانتر شدیم و باز به حضرت آقا زنگ زدیم. 💟حضرت آقا فرمودند :  ایشان باید برود، ولی خداوند شخص دلسوزتر و بهتری را برای خدمت به دین، به جای ایشان می‌گذارد ... ما متحیر شدیم... دو نفر جایگزین حافظ بودند، برادرش و نخست وزیرش... خوب برادرش که اصلاً همیشه در حال گردش و عشق و تفریح بود و اهل این حرف‌ ها نبود... نخست وزیر هم که یک فرد تقریباً مخالف بود... 🔸ما متحیر بودیم... تا این‌ که پس از فوت حافظ اسد، فرزندش بشار اسد، جانشین شد... ما با خودِ بشار اسد در یک کاخ بسر می بردیم . یک روز سر نهار، بشار اسد خدمتگذارش را فرا خواند و گفت : فلان نامه را بیاور ... ... نامه را آوردند و ایشان نامه را به سردار همدانی داد ... سردار همدانی یکدفعه خودش را جابجا کرد و نامه را دوباره خواند به همه ما یک نگاه عجیبی کرد و نامه را داد به نفر پهلوئیش.. نامه دست به دست شد تا به دست من رسید، دیدم نامه از طرف ملک عبدالله است و نوشته : ای اسد...  یا دست از پشت سر ایرانی‌ها بردار و ایشان را از کشورت بیرون بینداز و یا کشورت را با خاک یکسان و تو و خانواده ات را نابود می‌کنیم... با امضای ملک عبدالله(پادشاه عربستان) 🔻ما متحیرانه به همدیگر نگاه می‌کردیم...  آخر تهدید بزرگی بود و اگر خود حافظ هم بود، حتماً یک کاری بر علیه ما ایرانی ها می‌کرد... یکدفعه دیدیم بشار که متوجه اخم‌ و نگرانی ما شده بود با لبخند نامه را از ما خواست... ♦️ما نامه را با احترام تقدیمش کردیم... در کمال تعجب دیدیم، بشار اسد نامه را پاره کرد و خودش بلند شد و پاره های آنرا را در میان شعله های آتش شومینه پرتاب نمود و با لبخند گفت : ما تا آقای خامنه ای و شما سربازانش را داشته باشیم هیچ غم و غصه ای نداریم. ☑ آنگاه بود که با شگفتی فهمیدیم حضرت آقا چه فرموده بودند ... و یا باز در فیلمی یکی از نزدیکان سردار سلیمانی تعریف می‌کرد که فرمانده سپاه، سردار سلیمانی را مجاب می‌نمود که باید حتماً این منطقه را بگیرید و سردار سلیمانی نیز کمی دست دست می‌کرد تا منطقه را خوب شناسایی کند. در همین اثناء بوده که خود حضرت آقا با فرمانده سپاه تماس می‌گیرد و احوال سردار سلیمانی را می‌پرسد و تأکید می‌کند تا اطلاع بنده از شرکت دادن سردار سلیمانی در عملیات‌ ها خودداری نمایند. 🛑 ایشان می‌گفت : دستور عملیات لغوشد... اما همان منطقه ای که قرار بود سردار بگیرد،  بعد از ۲۴ ساعت توسط نیروی هوایی روسیه با خاک یکسان شد... قرار بود سردارسلیمانی  با ۴۰۰۰ نیروی آن منطقه را تسخیر و ساکن شود... ✔اینجا است که تا حدودی به راز سخن علامه حسن زاده آملی پی می بریم. مرحوم علامه حسن زاده آملی فرمودند : 👌گوشتان به دهان حضرت آقای خامنه ای باشد،  چون چشم و گوش ایشان به دهان آقا امام زمان"عج " دوخته است... نائب امام زمان یعنی این... و اطاعت از ایشان، اطاعت از امام زمان"عج " است و واجب... 🔻و در قیامت و سر پل صراط سؤال خواهد شد... 🔰ثُمَّ لَتُسئَلُنُّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیم ( ۸  تکاثر ) در آن روز [روز قیامت ] از نعمت عظیم  ولایت سوال خواهد شد. اللهم عجل لولیک الفرج 🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲 پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد. 🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 «آدم ها دو دسته اند غیرتی، قیمتی غیرتی ها با خدا معامله کردند و قیمتی ها با بنده خدا» | شهید عبدالحسین برونسی❣| 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
من‌دوست‌دارم‌وقتی‌شھادت‌بیاددنبالم‌که شھادتم‌بیشتر‌از‌موندنم‌موثر‌باشه..🌱!' شھید‌مدافع‌حرم‌🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
♨️رمان (بر اساس واقعیت) 📌در برابر گذشته 🍃با مشت زدم توی صورتش ... . 🍃 آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم ... هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم ... توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ ... . 🍃خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم ... از پشت سر صدام زد ... تو کجا رو داری که بری؟ ... هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون ... بین ما همیشه واسه تو جا هست ... اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت ... . 🍃رفتم متل ... دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه ... این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن .... 🍃گریه ام گرفت ... دستخط حنیف بود ... به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم ... فردا زدم بیرون دنبال کار ... هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده ... بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم ... رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود ... . 🍃یه اتاق هم اجاره کردم ... هفته ای ۳۵ دلار ... به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد ... صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم ... با ترس عجیبی بهم زل زده بود ... یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم ... . 🍃جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم ... بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت ... بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل ... پیدا کردن شون سخت نبود ... تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت ... مرد من، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما ... اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات .. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
♨️رمان (بر اساس واقعیت) 📌سال نحس 🍃یه مهمونی کوچیک ترتیب داد ... بساط مواد و شراب و ... . 🍃گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی ... حال کن، امشب شب توئه ... . 🍃حس می کردم دارم خیانت می کنم ... به کی؟ نمی دونستم ... مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی ... دیگه آدم اون فضاها نبودم ... 🍃یکی از اون دخترها دنبالم اومد ... یه مرد جوون، این موقع شب، تنها ... اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم ... دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم ... خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم ... . 🍃کی حرف پول زد؟ ... امشب مهمون یکی دیگه ای ... 🍃دوباره اومد سمتم ... برای چند لحظه بدجور دلم لرزید ... هلش دادم عقب و گفتم: پس برو سراغ همون ... و از مهمونی زدم بیرون ... . 🍃تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم ... هنوز با خودم کنار نیومده بودم ... وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت ... تو بعد از ۹ سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی ... ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و ... . 🍃حوصله اش رو نداشتم ... عشق و حال، مال خودت ... من واسه کار اینجام ... پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم ... . 🍃با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام ... و دوباره کار من اونجا شروع شد ... . 🍃با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت ... زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم ... شراب و سیگار ... کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد ... حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود ... هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد ... ترس، وحشت، اضطراب ... زیاد با بقیه قاطی نمی شدم ... توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم ... کل ۳۶۵ روز یک سال ... سال نحس ... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
نشست روبه رویم.خندید و گفت: (دیدید آخر به دلتون نشستم!) زبانم بند آمده بود من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم ،حالا انگار لال شده بودم خودش جواب خودش را داد: (رفتم مشهد،یه دهه متوسل شدم گفتم حالا که بله نمیگید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه،پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست،خیر کنن و بهتون بدن نظرم عوض شددو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!) شهیدمدافع حرم🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 شهید مدافع حرم 🌷 👌مدح بسیار زیبای حضرت امیرالمومنین توسط شهید مدافع حرم 🌹🍃 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 ❣🌿شهید مهدی باکری: دنیا مثل شیشه ای می ماند که یکدفعه می بینی از دستت افتاد و شکست... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ سخنان سردار نوعی اقدم اجر شش سال خدمتش را هدیه میدهد به شما. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌟 🌟۲۶ رابطه بین ما خیلی عاطفی نیست،شاید این گاهی خیلی بد بوده و هست که احساسم را به برادرم نگفتم. اما این بزرگ تر بودن برای خود من خاص و دوست داشتنی بود.همیشه سعی می‌کردم به حرف ها و نصیحت ها گوش کنم،گاهی که از شیطنت های من سردر می‌آورد، باهمان لحن بزرگ تری به من تذکر میداد.داشتم بقیه عکس ها را نگاه میکردم که صدای زنگ درخانه آمد. سریع وسایلی که کف اتاق ریخته بودم را جمع کردم.برای استقبال از خانواده خاله حشمت به سمت حیاط رفتم.خاله حشمت مثل همیشه پراز انرژی بود.یک جعبه شیرینی دستم داد. _رسول جون،نماز ،روزه ها قبول باشه. بعدازناهار بزرگ ترها مشغول نقل و بحث شدند.من و صابر آمدیم داخل اتاق خودم.به قول خاله حشمت:من و صابر همیشه کلی حرف برای تعریف کردن داریم ‌.همیشه صابر در کنار تعریف از فعالیت‌های مدرسه و بسیج، از دوستان خوبی که داشت تعریف میکرد.میدانست که من برای رفاقت ارزش زیادی قائل هستم. درسالهایی که آمدیم باغستان،من نیز دوستان خوبی پیدا کردم.من صبح ها قرآن سرصف را می‌خواندم.هرروز که تمام میشد،وقتی می آمدم داخل صف،سیامک کلی ذوق می کرد،میگفت:محمدحسن خیلی خوب خوندی. گفتم تو خونه منو رسول صدا می‌کنند دوست داری رسول صدام کن. یادم می‌آید یک بار سیامک از من دلخور شد، گفت:محمدحسن من کلی تعریف تورا پیش مادرم کردم.خیلی تو خونه ازت حرف زدم. _خب. _پس چرا تو خیابون دیدمت سریع سلام کردی و رفتی،حتی به مامانم سلام هم نکردی.خندیدم گفتم ببخشید. دیدم هنوز ناراحت است گفتم سیامک بیا ی کاری کنیم. قرار بذاریم مراقب دوتا چیز توی دوستی باشیم. _مراقب چی؟؟ _یکی نماز، بخصوص نماز صبح،یکی هم نگاه به نامحرم.بعدش هم مجدد به خاطر سلام نکردن به مادرش ازش معذرت خواهی کردم. من و سیامک بعدازاین قول و قرار بهترین دوست برای هم شدیم.باهم کلی سفر رفتیم دل چسب ترینش سفرقم و راهیان نور بود. دوستان من هم مثل دوستان صابر دریک چیز مشترک بودند،نقطه اشتراک همه ما شغل پدر یا برادرهایمان است و این وجه اشتراک باعث شده روحیات نزدیک به هم داشته باشیم. ماه مبارک با تمام شیرینی هایش تمام شد. بزرگترین آرزویم را از خدا خواسته بودم،جایی برای خودم این آرزو را نوشتم: (ای کاش لباس تک سایزی که شهید آوینی بهش اشاره دارند،اندازه من بشه) اما می‌دانستم برای رسیدن به این آرزو باید خیلی تلاش میکردم. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 جوری روی خودتون کار کنید که اگه یه گناه کردید گریتون بگیره ✍🏻شهید جهاد مغنیه 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایبندی حاج قاسم به👇 لقمه حلال و بیت المال خاطره دختر خانمش زینب سلیمانی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 اگر‌ به واسطه خونم، حقی بر گردن دیگران داشته باشم، به خدای کعبه قسم، از مردان بی‌غیرت و زنان بی‌حیا نمیگذرم ✍🏻شهید امیر حاج امینی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
⁉️شهر هزار سنگر یعنی چه؟ ✊۶ بهمن ماه سالروز حماسه مردم آمل در مبارزه با گروهک‌های ضدانقلاب (۱۳۶۰ ه.ش) حماسه ششم بهمن آمل را باید نقطه عطفی در تاریخ انقلاب نامید که طرح‌های کمونیستی پس از ناکام ماندن در تهران با مقاومت مردم آمل نیز ناکام ماند و به جرات می‌توان گفت باعث تقویت نهال نوپای انقلاب اسلامی ایران شد. در سحرگاه ششم بهمن سال ٦٠ عده‌ای منافق و مائوئیست از سمت جنگل در قسمت جنوب آمل قصد تصرف این شهر را داشتند که مردم آمل در کمتر از یک روز با مقاومت خود به این غائله پایان دادند. در آن واقعه ۴۱ تن شهید و بیش از ده‌ها نفر مجروح شدند و همه سال‌ها مردم و مسئولان این شهرستان این حماسه مهم در تاریخ انقلاب اسلامی را که در تقویم رسمی کشور نیز ثبت شده با برگزاری برنامه‌های مختلفی گرامی می‌دارند. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 ماجرای شهیدی معروف که سردار بی سر شد 🔹️ حاج حسین یکتا در روایتی می گوید: شهید معروفی که چشمان قشنگی دارد در شکم مادرش مرده بود و مادرش از ماجرای شهید می گوید... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
بین بچه های یگان معروف بود به محمد عشقی... چون عاشق صلوات بود🍃 یه تسبیح هزارتایی داشت که خودش درست کرده بود و بعد نماز باهاش صلوات میفرستاد ، دائم ذکر میگفت حتی تو ماموریت زمزمه میکرد... قاری قرآن هم بود روز آخرم که بچه ها رفتن بالاسرش میگن لباش تکون میخورد و آروم ذکر یازهرا میگفت.‌..💔 راستی یکی از ترکشهای خمپاره به پهلوی یوسف خورده بود... شک ندارم دم آخری خود مادرمون خانم فاطمه‌زهرا(سلام‌الله‌علیها)اومد برا بدرقه اش...😔 ✨تکاور پاسدار شهید 🕊🌹 🌷یادش با ذکر 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 ما نه از رفتن آنها بلکه از ماندن خود دلگیریم ✍🏻شهید سیدمرتضی آوینی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
📸 عکس نوشت | حداقل سعی کنید خون­‌های ما که به خاطر شما ریخته شده، پایمال نشود. 🔸خواهرانم! اولین توصیه­‌ من حجاب توست. برای این‌که خون من و امثال من باعث شده که شما آزادانه در خیابان­‌ها قدم بزنید ‌‌● شهید محمد سعید یزدانیان 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 اکنون که جهان و جهانیان مرده اند آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود(مهدی عج) سر رسد؟ ✍🏻شهید سیدمرتضی آوینی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌✔️نوجوان 16 ساله‌ای که امام جماعت حاج قاسم بود حاج حسین کاجی - راوی دفاع مقدس: 🔹حسن یزدانی نوجوان 16 ساله‌ای بود که 34 بار به اروند زده و عملیات شناسایی انجام داده بود؛ خبر شهادتش را که به حاج قاسم دادند گفت شب قبل، امام جماعت ما بود. 🔸می‌پرسیدند چه فرمولی به کار بردید که از اروند وحشی عبور می‌کنید؟ گفتم مثبت خدا شدن! بچه‌هایی که چند سال می‌دیدند خرماها روی زمین می‌ریزد و بر نمی‌داشتند چون مال مردم بود؛ عقیده داشتند اگر خرمای شبهه‌ناک بخورند نمی‌توانند از اروند بگذرند. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa