eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
7.4هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 دانشجوی بسیجی شهید امیر جعفری‌پور ♦️ دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف 🌷 تولد ۲۲ دی ۱۳۴۴ تهران 🌷 ۱۱ اسفند ۱۳۶۵ شلمچه 🌷 سن موقع شهادت ۲۱ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ با درود به تمامی شهیدان راه خدا و با درود تمامی عزیزانی كه خالصانه و مخلصانه با خون خویش درخت اسلام را آبیاری كردند براستی كه اسلام را شهادت‌ها نگاه داشته است ✅ این عزیزانی كه در شب های سرد و تاریك غرب و در دشت های گرم و تا افق پیش رفته جنوب، همچون ستاره های درخشیدند و نور حاصل از شهادت شما چراغی بود فرا راه تمامی بندگان صالح خدا، بر ارواح پاكتان درود و سلام باد، مشتاق دیدار تمامی شما هستم ✅ ♦️تو را به خدا امام و ولایت فقیه را در هر زمان، تنها نگذارید♦️ ✅اسلام بر محور ولایت استوار است عشق به این سید پاك، به خمینی عزیز را در وجودتان حفظ كنید چرا كه بی عشق او نمی توانید عاشق مولایمان امام زمان مهدی موعود شوید دانشجوی بسیجی شهید🕊 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
گفتمش زیباترین لبخند چیست؟ گفت: لبخندی که عشق گاهِ جان دادن بر لبِ مردان نشاند ... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدای گمنام به روایت حاج حسین یکتا 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
~🕊 🌴✨ 🍁علی خواب دیده بود شهید می‌شود.  صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مین های والمری.  ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود. جورابش را هم در آورده بود و چاشنی های شان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید می‌شود. 🍁می گفت: وقت شد. مردد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام میکنم، بعد می‌روم سر وقت . همان موقع پایش رفت روی مین. تمام چاشنی‌های داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد. 🍁می گفت: چون نمازم را اول وقت نخواندم، از شهدا جا ماندم. شهید علی_محمودوند🕊 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
حنظله های امام خمینی ره 🕊 عملیات خیبر،جزیره مجنون چندین مرتبه راهی جبهه ها شده بود ولی بنا به پیشنهاد دوستان و پدر و مادر تصمیم به ازدواج نمود. هنوز چند روزی ازدواجش نگذاشته بود که عملیات درحال اجرا بود و شهید عزیز در درونش انقلاب دگری رخ داده بود. او که بارها طعم ولذت فداکاری در جبهه ها راکشیده بود طاقت ماندن نداشت. حنظله گونه،عروسش رارها وبسوی دیار عاشقان شتافت انگار می‌دانست،سفری درپیش دارد که برگشتی ندارد. پروازی عاشقانه،درجزیره مجنون به دوستان شهیدش پیوست ،ولی جنازه اش برنگشت این شهیدوالامقام فقط شش روزازعروسیش گذشته بود که راهی جبهه هاشد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🔥 رمان (بر اساس واقعیت) 📌تو کی هستی؟ 🍃این بار توی مراسم خواستگاری، حاج آقا هم باهام اومد ... خواسته بودم چیزی در مورد علت اون اتفاق به حسنا نگن... نمی خواستم روی تصمیمش تاثیر بزاره ... حقیقت این بود که خدا به من لطف داشت اما من لایق این لطف نبودم... 🍃رفتیم توی حیاط تا با هم صحبت کنیم ... واقعا برام سخت بود اما اون حق داشت که بدونه ... . همه چیز رو خلاصه براش گفتم ... از خانواده ام، سرگذشتم، زندان رفتنم و ... 🍃حرفم که تموم شد هنوز سرش پایین بود ... بدجور چهره اش گرفته بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... اونقدر عمیق و طولانی که کم کم داشت گریه ام می گرفت ... 🍃سرش رو آورد بالا و گفت: الان کی هستید؟ ... یه تعمیرکار که داره درس می خونه بره دانشگاه ... سرم رو پایین انداختم و ادامه دادم ... البته هنوز دبیرستان رو تموم نکردم ... 🍃 خانواده انتخاب ما نیست ... پدر و مادر انتخاب ما نیست ... خودتون کی هستید؟ ... الان کی هستید؟ ... . 🍃تازه متوجه منظورش شدم ... یه نفر که سعی می کنه، بنده خدا باشه و تمام تلاشش رو می کنه تا درست زندگی کنه ... 🍃دوباره مکثی کرد و گفت: تا وقتی که این آدم، تلاشش رو می کنه؛ جواب منم مثبته ... 🍃از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... قرار شد یه مراسم ساده توی مسجد بگیریم و بعدش بریم ماه عسل ... من پول زیادی نداشتم ... البته این پیشنهاد حسنا بود ... . 🍃چند روز بعد داشتیم لیست دعوت می نوشتیم ... مادر حسنا واقعا خانم مهربانی بود ... همین طور که مشغول بودیم یا تعجب پرسید: شما جز حاج آقا و خانواده اش، و خانواده حنیف هیچ دعوتی دیگه ای نداری؟ ... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🔥 رمان (بر اساس واقعیت) 📌مادر 🍃برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد مادرم افتادم ... اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود ... 🍃پیداش کردم ... 60 سالش شده بود اما چهره اش خیلی پیر نشونش می داد ... کنار خیابون گدایی می کرد ... 🍃با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد ... مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود ... یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود ... یک غذای گرم برای من درست نکرده بود ... حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت ... اونقدر مشروب خورده بود که مغزش از بین رفته بود ... . 🍃تا فهمید دارم نگاهش می کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم ... لباسم رو گرفت و گفت ... پسر جوون، یه کمکی بهم بکن ... نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم ... اینها رو می گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم ... . 🍃به زحمت می تونستم نگاهش کنم ... بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود ... به خودم گفتم: تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش ... . 🍃اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید ... لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه 10 دلاری بهش دادم ... از خوشحالی بالا و پایین می پرید و تشکر می کرد ... . 🍃گریه ام گرفته بود ... هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که یاد آیه قرآن افتادم ... و به پدر و مادر خود نیکی کنید ... همون جا نشستم کنار خیابون ... سرم رو گرفته بودم توی دست هام و با صدای بلند گریه می کردم ... . 🍃اومد طرفم ... روی سرم دست می کشید و می گفت: پسر قشنگ چرا گریه می کنی؟ گریه نکن. گریه نکن ... 🍃سرم رو آوردم بالا ... زل زدم توی چشم هاش ... چقدر گذشت؛ نمی دونم ... بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم: می خوای ببرمت یه جای خوب؟ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید 🕊 📸👆 عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد ❄️تهران-خیابان انقلاب-زمستان۱۳۷۴ عکاس: محسن برمهانی 🔹مادر شهید شاهین باقری: ▫️شاهین در عملیات خیبر در جزیره مجنون مفقود شد، ۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هرلحظه منتظر بازگشتش بودم تا جاییکه هرگاه کسی درب خانه را می‌زد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب می‌دویدم و هر بار بیش از قبل ناامید می‌شدم 🔹هرگاه کاروانی از شهدا به تهران می‌آمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا می‌رفتم.یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید می‌بارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در رسانه‌های داخلی وخارجی بازتاب زیادی داشت 🔹شاهین درجزیره مجنون بشهادت رسید و پیکرش هم در باتلاق‌های این جزیره ماند،اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛ وقتی برای دریافت پیکر او رفتم تنها چندکیلو استخوان تحویلم دادند و آن لحظه به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳کیلو داشت و آنروز هم ۳کیلو از استخوانش را تحویل دادند 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
20.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 مظلوم ترین مادر شهید ایران را می‌شناسید⁉️ 💠 روایتی شنیدنی از حاج حسین کاجی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
📌 شهیدی که منافقین او را به آتش کشیدند 🔹️ شهید سید جعفر موسوی، معلمی خوش سیرت که در عملیات مرصاد توسط منافقین به اسارت درآمد. ◇ رجوی‌ها صورتش را لگد مال کرده و زنده زنده پوست کندند و سپس سوزاندند. ◇ جای تعجب است، امروز که بیشتر چهره منافقین برای ما روشن است ، آمده اند و دلسوز مردم شده اند.
♦️چه گمنام پرمیکشند یاران آسمانی شهیدسرهنگ 🕊 🔹در حمله بامداد امروز رژیم صهیونیستی به ساختمانی در بندر بانیاس سوریه «سرهنگ رضا زارعی» اعزامی از هرمزگان و از پاسداران منطقه یکم نیروی دریایی سپاه پاسداران به شهادت رسید. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa