گفتند شهید گمنامه
پلاک هم نداشت، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛
امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم🌹🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷 دانشجوی بسیجی شهید امیر جعفریپور
♦️ دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف
🌷 تولد ۲۲ دی ۱۳۴۴ تهران
🌷 #شهادت ۱۱ اسفند ۱۳۶۵ شلمچه
🌷 سن موقع شهادت ۲۱ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ با درود به تمامی شهیدان راه خدا و با درود تمامی عزیزانی كه خالصانه و مخلصانه با خون خویش درخت اسلام را آبیاری كردند براستی كه اسلام را شهادتها نگاه داشته است
✅ این عزیزانی كه در شب های سرد و تاریك غرب و در دشت های گرم و تا افق پیش رفته جنوب، همچون ستاره های درخشیدند و نور حاصل از شهادت شما چراغی بود فرا راه تمامی بندگان صالح خدا، بر ارواح پاكتان درود و سلام باد، مشتاق دیدار تمامی شما هستم
✅ ♦️تو را به خدا امام و ولایت فقیه را در هر زمان، تنها نگذارید♦️
✅اسلام بر محور ولایت استوار است عشق به این سید پاك، به خمینی عزیز را در وجودتان حفظ كنید چرا كه بی عشق او نمی توانید عاشق مولایمان امام زمان مهدی موعود شوید
دانشجوی بسیجی شهید🕊
#امیر_جعفریپور
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
گفتمش زیباترین لبخند چیست؟
گفت: لبخندی که عشق
گاهِ جان دادن
بر لبِ مردان نشاند ...
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدای گمنام به روایت حاج حسین یکتا
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁علی خواب دیده بود شهید میشود. صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مین های والمری. ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود. جورابش را هم در آورده بود و چاشنی های شان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید میشود.
🍁می گفت: وقت #اذان شد. مردد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام میکنم، بعد میروم سر وقت #نماز.
همان موقع پایش رفت روی مین.
تمام چاشنیهای داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد.
🍁می گفت: چون نمازم را اول وقت نخواندم، از شهدا جا ماندم.
شهید علی_محمودوند🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
حنظله های امام خمینی ره
#محمدعلی_جان_نثاری🕊
عملیات خیبر،جزیره مجنون
چندین مرتبه راهی جبهه ها شده بود ولی بنا به پیشنهاد دوستان و پدر و مادر تصمیم به ازدواج نمود. هنوز چند روزی ازدواجش نگذاشته بود که عملیات درحال اجرا بود و
شهید عزیز در درونش انقلاب دگری رخ داده بود. او که بارها طعم ولذت فداکاری در جبهه ها راکشیده بود طاقت ماندن نداشت.
حنظله گونه،عروسش رارها وبسوی دیار عاشقان شتافت انگار میدانست،سفری درپیش دارد که برگشتی ندارد.
پروازی عاشقانه،درجزیره مجنون به دوستان شهیدش پیوست ،ولی جنازه اش برنگشت
این شهیدوالامقام فقط شش روزازعروسیش گذشته بود که راهی جبهه هاشد.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🔥 رمان #فرار_از_جهنم (بر اساس واقعیت)
#قسمت_شصت_و_یکم
📌تو کی هستی؟
🍃این بار توی مراسم خواستگاری، حاج آقا هم باهام اومد ... خواسته بودم چیزی در مورد علت اون اتفاق به حسنا نگن... نمی خواستم روی تصمیمش تاثیر بزاره ... حقیقت این بود که خدا به من لطف داشت اما من لایق این لطف نبودم...
🍃رفتیم توی حیاط تا با هم صحبت کنیم ... واقعا برام سخت بود اما اون حق داشت که بدونه ... .
همه چیز رو خلاصه براش گفتم ... از خانواده ام، سرگذشتم، زندان رفتنم و ...
🍃حرفم که تموم شد هنوز سرش پایین بود ... بدجور چهره اش گرفته بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... اونقدر عمیق و طولانی که کم کم داشت گریه ام می گرفت ...
🍃سرش رو آورد بالا و گفت: الان کی هستید؟ ... یه تعمیرکار که داره درس می خونه بره دانشگاه ... سرم رو پایین انداختم و ادامه دادم ... البته هنوز دبیرستان رو تموم نکردم ...
🍃 خانواده انتخاب ما نیست ... پدر و مادر انتخاب ما نیست ... خودتون کی هستید؟ ... الان کی هستید؟ ... .
🍃تازه متوجه منظورش شدم ... یه نفر که سعی می کنه، بنده خدا باشه و تمام تلاشش رو می کنه تا درست زندگی کنه ...
🍃دوباره مکثی کرد و گفت: تا وقتی که این آدم، تلاشش رو می کنه؛ جواب منم مثبته ...
🍃از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... قرار شد یه مراسم ساده توی مسجد بگیریم و بعدش بریم ماه عسل ... من پول زیادی نداشتم ... البته این پیشنهاد حسنا بود ... .
🍃چند روز بعد داشتیم لیست دعوت می نوشتیم ... مادر حسنا واقعا خانم مهربانی بود ... همین طور که مشغول بودیم یا تعجب پرسید: شما جز حاج آقا و خانواده اش، و خانواده حنیف هیچ دعوتی دیگه ای نداری؟ ...
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🔥 رمان #فرار_از_جهنم (بر اساس واقعیت)
#قسمت_شصت_و_دوم
📌مادر
🍃برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد مادرم افتادم ... اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود ...
🍃پیداش کردم ... 60 سالش شده بود اما چهره اش خیلی پیر نشونش می داد ... کنار خیابون گدایی می کرد ...
🍃با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد ... مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود ... یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود ... یک غذای گرم برای من درست نکرده بود ... حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت ... اونقدر مشروب خورده بود که مغزش از بین رفته بود ... .
🍃تا فهمید دارم نگاهش می کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم ... لباسم رو گرفت و گفت ... پسر جوون، یه کمکی بهم بکن ... نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم ... اینها رو می گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم ... .
🍃به زحمت می تونستم نگاهش کنم ... بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود ... به خودم گفتم: تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش ... .
🍃اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید ... لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه 10 دلاری بهش دادم ... از خوشحالی بالا و پایین می پرید و تشکر می کرد ... .
🍃گریه ام گرفته بود ... هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که یاد آیه قرآن افتادم ... و به پدر و مادر خود نیکی کنید ... همون جا نشستم کنار خیابون ... سرم رو گرفته بودم توی دست هام و با صدای بلند گریه می کردم ... .
🍃اومد طرفم ... روی سرم دست می کشید و می گفت: پسر قشنگ چرا گریه می کنی؟ گریه نکن. گریه نکن ...
🍃سرم رو آوردم بالا ... زل زدم توی چشم هاش ... چقدر گذشت؛ نمی دونم ... بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم: می خوای ببرمت یه جای خوب؟
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
شهید #شاهین_باقری🕊
📸👆 عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد
❄️تهران-خیابان انقلاب-زمستان۱۳۷۴
عکاس: محسن برمهانی
🔹مادر شهید شاهین باقری:
▫️شاهین در عملیات خیبر در جزیره مجنون مفقود شد، ۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هرلحظه منتظر بازگشتش بودم تا جاییکه هرگاه کسی درب خانه را میزد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب میدویدم و هر بار بیش از قبل ناامید میشدم
🔹هرگاه کاروانی از شهدا به تهران میآمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا میرفتم.یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید میبارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در رسانههای داخلی وخارجی بازتاب زیادی داشت
🔹شاهین درجزیره مجنون بشهادت رسید و پیکرش هم در باتلاقهای این جزیره ماند،اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛ وقتی برای دریافت پیکر او رفتم تنها چندکیلو استخوان تحویلم دادند و آن لحظه به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳کیلو داشت و آنروز هم ۳کیلو از استخوانش را تحویل دادند
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
20.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 مظلوم ترین مادر شهید ایران را میشناسید⁉️
💠 روایتی شنیدنی از حاج حسین کاجی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
📌 شهیدی که منافقین او را به آتش کشیدند
🔹️ شهید سید جعفر موسوی، معلمی خوش سیرت که در عملیات مرصاد توسط منافقین به اسارت درآمد.
◇ رجویها صورتش را لگد مال کرده و زنده زنده پوست کندند و سپس سوزاندند.
◇ جای تعجب است، امروز که بیشتر چهره منافقین برای ما روشن است ، آمده اند و دلسوز مردم شده اند.
#منافقین
♦️چه گمنام پرمیکشند یاران آسمانی
شهیدسرهنگ #رضا_زارعی🕊
🔹در حمله بامداد امروز رژیم صهیونیستی به ساختمانی در بندر بانیاس سوریه «سرهنگ رضا زارعی» اعزامی از هرمزگان و از پاسداران منطقه یکم نیروی دریایی سپاه پاسداران به شهادت رسید.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۵۰
با پیش آمدن بحث بهار عربی و متشنج شدن اوضاع کشورهای همسایه،کار ماهم وارد فاز جدیدی شد و آن بالا بردن قدرت تحلیل مسائل منطقه بود.در این بین اوضاع داخلی کشور سوریه در کنار تاثیرات اوضاع منطقه با شرایطی که سوال برانگیز بود،متشنج شد.بحث حفظ و حراست مقدسات دینی از جمله حرم حضرت زینب س و حرم حضرت رقیه س، دفاع از مظلوم ،حفظ خط مقابله با اسرائیل و مهار کردن دشمن در بیرون از مرزهای کشور و از طرفی سوابق کمک های کشور سوریه در طی دوران دفاع مقدس و پایه گذاری صنعت موشکی کشور با بهره برداری از فرصت پیش آمده و تعهد دو کشور مبنی بر کمک در شرایط بحران و جنگ،برش های پازلی بود که لزوم حضور ما در کشور سوریه را تعریف میکرد.درست زمانی که ما از غائله فتنه ۸۸ فارغ شده بودیم ،زنگ خطر فتنه ای به مراتب وسیع تر از جریانات داخلی در کشور سوریه نواخته شد.
اولین گروهی که از ایران اعزام شدند،وظیفه داشتند تا با حفظ این اصل که اجازه حضور فیزیکی نداریم،ثبات و آرامش را در شهرهای مهم مثل دمشق و حلب برقرار کنیم. اوایل دی ماه که مصادف با اوایل ماه صفر بود ،گروه بعدی انتخاب و اعزام شدیم.در این گروه من و محرم ترک هم بودیم.بارها با سخت ترین شرایط دست و پنجه نرم کردیم.محرم در مقری که داشتیم بحث آموزش دوره های رزم انفرادی ،تخریب و ....را آموزش میداد.یک روز بعد از کلاس ها از محرمخواستم که جزوه مربوط به تخریبش را به من به صورت امانت بدهد و در اولین فرصت از روی این جزوه کپی بگیرم.شب داخل مقرمان بودیم.من،سیدعلی و محرم کنار هم نشسته بودیم که محرم گفت؛(شهادت در غربت رنگ و بوی خاص خودش رو داره).من و سید علی حرفش را تایید کردیم و زیر همان سقف آسمان باهم قول و قراری گذاشتیم🖤.روز بیست و پنجم ماه صفر و درست در آخرین روز ماموریتمان محرم شهید شد
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
..الهی به رقیه 🤲
شهید حسین معز غلامی به ذکر
«الهی به رقیه» خیلی اعتقاد داشت
میگفت تا گرهای به کارتون افتاد
یه تسبیح بردارید و بگید :
الهی به رقیه...🌹
خدا حتما به سه ساله ارباب نظر میکنه و
مشکلتون حل میکنه ✨
ولادتحضرترقیهمبارک
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
یادمونباشهکههرچقدربرای
خـداکوچیکیوافتادگیکنیم
خدادرنظردیگرانبزرگمونمیکنه ♥️'!'
-سردارشھیدحاجحسینخرازی 🌿
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید چند روز پیش چه اتفاقی در #کانال_کمیل افتاده؟
😭😭😭
بزرگوارانی که در نشر این مطلب ما رو یاری میکنند، در ثواب جهاد تبیین سیره شهدا شریک هستند.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با پرجمعیتترین خانوادۀ شهید کشور
🔹خانوادهای در شهرستان خدابندۀ استان زنجان که وقتی پدر در دفاع مقدس به شهادت رسید، مادر ۱۳ فرزند را بزرگ کرد و امروز دغدغۀ این مادر میدان مهم انتخابات است.
↩️ ما برای انقلاب چه کرده ایم!؟
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷 #شهید_حاج_حسین_خرازی، سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود كه با ذخیرهای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانهروزی برای خدا و نبرد بیامان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز كرد و بر آستان رحمت الهی فرود آمد و به لقاءالله پیوست.
👌 درود بر او و بر همه همسنگرانش كه خود نامش حسین بود و لشكرش نیز همنام مولایش امام حسین (ع) .
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷بهروایتخواهر شهید:
داداش رضا وقتی که نامحرمی را میدید، همیشه سربه زیر بود. حتی برای ازدواجشان دنبال دختر نبود یا اینکه پیشنهادی بدهد، فقط میگفت:
«انشاءالله یک مورد خوب گیرم بیاید.» آخر سر هم خودم با همسرش در سرکار آشنا شدم و با مواردی که داداش پیشنهاد داده بود، دیدم مطابقت دارد. بعد ایشان را برای رضا خواستگاری کردیم زیارت قبور شهدا را دوست داشت و بیشتر وقتها مزار شهدا میرفت. همیشه در صف اول و پشت سر پیش نماز مسجدمان نماز میخواند. همه اهالی داداش رضا را به عنوان #پسر_مسجدی میشناختند
شهید#رضا_خانی_چگنی از تیپ ۵۷ سپاه حضرت اباالفضل (ع) استان لرستان، روز ۳۰ مهر ۱۴۰۱ حین انجام مأموریت در شمال غرب کشور به شهادت رسید.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌷شهید حاج قاسم سلیمانی :
هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند وپیوسته این ذکر: «یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد
شهید حاج#احمد_کاظمی🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واے بر آن ڪس ڪه در صحراے محشر سر از خاڪ بردارد و نشانه اے از معرڪه ے جـهاد در بدن نداشته باشد.
شهید#سیدمرتضی_آوینی🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
‼️در طول زندگی مشترک خود با همسرش، بیشتر اوقات را در جبهه گذارند. قبل از عملیات کربلای ۵ به مرخصی آمد و به همسرش گفت: «مریم! خدا خواست که حداقل بار دیگر بیایم شما را ببینم. چون امام زمان (عج) را در خواب دیدم و گفت: برو خانه که آخرین دیدار تو خواهد بود. مریم من از تو راضی هستم امیدوارم که خدا هم از تو راضی باشد.»
‼️به عمویش می گفت : « مسجد و حسینیه می سازی اما بدانکه ثوابش به اندازه یک روز حضور درجبهه نیست چون اسلام درخطر است همه ما باید در جبهه حضور داشته باشیم.»
‼️اهل مسجد و نماز شب بود. بعضی وقت ها شب به بیرون سنگر می رفت بعدها فهمیدم که در دل شب به نماز و راز و نیاز میایستد. به همه سلام میکرد اگر چه از او کوچکتربودند حتی وقتی برادر کوچکش وارد اطاقش میشد به احترام او از جای خود بر میخاست.
📎فرماندهٔ گردان علیابنابیطالب یگان دریایی
#شهید_فتحالله_حیدری🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🔸قبل از انقلاب بود که باید برای ادامه خدمت، میرفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت پادگان. ۱۸ توالت بود که هر نوبت ۴ نفر باید تمیزشان میکردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را میکشید.
📆 یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همانجا، مگر نه؟ تاثیری روی او نداشت! گفت: «اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافتهای توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آنجا پا نمیگذارم!» ۲۰ روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی🕊
📚کتاب بوستان حجاب
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
ز خون پاک جوانان چه سرخ مجنون شد
چقدر مادر چشم انتظار دلخون شد
چقدر پیکر بی جان ز هور آوردند
چقدر در دل شب کوه نور آوردند
چقدر پیرهن و کفش را نشان دادند
به دست خسته ی هر مادر استخوان دادند.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🔴 محبت اگه محبت واقعی باشه تو همه حالات هم محبت هست،
شب اومد خونه چشماش از بیخوابی قرمز شده بود. رفتم سفره بیارم نذاشت. گفت: امشب نوبت منه، تو استراحت کن گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی... نذاشت حرفم تموم بشه بلند شد و غذا رو آورد. بعد غذای مهدی رو با حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما».
شهید_همت🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
●با ورود به سپاه منبع درآمدی پیدا کرد واو یاد گرفته بود که دست دیگران را بگیرد. به چند خانواده که فرزند یتیم داشتند کمک خرجی می رساند.
●اگر کسی مریض بود یا به وام نیاز داشت تا کسی ضامن شودحتما پیش قدم می شد ولی هیچ وقت از موقعیتش در محیط کار ودر جاهای دیگر سوء استفاده نمی کرد. همیشه راضی به حق خودش بود.
●در سال 1378 به عضویت رسمی سپاه شهید بروجردی درآمد ولی از کارها ومسئولیتش برای کسی حرفی نمی زد. در همان سال هیئت” یازینب(س)” را تاسیس کرد وخود مداحی و میانداری می کرد.
#شهیدتفحص_محمد_زمانی🕊
ولادت: ۱۳۵۵/۰۱/۲۰شهرری
شهادت: ۱۳۸۰/۰۹/۲۶ ،فکه
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهــــــــدا
کبوترانی که سکوی پروازشان
سیم خاردار و #معراجشان خط مقدّم بود
همان بی بدیلانی که با رنگ خون
صفحه عاشقـــانه زندگی را نقاشی کردند
وبا زمزمه #یابن_الحسن دعوت یار لبیک گفتند
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم
🌹 #شهید_حسین_لشگری
خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را مرور می کردم.
سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت،
#قرآن را کامل حفظ کرده بود،
زبان انگلیسی می دانست
و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🌹حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم،
این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
✍️خاطرات دردناک. رزمنده آزاده ناصر کاوه.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa