eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.5هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
8.2هزار ویدیو
150 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
قلبم گرفت در تن این شهر پر گناه حال وهوای جمع شهیدانم آرزوست...🌹🍃 #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
@Panahian_IR415bc4bfa36ef2061793df17e781d6e8423a7b73.mp3
زمان: حجم: 2.03M
🎵 💢 ماجرای نامۀ جالب دختر دانشجو ، بعد از زیارت 🎤 حجت الاسلام علیرضا پناهیان 🔴 دخترا ؟! این پیامو برسونیدبه همه ی دخترای عالم @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
ـــ اونوقت کارتون چی هست ـــ فضولی بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتت برس شهاب دستانش را در جیب شلوارش فرو برد با اخم در چشمان پسره خیره شد ــــ بله درست میگن، خانم معتمد شما بفرمایید برید منزلتون من هم این جارو جمع جور کنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد شهاب برگشت ـــ بفرمایید دیگه برید ــــچرا خودش بره ما هستیم میرسونیمش ریسکه یه جیگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ .... شهاب به طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد . دستش را محکم پیچاند و در گوشش غرید ـــ لازم نیست توِی عوضی کسیو برسونی و مشتی حواله ی چشمش کرد با این ڪارش مهیا جیغی زد پسرا سه نفر بودند و شهاب تنها . شهاب می دانست امشب قرار نیست بخیر بگذر د با هم درگیر شده بودند سه نفر به یک نفر این واقعا یک نامردی بود سخت درگیر بودند یکی از پسرا به جفتیش گفت ــــ داریوش تو برو دخترو بگیر تا خواست تڪان بخورد شهاب پایش را کشید و روی زمین افتاد شهاب رو به مهیا فریاد زد ــــ برید تو پایگاه درم قفل کنید @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
ولی مهیانمی توانست تکان بخورد شهاب به خاطر او داشت وسط خیابا ِن خلوت آن هم نصف شب کتک می خورد با فریاد شهاب به خودش آمد ــــ چرا تکون نمی خورید برید دیگه بلند تر فریاد زد ـــ برید مهیا به سمت پایگاه دوید وارد شد و در راقفل کرد همان اتاقی بود که آن شب وقتی حالش بد شد اینجا خوابیده بود از پنجره نگاهی کرد کسی این اطراف نبود و شهاب بدجور در حال کتک خوردن بود وضعیتش خیلی بد بود تنهاکاری که می توانست انجام دهد این بود ڪه از خودش دفاع می کرد باید کاری می کرد تلفنش هم همراهش نبود نگاهی به اطرافش انداخت گیج بود نمی دانست چی کاری باید انجام دهد از استرس و ترس دستانش یخ کرده بودند با دیدن تلفن به سمتش دوید گریه اش گرفته بود دستانش می لرزید نمی توانست آن را به برق وصل کند دستانش می لرزید وکنترل کردنشان سخت بود اشکانش روی گونه هایش سرازیر شد ـــــ اه خدای من چیکار کنم با هق هق به تلاشش ادامه داد با کلی دردسر آن را وصل کرد با ذوق گو شی را بلند کرد ولی تلفن قطع بود دیگر نمی دانست چیکار کند محکم تلفن را به دیوار کوبید و داد زد @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
استاد محسن عباسی ولدی0001 hamd 001-007.mp3
زمان: حجم: 4.33M
روزهای زوج، ساعت۹شب با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن. @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
ارسالی اعضا🍃🌺🍃🌺 سلام روزتون بخیر باتشکر از کانال خوبتون 😊❤️🙏 یک حقیقت برای من تواین چند روز آشکار شد بواسطه کانال خوب شما وبه یک درک عالی رسیدم من خانم جوانی هستم و همسرم بواسطه بیماری خاصی لاغر واستخوانی ورنگ پریده هست با دوستانم یه اکیپ درست کرده بودیم که بااصطلاح واقعیت ودرد زندگیم خیلی اذیتم نکنه وسرم به همین چیزا گرمه تااینجاش بد نیست چیزی که بد بود تیپ وآرایش های آنچنانی هست که مااز هم یاد میگیریم ومیخوایم از هم سبقت بگیریم چند روز پیش از یه خیابون رد میشدم من بااینکه خودم تیپم ولی اینطور نیستم که چشم بدوزم به مردها ونگاه به نامحرم کنم اونروز چشمم افتاد به یه جوون زیبا و بور که لباس فکر میکنم کرم رنگ وشلوار زرشکی خوشرنگی پوشیده بود همون موقع سرم وپایین انداختم ولی توی دلم یه طوری شد یه جور حسرت که چرا شوهر من اینطوریه تودلم گفتم کاش اونایی که زیبا بودن اینطوری تیپ نمیزدن تا دلی بلرزه نمیدونم چی شد که یادم افتاد به مطلب کانال شما که گفته بودین حجاب مهربانی هست یعنی من حجاب میکنم تا همنوعم از چشم شوهرش نیافته من حجاب میکنم تا یک مرد بادیدن من دلش نلرزه و دلش از خانمش سرد نشه وهمین الان در همین لحظه به شرفم قسم میخورم که تا جان در بدن دارم طوری آرایش نکنم ولباس نپوشم که دل مردی را از همسرش سرد کنم @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
#نترسید‼️‼️ چیزی نیست ... این دوست عزیز داره تمام تلاششو میکنه به فالورهاش ثابت کنه چشاش لنز نیست وطبیعیه‼️‼️ میبینید بعضی از جوونای کشورمون درگیر چه مسائل پر اهمیتی هستند⁉️⁉️ #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✈️️ خدا خیرتون بده! پاشید بیاید بیرون ✈️️ 🚀 در زمین دشمن نباید بازی کرد. در زمین دشمن باید جنگید. 🚀 اینکه عکس کله پاچه صبح رو بذاریم توی اینستاگرام، این جنگ نیست! 🚀 وقتی محتوای خوب میذاریم توی نرم‌افزار بد، اون رو داریم موجه می‌کنیم. 🚀 خدا خیرتون بده! هر یک نفری رو که از زمین دشمن خارج کنید، یک ضربه بهش زدید. 🚀 اگر حضورتون اونجا باعث شده یک عده هم جذب بشن، دارید نفع می‌رسونید به دشمن. @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
96914961.mp3
زمان: حجم: 3.28M
چطور یه مرد ذلیل میشه زن ذلیلی یعنی چی⁉️ ادامه مباحث #خانواده استاد #پناهیان #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
پارت بیست وبیست ویک رمان جانم میرود🍃🌺👇
ـــ لعنت بهت صورتش را با دست پوشاند و هق هق می کرد به ذهنش رسید برود و کسی را پیدا کند تا آن ها را کمک کند خواست از جایش بلند شود ولی با شنیدن آخ کسی و داد یکی از پسرها که مدام با عصبانیت می گفت ــــ کشتیش عوضی کشتیش دیگر نتوانست بلند شود سر جایش افتاد ،فقط به در خیره بود نمی توانست بلند شود و برود ببیند که چه اتفاقی افتاده امید داشت که الان شهاب بیاید و به او بگویید همه چیز تمام شده اما خبری نشد ارام ارام دستش را روی دیوار گذاشت و بلند شد به طرف در رفت در را باز کرد به اطراف نگاهی کرد خبری از هیچکس نبود جلوتر رفت از دور کسی را دید که بر روی زمین افتاده کم کم به طرفش رفت دعا می کرد که شهاب نباشد با دیدن جسم غرق در خوِن شهاب جیغی زد... در کنار جسم خونین شهاب زانو زد شوڪه شده بود باور نمے کرد که ایڹ شهاب است نگاهی به جای زخم انداخت جا بریدگی عمیق بود حدس زد که چاقو خورده بود تکانش داد ــــ آقا ـــ شهاب .سید توروخدا یه چیزی بگو جواب نشنید شروع کرد به هق هق کردن بلند داد زد ـــ کمک کمک یکی بهم کمک کنه ولی فایده ای نداشت نبضش را گرفت کند می زد از جای خود بلند شد و سر گردان دور خودش می چرخید با دیدن تلفن عمومی به سمتش دوید تلفن را برداشت و زود شماره را گرفت ـــ الو بفرمایید @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)
ـــ الو یکی اینجا چاقو خورده ـ ــــ اروم باشید لطفا، تا بتونید به سوالاتم جواب بدید ـــ باشه ـــ اول ادرسو بدید ـــ ..... ـــ نبضش میزنه ـــ آره ولی خیلی کند ـــ خونش بند اومده یا نه ـــ نه خونش بند نیومده ـــ یه دستمال تمیز روی زخمش میزاری و آروم فشار میدی ـــ خب یگه چیکار کنم ـــ فقط همینـــ مهیا نزاشت خانومه ادامه بده زود تلفنو گذاشت و به طرف پایگاه رفت و یک دستمال پیدا کرد کنار شهاب زانو زد نگاهی به او انداخت رنگ صورتش پریده بود لبانش هم خشک و کبود بودند ــــ وای خدای من نکنه مرده شهاب سید توروخدا جواب بده دستمال را روی زخمش گذاشت از استرس دستانش می لرزیدند محکم فشار داد که شهاب از درد چشمانش را آرام باز کرد مهیا نفس راحتی کشید تا خواست از او بپرسید حالش خوب است شهاب چشمانش را بست ــــ اه لعنتی با صدای امبولانس خوشحال سر پا ایستاد دو نفر با بلانکارد به طرفشان دویدند بالای سر شهاب نشستند یکی نبضشو میگرفت یکی آمپول میزد مهیا کناری ایستاد و ناخن هایش را از استرس می جوید @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا)