عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
#منزل_بیست_و_یکم/ توّابین
وقتی شاهرخ به آبادان آمد، با هماهنگی سید مجتبی هاشمی که فرماندهی گروه فداییان اسلام را برعهده داشت، یک گروه رزمی راه انداخت، گروه شاهرخ سخت ترین ماموریت ها را انجام می داد.
مدتی نام گروه او آدمخوارها بود، اما این نام برازنده یک گروه رزمنده نبود، برای همین نام گروه شاهرخ به پیشرو تغییر کرد.
توی گروه پیشرو همه گونه آدم داشتیم. اما شبیه این مورد که می خواهم نقل کنم،تا آخر جنگ نشنیدم. چند نفر در این گروه داشتیم که سن و سالشان از بقیه بیشتر بود. معلوم بود که روزگار خوبی داشتند. زندگی و رفاه آنها نسبت به بقیه بهتر بوده. یکی از آنها با من رفیق شد.
شبی در سنگرهای خط مقدم آبادان، باهم از گذشته صحبت میکردیم. آنجا فهمیدم این دوست ما از قاچاقچی ها و دستگیر شدگان اول انقلاب بوده!
گفتم: خب تو چطور پات به جبهه باز شد!؟ نفس عمیقی کشید و گفت: ماجراش طولانیه، من و چند نفر از افرادی که الان تو گروه شاهرخ هستیم، یکی دوسال را در زندان سپری کردیم. جرم ما مواد مخدر، فساد و قاچاق فروشی و.... بود.
آخرین باری در روزهای شروع جنگ،آقای خلخالی کسی را فرستاد تا پرونده ما را بررسی کند. حکم همه ما اعدام بود. ما این را خوب میدانستیم.
برای همین در دیداری که خود آقای خلخالی از زندان داشت به سراغ ایشان رفتیم، ما چند نفر گفتیم: شما میخواهید یک گلوله برای ما خرج کنید، ما را هم کشته شده فرض کن. بعد گفتیم: ما واقعا از گذشته خودمان توبه کرده ایم. حالا که جنگ شده اجازه بده ما برویم جبهه تا با صدامی ها بجنگیم. اصلا هر جا لازم است که کسی روی مین برود یا فدایی رزمنده ها شود از ما استفاده کنید. ما ضمانت می دهیم که خیانت نکنیم.
آقای خلخالی از این حرف خوشش آمد و گفت: باشه، شما توّابین را به گروه فداییان اسلام می فرستم.
بعد گفت: غیر از ما، چند نفر دیگر اینجا هستند که اگر به شهر بروند، ممکن است دستیگر شوند. چون اینها پرونده دارند. مامورها دنبال این ها هستند.
تعجب کردم و گفتم: کی؟ برای چی؟
گفت: مثلاً همین نصرالله. این آدم ساقی و پخش کننده مشروب بوده. توی تهران برای خود شب رویایی داشته، اما به خاطر شاهرخ دوستاش، پا شده اومد جبهه.
خیلی تعجب کردم. عجب هم رزمانی دارم!؟ اما این هایی که از آن صحبت می کرد همگی اهل نماز و آدمهای حسابی بودند.اصلا به تیپ آنها نمی خورد که چنین گذشته داشته باشند.
یادم افتاد که یک روحانی برای محرم به میان نیروهای ما آمده بود و برای گروه شاهرخ از تو به صحبت میکرد. او این آیه از قرآن را خواند که هرگز از رحمت خدا ناامید نشوید. خداوند همه گناهان را میبخشد.
ایشان ادامه داد: حضرت موسی علیه السلام در مناجات خود در کوه طور عرض کرد: یا اله العالمین (ای معبود جهانیان) جواب شنید: لبیک (یعنی ندای تو را پذیرفتم) سپس عرض کرد: یا المحسنین (ای خدای نیکوکاران) همان جواب را شنید. سپس عرض کرد یا اله المطیعین (ای خدای اطاعت کنندگان) باز همان پاسخ را شنید. سپس عرض کرد: یا اله العاصین (ای خدای گنهکاران) سه بار در پاسخ شنید: لبیک لبیک لبیک.
موسی(ع) عرض کرد: خدایا چرا، در دفعه چهارم، سه بار پاسخم دادی!؟
خداوند به او خطاب کرد: عارفان به معرفت خود، و نیکوکاران و اطاعت کنندگان به نیکی و اطاعت خود، اعتماد دارند، ولی گنهکاران جز فضل من پناهی ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسی پناهنده شوند!؟ (منتخب قوامیس الدرر ملا حبیب الله کاشانی ص ۲۶۸)
چند روز از این صحبت ما گذشت. عملیات داشتیم، نصرالله جزء اولین شهدای این عملیات بود. به همراه پیکر این شهید توّاب، راهی تهران شدیم. در محله آنها کمتر کسی باور میکرد که نصرالله شهید شده باشد، فکر می کردند که اعدام شده.
پس از مراسم تشییع بسیاری از مذهبی های محله آنها به غیرتشان برخورد راهی جبهه شدند. نصرالله اسوه بچههای محله شد.
من نام آن توابین را میدانستم. آنها که قرار بود اعدام شوندو.... توبه واقعی آنها باعث شد که مدتها در جبهه بمانند. سالها بعد سراغ آنها را گرفتم. تا پایان جنگ، چند نفر دیگر از آنها به شهادت رسیدند و توبه واقعی خود را نشان دادند.
#پایان_منزل_بیست_و_یکم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆