از میان تمام دلخوشی هایــــــم داشتن تـــو را
بیشتـــــــر دوست دارم😊✨🌸
#چادرم ❤️آرامش سـیـــــــــــــاهم✨🌸
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
متی تراک ونراک 🙏✨✨✨✨ دلنوشته👇👇👇🌸🌸🌸
متی تراک ونراک
⚜⚜⚜⚜⚜⚜
کی میشود ببینم روی چون ماهت را آقای خوبم😢🍃
#هستی_ ام را نذر قدوم تو میکنم
آقا 🌸✨
این روزها چادرم را که میپوشم تمام دلخوشی ام لبخند زیبای شماست⚜🌸
#شاید میان این همه هجمه هایی که قلبتان را به درد می آورد
سیاهی چادرم غبارغم را از چهره مبارکتان بزداید
آقا جان شرمنده ام😔⚜
توشه ای ندارم
نفس سرکش امانم را بریده
بدون حمایت شما هیچم
آقا دست عنایتتان را بر سرم بگذارید
آرزویم #شهادت است 🌹✨
یاریم کن تا راهی که میروم انتهایش رسیدن به آرزویم باشد
آقا این روزها دلم گرفته 😭
شهادت برای دخترها چقدر سخت تر است چون مردها میروند جهاد
میدانم جهاد من سنگر من چیز دیگری است🌸⚜
بخاطر همین عاشقانه #سنگر_سیاهم ، #چادرم را دوست دارم❤️
ولے آقا
شهادت 😭
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به طراوت گندم زار قسم🌾🌾🌾
به سرسبزی دشت 🍃🍃وآبی آسمان پاک✨
#چادرم برایت دعای عهد✨ میخوانم هر روز🌞
عهد با مادر✨
عهد با آقا ✨
عهد باشهدا ✨
باز میگویم برای هزارمین بار
سرم برود چادر از سرم نمی افتد🙏🌸
این است دعای عهد من با چادرم
که هر روز تکرارش میکنم😊🍃🍂🌸
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
چادرست دیگر....❤️
نیاز به قافیه و
ردیف نیست
شعر ناب بندگیست...😊❤️
#چادرم مرا #کافی است👌😊🍃
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
💛❤️
#هیچ کدام را نمیخواهم!
نه آغوش های باز خیابانی...
و نه #خنده هایی که مفت میبرد ارزشم را...
تازه تو را پیدا کرده ام!
در هیاهوی این شهر #شلوغ هستند مردهای پرادعا...
دوست های به ظاهر خیر خواه...😏
و #دشمنان همیشه حاضر در صحنه!
من از تمام این خوشی های پر زرق و برق ، تنها سیاهی #چادرم را دوست دارم ☺️
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
🥀💐🕊🌸🕊💐🥀
#خاطرات_شهدا
#شهدا
#عفاف
#حجاب
#خانم_موسوی یکی از #پرستاران دوران #دفاع_مقدس ، از میان همه ی تصویر های آن روزها ، یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند :
یادم می آید یک روز که در #بیمارستان بودیم، #حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از #بیمارستانهای صحرایی هم #مجروحین زیادی را به #بیمارستان ما منتقل می کردند.
اوضاع #مجروحین به شدت وخیم بود.
در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود.
رگهایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی #خونریزی شدیدی داشت.
#مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم.
وقتی که دکتر اتاق عمل این #مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای #جراحی آماده اش کنم.
من آن زمان #چادر به سر داشتم . دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم #مجروح را جابه جا کنم .
همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و #چادرم را دربیاورم ، #مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه #چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت
گفت: من دارم می روم که تو #چادرت را در نیاوری.
ما برای این #چادر داریم می رویم... #چادرم در مشتش بود که #شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم #چادرم را کنار نگذاشتم.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
http://Eitaa.com/pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هفتادوسه
با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد
_تا هر وقت بخواید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!
بی هیچ حرفی از مصطفی🌸
گذشتم و وارد صحن شدم..
که گنبد و ستونهای حرم آغوشش را برای قلبم گشود..💚😍😢
و من پس از این همه سال #جدایی و بی وفایی از در و دیوار حرم #خجالت میکشیدم.. 😢😓
که قدم هایم روی زمین کشیده میشد و بی خبر از اطرافم ضجه میزدم...😞😭
از شرم روزی که اسم زینب را #پس_زدم،..😞😭
از شبی که #چادرم را از سرم کشیدم،..😐😭
از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم..😓😭
و حالا میدیدم حضرت زینب (س) دوباره آغوشش را برایم گشوده...💚
که دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم😭 بلکه این زینب را ببخشد...
گرمای نوازشش را روی سرم حس، میکردم که دانه دانه گناهانم را گریه میکردم، 😭😞او اشکهایم را #میخرید و من ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه میبوسیدم عطشم برای عشقش بیشتر میشد...😭💚😍
با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستونها زانو زده بودم،..
میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی ایران شوم..
که تمنا میکردم #گره این دلبستگی را از دلم بگشاید..😭🙏
و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود...😓😥
حساب زمان از دستم رفته بود،..
مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور حضرت زینب(س) راحت نبود...
که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم...😢😞
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُراز اشکم😢 در صحن دنبال مصطفی میگشتم..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa