eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.3هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
8.7هزار ویدیو
151 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
بــــندگی ام را آشکارا به رخ میکشم تــــــاج بندگیم👑✨ @banomahtab
از میان تمام دلخوشی هایــــــم داشتن تـــو را بیشتـــــــر دوست دارم😊✨🌸 ❤️آرامش سـیـــــــــــــاهم✨🌸 @banomahtab
علامه #وصیتــ کرده بود :  دستمال خیس #اشڪ_مُحرمش را توی قبرش بگذارند!! ڪه #توشه_آخرتش باشد...🍃🍃🍃 👇👇 http://hr-fallah.ir/?p=804 کاش 🍃🍃🍃 #چادرم را بامن #دفن کنید شاید #اشک_هایی که در روضه حسین بر روی چادرم ماند #توشه راهم شود 🌾⚜🌾⚜🌾⚜🌾⚜ #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab
#چادرم را باد نیاورده که باد ببرد🍃🍃🍃🍃 #چادرم پرچم #غیرت همه مردان سرزمینم است... #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
متی تراک ونراک 🙏✨✨✨✨ دلنوشته👇👇👇🌸🌸🌸
متی تراک ونراک ⚜⚜⚜⚜⚜⚜ کی میشود ببینم روی چون ماهت را آقای خوبم😢🍃 ام را نذر قدوم تو میکنم آقا 🌸✨ این روزها چادرم را که میپوشم تمام دلخوشی ام لبخند زیبای شماست⚜🌸 میان این همه هجمه هایی که قلبتان را به درد می آورد سیاهی چادرم غبارغم را از چهره مبارکتان بزداید آقا جان شرمنده ام😔⚜ توشه ای ندارم نفس سرکش امانم را بریده بدون حمایت شما هیچم آقا دست عنایتتان را بر سرم بگذارید آرزویم است 🌹✨ یاریم کن تا راهی که میروم انتهایش رسیدن به آرزویم باشد آقا این روزها دلم گرفته 😭 شهادت برای دخترها چقدر سخت تر است چون مردها میروند جهاد میدانم جهاد من سنگر من چیز دیگری است🌸⚜ بخاطر همین عاشقانه ، را دوست دارم❤️ ولے آقا شهادت 😭 @banomahtab
#شهید_مرتضی_آوینی بالی نمیخواهم این پوتین های #کهنه هم میتواند مرا به آسمانها ببرد...✨☄ من هم بالی نمیخواهم بی شک با #چادرم هم میتوانم مسافر آسمان شوم🍃🍃🍃 #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab
#چآدرم♥️ جوری دنيامو رنگۍ کردۍ کهـ...!(: رنگين كمآن هم به رنگی بودن تو نیست 🌸🌈 #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
به طراوت گندم زار قسم🌾🌾🌾 به سرسبزی دشت 🍃🍃وآبی آسمان پاک✨ #چادرم برایت دعای عهد✨ میخوانم هر روز🌞 عهد با مادر✨ عهد با آقا ✨ عهد باشهدا ✨ باز میگویم برای هزارمین بار سرم برود چادر از سرم نمی افتد🙏🌸 این است دعای عهد من با چادرم که هر روز تکرارش میکنم😊🍃🍂🌸 #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
چادرست دیگر....❤️ نیاز به قافیه و ردیف نیست شعر ناب بندگیست...😊❤️ مرا است👌😊🍃 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
💛❤️ #هیچ کدام را نمیخواهم! نه آغوش های باز خیابانی... و نه #خنده هایی که مفت میبرد ارزشم را... تازه تو را پیدا کرده ام! در هیاهوی این شهر #شلوغ هستند مردهای پرادعا... دوست های به ظاهر خیر خواه...😏 و #دشمنان همیشه حاضر در صحنه! من از تمام این خوشی های پر زرق و برق ، تنها سیاهی #چادرم را دوست دارم ☺️ #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
🥀💐🕊🌸🕊💐🥀 یکی از دوران ، از میان همه ی تصویر های آن روزها ، یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند : یادم می آید یک روز که در بودیم، شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از صحرایی هم زیادی را به ما منتقل می کردند. اوضاع به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی شدیدی داشت. را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای آماده اش کنم. من آن زمان به سر داشتم . دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم را جابه جا کنم . همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و را دربیاورم ، که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو را در نیاوری. ما برای این داریم می رویم... در مشتش بود که شد. از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم را کنار نگذاشتم. شادی روح و http://Eitaa.com/pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد _تا هر وقت بخواید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید! بی هیچ حرفی از مصطفی🌸 گذشتم و وارد صحن شدم.. که گنبد و ستونهای حرم آغوشش را برای قلبم گشود..💚😍😢 و من پس از این همه سال و بی وفایی از در و دیوار حرم میکشیدم.. 😢😓 که قدم هایم روی زمین کشیده میشد و بی خبر از اطرافم ضجه میزدم...😞😭 از شرم روزی که اسم زینب را ،..😞😭 از شبی که را از سرم کشیدم،..😐😭 از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم..😓😭 و حالا میدیدم حضرت زینب (س) دوباره آغوشش را برایم گشوده...💚 که دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم😭 بلکه این زینب را ببخشد... گرمای نوازشش را روی سرم حس، میکردم که دانه دانه گناهانم را گریه میکردم، 😭😞او اشکهایم را و من ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه میبوسیدم عطشم برای عشقش بیشتر میشد...😭💚😍 با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستونها زانو زده بودم،.. میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی ایران شوم.. که تمنا میکردم این دلبستگی را از دلم بگشاید..😭🙏 و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود...😓😥 حساب زمان از دستم رفته بود،.. مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور حضرت زینب(س) راحت نبود... که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم...😢😞 گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُراز اشکم😢 در صحن دنبال مصطفی میگشتم.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa