°•{🖤🥀🖤}•°
🕊روزے همہ ے ما خواهیم رفت و تنہا آنچہ از خود باقے گذاشتہ ایم مے ماند...💔
🌹بزرگوارانے ڪہ تمایل دارند براے پدر #شہیدمنوچہرصفرے و پدربزرگ #شہیدنویدصفرے نماز شب اول قبر بخوانند بہ آیدے زیر اعلام کنند👇👇
🆔️@shahidhadi_delha
دستور نماز شب اول قبر📿:
دو رڪعت است، در رڪعت اول سوره «حمد» و ایہ الڪرسے، و در رڪعت دوم سوره حمد و ده مرتبہ سوره قدر بعد از سلام بگوید:: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَابْعَثْ ثَوابَها اِلى قَبْرِ فُلان بن فلان (نام میت و پدرشان،رفیع صفرے فرزند امید).
سپاس از همراهے شما 🙏🖤
مداحی آنلاین - تو دل غم مونده - حمید علیمی.mp3
5.81M
تودلغمموندهیہماتـممونده...😭
یہچندشبدیگہتابہ#محرم مونده...💔
#مداحےتایم🏴🖇 [•🎧•]
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ↻
#حمیدعلیمے🎙
#دستمآرابہمحرمبرسانیدفقط✋
❣درسینہجزعشقتوهیچندارم
حسینجانم❤🌿
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_29 سکوتو شکستم و گفتم: -علی؟؟؟ -جانم؟؟؟ -
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_30
بعد از مدتی که استاد داشت درس میداد نیلوفر رو به من کردو گفت:
-قضیه رو به علی گفتی؟؟
-آره گفتم.
-چی گفت.
-هیچی.
-هیچی؟؟؟؟؟؟؟!!!
-گفت نگران نباش...ناراحت شد...
-میخوای چی کار کنی؟
-چی کار میتونم کنم؟؟؟
نیلوفر سکوت غم انگیزی کرد نگاهش کردم و گفتم:
-باید با هانیه حرف بزنم!
-دیوونه شدی؟
-باید ببینم مشکلش دقیقا چیه میخواد چیکار کنه!!!؟
-زهرا!!!!!!!!!
استاد نگاهی بهمون کردو و گفت:
-خانم باقری شما که حرف میزنین معلومه بلدین بیایین اینجا بقیشو درس بدین...
من_استاد...
-بفرمایین لطفا...
نیلوفر_استاد تازه عروسه اذیتش نکنید...
یهو کل کلاس شلوغ شد!!!
+تازه عروس؟؟
+مباررررکه.
+نگفته بودی!!!
+کی عروس شدی!!!
+کی هست این آقای خوشبخت...
استاد داد زد ساکت!
استادی بود که همه ی ما ازش حساب میبردیم...
استاد_مبارک باشه خانم باقری پس بخاطر همینه که کلا امروز حواستون پرته!!!
-نه استاد...
حرفمو قطع کرد و گفت:
-به پای هم پیر شین...
-ممنونم!
نگاهی به هانیه کردم که با تنفر به من خیره شده بود...
نفس عمیقی کشیدم و نشستم سر جای خودم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کلاس تموم شده بود و با نیلوفر مشغول جمع کردن وسایل هامون شدیم که راه بفتیم سمت خونه!
کلاس تقریبا خالی شده بود هانیه از ته کلاس اومد سمت ما با یه نیش خند و خیلی متکبرانه گفت:
-مبارکه باشه زهرا جون!به پای هم پیر شین...
نگاهی کردم و جوابی ندادم همینجور که داشتم نگاهش می کردم یواش دم گوشم گفت:
-البته اگر به پای هم بمونین...
بعد هم خندیدو رفت...
نگاهی به نیلوفر کردم اونم با اخم و نگران نگاهم کرد...
نفس عمیقی کشیدم چشمامو بستم..
کیفمو گذاشتم و سریع دوویدم دنبال هانیه...
نیلوفر صدام زد:
-زهرا!!!!!
بدون جواب به نیلوفر رفتم دنبالش...
من_هانیه؟هانیه...هانیه یه لحظه وایستا کارت دارم...
فایده نداشت رسیدم بهش دستمو گذاشتم روی شونش و کشیدمش سمت خودم...
برگشت طرفم ابروهاشو انداخت بالا یه نگاه از سر تا پا بهم انداخت پوز خندی زد و گفت:
-میشنوم؟؟؟
نفس عمیقی کشیدم بغضمو قورت دادم و گفتم:
-معلوم هست داری چی کار میکنی؟؟؟
-باید بگم؟؟؟
-هانیه ما باهم دوستیم...
-دوست بودیم...
-هانیه این کارا چیه آخه چرا اینجوری میکنی...منظورت از حرفات چیه هانیه...نگرانم میکنی...
لبشو گزید بغضی کرد و گفت:
-نگران نباش...زهرا ما میتونستیم خیلی دوستای خوبی بمونیم ولی عشق آدمو کور میکنه...جوری که دیگه نمیفهمه طرف مقابلش کیه و چه بلایی میخواد سرش بیاره...
اشک توی چشمام حلقه زد ترسیدم از حرفش...
من_یعنی چی...؟؟؟بلا؟؟؟چه بلایی...چی میگی...
-زندگی بین منو تو باید یکی رو انتخاب کنه...
-هانیه تو دیوونه ای!
-بهت پیشنهاد میکنم دورو ور یه دیوونه نباشی!!!
بعد هم محکم نگاهشو ازم گرفت و رفت...
خشک شده بودم سر جام و به رفتنش نگاه میکردم نیلوفر اومد سمتم دستشو گذاشت روی شونم و تکونم داد...
نیلو_زهرا!!!!چی گفت؟؟؟چت شد یهو...
زدم زیر گریه...نیلوفر بغلم کرد...
بعد از چند دقیقه دید آروم نمیشم با گوشیم زنگ زد علی و اونم تا نیم ساعت بعد اومد دنبالم و منو برد خونه...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#مریم_ســرخہای👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°•{🖤🥀🖤}•° 🕊روزے همہ ے ما خواهیم رفت و تنہا آنچہ از خود باقے گذاشتہ ایم مے ماند...💔 🌹بزرگوارانے ڪہ
▪︎تعداد نماز های خوانده تا به این لحظه... ♡
|~ ۳۳ نفر ~|
سپاس از همراهی شما عزیزان 🖤🙏
🌱🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌱🌹
با عرض سلام و خداقوت خدمت شما همراهان گرامی🌿🦋
#کار_خیر☺️❤️
قرار هست سنگ مزاریاد بود شهید محمد هادی ذوالفقاری تعویض بشه که هزینه ۴میلیون و ۵۰۰ هزار تومان هست عزیزانی که تمایل به شرکت در این امر خیر و یا قصد بانی شدن دارند هدایای در نظر گرفته ی خودشون رو به شماره کارت زیر واریز نمایند
منیژه کریمی منش 💳 6037997291276690 💌
فیش های واریزی خود را به ایدی زیر ارسال نمایید
🆔@shahidhadi_delha
🍃🌸گزارش تصویری برای شمابزرگواران ارسال
خواهدشد🍃🌸
سپاس از همراهی شما خیرین عزیز💚🙏
🌹🍃🌹🍃🌹
💔سلامامامزمانم✋
پیڪ صبا ڪجایے؟! بشنو ڪلام ما را
سویش ببر دمادم عرض سلام ما را
گو جان دگر نمانده در سینہ ے مریدان
او پادشاه عشق است داند مرام ما را
#صبحتون_مہدوے🌸
🌹🍃🌹🍃🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🍃
خیلےدلمتنگہ!🥀
خیلےدوستدارم
آقانویدمزارشماهمسیاهپوششد🖤
آمادهبراےعزادارے#سیدالشہدا(ع)😭
#محرم💔
#شہیدنویدصفرے🕊
هرکہمجنونِحسیناستخوشابرحالش
چونڪہلیلاےدلشلیلےلیلاےخداست❤🌿
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°•{🖤🥀🖤}•° 🕊روزے همہ ے ما خواهیم رفت و تنہا آنچہ از خود باقے گذاشتہ ایم مے ماند...💔 🌹بزرگوارانے ڪہ
▪︎تعداد نماز هایی که دیروز شما بزرگواران به پدر شهید هدیه کردید ♡
|°~۳۶ نفر~°|
🖤🕊اجرکم عندالله🕊🖤
•°•❣🍃•°•
🌹یادِ #شہیدخلیلے بخیرڪہمیگفت:
دوستِ من لحظہے #نماز ڪارت را تعطیل ڪن!🚫
تا برڪتش را در زندگیت ببینے...💗🌿
یادت باشہ ڪارے ڪہ موقعِ "#نمازاولوقت" انجام بشہ ابتر مےمونہ...! :)
+نمازاولوقتسفارشرفیقآسمانے📿❤
#شہیدرسولخلیلے🕊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
VID_20200817_165026_923_a01.mp3
938.6K
|🌸🌿|
#استادپناهیان🎤
•
°○.براے خوبےها بِجُنب!°○.
•
+هر علاقهاے ڪہ بیشتر مشغول آن باشیم بیشتر تقویت میشود👌🏻🍃
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_30 بعد از مدتی که استاد داشت درس میداد نیل
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_31
گوشیم زنگ خورد...پشت خط نیلوفر...
من_بله؟؟؟
-سلام عزیزم خوبی؟؟؟
-خوبم تو خوبی؟
-دیشب هر چی زنگ زدم جواب ندادی خواستم ببینم حالت بهتره؟؟
-خداروشکر.توخوبی؟
-منم خوبم.زهرا؟
-بله؟؟
-بهم نمیگی هانیه چی گفت؟؟داری نگرانم میکنی...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-حرف های همیشگی...
-بیخیال ولش کن.مزاحمت نمیشم میخواستم حالتو بپرسم.
-قربونت برم.
-خدانکنه میبینمت.فعلا
-فعلا.
تلفن رو قطع کردم رفتم آبی به سرو صورتم زدم باید خودمو مشغول آماده کردن پروژه میکردم...
اسمم از پروژه ی هانیه خط خورده +وای خدای من چه موقعیم رابطه ها خراب شد!!بهتره زودتر کارمو شروع کنم!
لپ تاپ و کتابامو برداشتم و رفتم حیاط مشغول شدم...
گوشیم زنگ خورد پشت خط علی...
من_سلام.
علی_سلام خانمی.
-خوبی؟
-خوبم شما خوبی؟؟؟
-ممنون چه خبر؟
-سلامتی چیکار میکنی؟؟
-مشغول پروژه ام...هعی!باید از اول شروع کنم فردا وقت تحویلشه!
-پس برو مزاحمت نمیشم.
-مراحمی.
-برو بعدا زنگ میزنم.
-باشه عزیزم.
-فعلا.
تلفن رو قطع کردم ولی نمیتونستم تمرکز کنم...
اینکه تهدید شدم و توی این شک موندم که آیا بلایی سرم میاد یا نه منو میکشه...حرفای هانیه مغزمو میخوره...میترسم...توکل میکنم خدا ولی میترسم...
+زندگی باید بین منو تو یکی رو انتخاب کنه...
+من روتو خط میکشم...
حالا تقریبا یک هفته میشه که منو علی نامزدیم...
اما اصلا دلم طاقت یه ضربه ی دوباره رو نداره...
لپ تاپمو زدم زیر بغلم کتابامو گذاشتم توی کیفم...چادرمو سرم کردم وسایلامو برداشتم و از خونه زدم بیرون...
به ساعتم نگاه کردم هنوز وقت دارم پس نیاز به عجله ی زیادی نیست!
راه افتادم به طرف ایستگاه اتوبوس...
زیاد معطل نشدم که اتوبوس رسید...
سوار شدم و مدتی بعد رسیدم دانشگاه...پله هارو تند تند پشت سرهم گذاشتم و رسیدم به سالن سرعتم رو بیشتر کردم...
تا رسیدم به کلاس از سرعتم کم کردم سرکی کشیدم خوشبختانه هنوز استاد نرسیده بود...
سریع داخل شدم بچه ها با تعجب نگاهم میکردن...
من_سلام.
سپیده_سلام چرا انقدر قرمز شدی!؟
-از بس که دوویدم گفتم الان استاد سرکلاسه!
-نیلو_پروژت آمادست؟
-آره دیروز تا صبح بیدار بودم!!
-خب خداروشکر آماده شده!
به دورو برم نگاه کردم هانیه سرکلاس نبود!!!
من_بچه ها!!!!؟
با تعجب خیره شده بودم یه گوشه!
سپیده_بله!
نیلو_چی شده؟!
من_پس هانیه کوش؟!
نیلو_اوووو چمیدونم توام تا میای دنبال اونی!
برگشتم طرف نیلو و گفتم:
-نیلو این به نظرت عجیب نیست که روز تحویل پروژه هانیه ای که هر روز اولین نفر می رسید دانشگاه الان نباشه!!!
استاد اومد سرکلاس!
نیلو_بیخیال زهرا فکرای عجیب میکنیا!حساس نباش انقدر...
ده دقیقه از کلاس گذشت که یه نفر وارد کلاس شد!!!
+این کیه!
+وای خدای من هانیه!
+چطور ممکنه امروز انقدر دیر بیاد اونم بعد از استاد!!!!
هانیه_استاد اجازه هست!
استاد_تا این موقع کجا بودی خانم نعمتی!؟
-شرمنده استاد کار واجبی برام پیش اومده بود!
-کار واجب تر از روز تحویل پروژه؟؟
هانیه سرشو انداخت پایین دلم براش سوخت!
استاد_بفرمایین داخل!
با حالت عجیبی وارد کلاس شد...!
مثل همیشه نبود...
انگار میخواست کار بزرگی انجام بده و همش توی فکر بود...!
نگران شدم...
به علی پیام دادم...
+سلام عزیزم ساعت دو بیا دنبالم جلوی دانشگاع منتظرتم.
بعد از ده دقیقه علی جواب داد...
+سلام خانم چشم.
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#مریم_ســرخہای👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌱🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌱🌹
با عرض سلام و خداقوت خدمت شما همراهان گرامی🌿🦋
#کار_خیر☺️❤️
قرار هست سنگ مزاریاد بود شهید محمد هادی ذوالفقاری تعویض بشه که هزینه ۴میلیون و ۵۰۰ هزار تومان هست عزیزانی که تمایل به شرکت در این امر خیر و یا قصد بانی شدن دارند هدایای در نظر گرفته ی خودشون رو به شماره کارت زیر واریز نمایند
منیژه کریمی منش 💳 6037997291276690 💌
فیش های واریزی خود را به ایدی زیر ارسال نمایید
🆔@shahidhadi_delha
🍃🌸گزارش تصویری برای شمابزرگواران ارسال
خواهدشد🍃🌸
سپاس از همراهی شما خیرین عزیز💚🙏
1_404854932.mp3
2.25M
🌸ڪسے روبانگاه ڪم نبینید.👀
پینہدوزو#امامزمان❤🌿
#صـبحـتون _مہدوے⛅️
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
{°~°🍃🌸°~°}
#طنـز_جبهہ❤🌿
خیلے باحالہ حتـما بخـونید😂😂
طلبـہ هاے جـوان👳 آمـده بودنـد بـراے #بازدیـد 👀 از جبـهہ.
0⃣3⃣ نفرے بودنـد.
#شـب کہ خوابیـده بودیـم😴، دو سـہ نفـر بیـدارم کردنـد 😧و شـروع کردنـد بہ پرسیــدن سـوالهاے مسخـره و الـکے!😜
مثـلاً مـیگفتنـد:
#آبے چہ رنگیـہ بـرادر؟!🤔
#عصبـی 😤 شـده بودم.
گفتنـد:
بابا بے خیـال!😏
تو کہ بیـدار شدے، #حـرص نخـور بیـا بریـم یکے دیگہ رو #بیـدار کنیـم!😎
دیـدم بـد هم نمےگویند!🤔🤗😂
خلاصـہ همیـنطورے سے نفـر را بیـدار کردیـم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایـم و همہ مـان دنبـال شلوغ کارے هستیـم!
قرار شـد یک نفـر خـودش را بہ مـردن بزنـد و بقیـہ در محـوطہ قـرارگاه تشییـعش کنـند!
فـورے پارچہ سفیدے انداختیـم روے محمـدرضـا و قـول گرفتیـم کہ تحـت ⬇️ هـر شـرایطے خـودش را نـگہ دارد!
گذاشتیـمش روے دوش 🚿بچـہ هـا و راه افتـادیم🚶.
گریـه و زارے!😭
یکے مےگفـت:
ممـد رضا!
نـامـرد! 😩
چـرا تنـها رفتـی؟ 😱
یکے مےگفـت:
تو قرار نبـود شهیـد شے!
دیـگرےداد مےزد:
شهیـده دیگہ چـی میـگی؟
مـگہ تو جبـهہ نمـرده؟
یـکے عربـده مےکشیـد! 😫
یـکے غـش مےکـرد! 😑
در مسیـر، بقیـہ بـچہ ها هم اضـافہ➕ مےشـدند و چـون از قضـیہ با خبـر نبـودند، واقعاً گریـہ 😭و شیـون راه مےانداختنـد!
گفتیـم برویـم سمـت اتـاق طلـبہها!
جنـازه را بردیـم داخـل اتـاق.
این بنـدگان خـدا📿 که فکر مےکردنـد قضیہ جـدیہ،
رفتنـد وضـو گرفتنـد و نشستنـد بہ قـرآن 📖خوانـدن بالاے سـر میـت!
در همیـن بیـن من بہ یـکے از بچـہ ها گفتـم:
برو خـودت را روے محمدرضا بینـداز و یـک نیشـگون محکـم بگـیر!😜😂
رفـت گریہ کنـان پریـد 🕊 روے محمـدرضا و گفـت:
محمـدرضا!
این قرارمـون نبـود!😭
منم مےخوام باهـات بیـام!😖
بعـد نیشـگونے👌 گرفـت که محمـدرضا از جـا پریـد و چنـان جیـغے کشیـد 😱کـہ هفـت هشـت نفـر از ایـن بچہ هـا از حـال رفتنـد!
ما هـم قـاه قـاه مےخندیـدیم.😂😂😂
خلاصـہ آن شـب #تنبـیہ 👊 سختـے شـدیم.
🍃🌸🍃🌸🍃
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌹دلنوشتہ #شہیداسماعیلخانزاده بہ امام حسین(ع):👇
❤#حسین جان، مگر مےشود از ڪنار داغ سنگین تو و برادران و فرزندان و یارانت بے تفاوت گذشت.😔
مگر مےشود ناموست بہ اسارت برود و من بے تفاوت باشم.😭
حسین جان،مولاےمن، اگر آن روز مردم پست و بےوفاے ڪوفہ بہ #هلمنناصرینصرنے تو لبیڪ نگفتند من امروز با تمام وجودم لبیڪ مےگویم.🌿💗
#لبیڪیاحسین(ع) یعنے وسط میدان بودن سخت است.
لبیڪیاحسین(ع) یعنے اینڪہ از جان گذشتن است نہ اینڪہ از دور بہ آتش نگاه ڪردن و بعد از خاموشے خود را ناجے معرفے ڪردن است.🥀 حسین جان، روزے نبود ڪہ من زیارت عاشورا نخوانم و هر روز من این زیارت نامہ را مےخوانم بہ امید آنڪہ اے آموزگار شہادت مرا در مڪتب خود بپذیرے🕊 و در زمره شہیدانت قرار دهے و شب اول قبر هم یڪ نگاهے بہ من داشتہ باشے.❣
#شہدا🕊
#محرم🖤
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🌹دلنوشتہ #شہیداسماعیلخانزاده بہ امام حسین(ع):👇 ❤#حسین جان، مگر مےشود از ڪنار داغ سنگین تو و برادرا
نذرڪردمڪہاگرشدبہمحرمبرسم
قدریڪعمربرایتهمہدمگریهڪنم..💔🥀
#فقط۳روزتامحرم🖤
دارهمیادبویمحرمش💔😭
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
.
🌸در جواب ڪسانے ڪہ میگن ، محرم برپا نشہ!☝️🏻
#استادسیدحسینمومنے🎤
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_31 گوشیم زنگ خورد...پشت خط نیلوفر... من_ب
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_32
پروژه هارو تحویل داده بودیم و کلاس تموم شد...
هوووف یه نفس راحت بکشیم و بریم تعطیلات!!!
به گوشیم نگاه کردم علی یه بار زنگ زده بود...
رو کردم به بچه ها و گفتم:
-یاعلی بریم؟
نیلو_بریم!
از دانشگاه که اومدیم بیرون همگی خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم...
زنگ زدم به علی:
-سلام عزیزم کجایی؟؟
-پشت دانشگاهم بیا اینور...
-اومدم.فعلا.
پشت دانشگاه خیابون شلوغ اتوبان مانندی بود...
با ترس تند تند رفتم پشت دانشگاه که با هانیه برخورد کردم!!!
جیغ بلندی کشیدم...
لحظه ای که علی اومده بود جلوی دانشگاهمون جلوی چشمم تکرار شد....وقتی جیغ کشیدم...
من_هانیه چیکار میکنی ترسیدم...
بعد هم آب دهنمو قورت دادم یواش از کنارش رد شدم و گفتم:
-باید برم خداحافظ...
دستمو گرفت...ترسیدم...قلبم شروع کرد به تپش!
-علی اومده دنبالت؟؟
-هانیه ولم کن میخوام برم.
با دستم زدم روی دستش و دستشو پس زدم اومد دنبالم...
-وایسا کارت دارم...
سرعتمو بیشتر کردم داشتم از ترس جون به لب می شدم!
دوباره دستمو گرفت تو چشمام نگاه کردو گفت:
-زندگی باید بین منو تو یه نفرو انتخاب کنه...
زدم زیر گریه:
-هانیه ولم کن تو دیوونه ای از زندگی من برو بیرون!!!
سرعتمو بیشتر کردم.
هانیه می اومد دنبالم...
-وایسا زهرا!
-ولم کن برو بیرون از زندگیم...
+برو
+ولم کن
+بس کن
+ از جونم چی میخوای...
داشتم داد می زدم هانیه هم دنبالم...
بعد از چند لحظه صدای جیغم رفت هوا...
دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد...
هیچی نفمیدم ولی برای لحظه ای حس کردم دارم میسوزم شدت ضربه خیلی شدید بود دورم شلوغ بود به خودم اومدم دیدم اونور تر از من تجمع بیشتریه...
چشممو چرخوندم دیدم هانیه افتاده روی زمین همه جاش خونیه...
اصلا نمیتونستم حرف بزنم لال شده بودم...
صدای علی می اومد...منو صدا می زد...چشمام نمی دید...
داد می زد!!!
-زهرا!!!!زهرااااااااا!!!
چشمامو بستم روی زمین خوابیده بودم نفس کشیدنم سخت شده بود...
دستمو کشیدم روی صورتم...
وای خدای من...
خون!!!!!
علی داد می زد...
-زهرا چت شده!!!!زهرا بلند شو!!!زهراااااا!!!
پلکام بسته شدو از هوش رفتم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
وقتی چشمامو باز کردم روی تخت بیمارستان بودم... دور صورتم و دستم باند پیچی شده بود تموم بدنم درد میکرد...نمیتونستم تکون بخورم...به سختی لب باز کردم و به پرستاری که بغلم ایستاده بود گفتم:
-اینجا کجاست...
پرستار شوکه شد و فریاد زد:
-آقای دکتر!!!آقای دکتر!!!بیمار به هوش اومد!
+چی میگه این پرستاره!بیمار چیه!به هوش چیه!من کجام اینجا چه خبره!!!
دکتر اومد داخل.اومد بالای سرم معاینم کرد رو بهم گفت:
-حالتون خوبه؟؟
باتعجب نگاهش کردم و گفتم:
-چه اتفاقی افتاده!!!
-چیزی نیست یه تصادف جزعی بود!!!
-چی؟؟ تصادف...
-خداروشکر حالتون خوبه...استراحت کنید...
بعد از مدتی علی اومد داخل اتاق...
علی_زهرا؟؟؟زهرا حالت خوبه؟
-علی تویی...
-آره منم!!
-من تصادف کردم؟؟؟
-آره وقتی داشتی از خیابون رد می شدی یه ماشین با سرعت زد بهت ولی خدارو شکر زود رد شدی و تصادفت جزعی بود...
یادم اومد!!!
-علی...علی...
-چی شده...
-هانیه...یادمه اونم تصادف کرد علی...
-آروم باش...
-اون کجاست؟؟؟
-وقتی ماشین اولی بهت زد ماشین دومی با سرعت زیادی داشت حرکت می کرد نتونست سرعتشو کنترل کنه بخاطر همین مسیرش منحرف شدو...
-بگو...
-خورد به هانیه و هانیه هم با سرعت پرت شد یه طرف دیگه....
-علی...علی...علی هانیه کجاست...حالش خوبه؟؟؟؟
-تو چرا انقدر نگرانشی زهرا!!!!!اون باعث شد تو تصادف کنی اون آدمی که با ماشین بهت زد از آدم های خود هانیه بود...
انگار آب یخ ریختن رو تنم ولی گفتم:
-علی مهم نیست...حال هانیه چطوره...؟؟؟؟
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#مریم_ســرخہای👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌷بسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم🌷
مجموعه ی ما رو در لینک های زیر دنبال کنید🙏🙏
🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇
http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇
https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
.
🔷کانال استیکر شهدا 👇
https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
.
🔷 بیت الشهدا (ختم قرآن )👇
https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
🔷بیت الشهدا(ختم ذکر)👇
https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
🌷ایدی ما در اینستاگرام:
Instagram.com/ebrahim_navid_delha
💫در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
|#آقاےخوبےها🌱|
🌹میگفتڪہ:
"اللہماجعلنےمنانصارالمہدے"🌸
ولےمامانشبہشمیگفت
فلانڪاروانجامبده
صدتاخونهاونورتر
صداےغرغرڪردنهاشمیرفت😔
+بہڪجاچنینشتابانحاجے؟🤔
#بہخودمونبیایمـ...💔
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
مداحی_آنلاین_همه_زندگیم_شده_امام_رضا_وحید_شکری.mp3
5.65M
🍃🌺🍃🌺
🍃همہ زندگیم شده امام رضا
میگیـره دستمـو خـود امام رضا❣
#وحید_شڪرے🎙
#چهارشنبه_هاے_امام_رضایے❤🌿
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
|•#روزعڪاس•|🎥
🌹شیخهادے با اینڪہ بہ عنوان تصویر بردار بہ منطقہ آماده بود،اما همیشہ یڪ سلاح در دست داشت و مشغول میشد.
یڪ روز باهم بہ منطقه اے ڪہ تحت سیطره داعش بود رفتیم.من و بعضے رزمندگان خیلے سرمان را پایین گرفتہ بودیم.
واقعا مےترسیدیم.😰
#شیخهادے❣ شجاعانہ جلو مےرفت و فریاد مےزد:
لاتخف،لاتخف ما ڪوشییء...
یعنے نترس،نترس چیزے نیست.
از صبح تا عصر محاصره بویدم،خیلے ترس داشت.
اما محمد هادے خیلے شاد بود❗️به همہ روحیہ مےداد.😇
عصر راه باز شد و برگشتیم.
از آنجا باهم راهے بغداد شدیم. هم نجف رفتیم و چند روز بعد محمدهادے بہ تنہایے راهے سامرا شد.❤🌿
#شہیدمحمدهادےذوالفقارے🕊
منبع:#ڪتابپسرڪفلافلفروش✨
°{#روزعڪاسمبارڪ🥰💚}°
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃
عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی💞😌
#زیارت_نیابتی😍🕊
شب جمعه ی این هفته که اولین شب جمعه ی ماه عزای اباعبدالله الحسین(ع) هست در خدمت شهدای شهر کرمان به ویژه سردار عزیزمون هستیم بزرگوارانی که تمایل دارند به نیابت از آنان زیارت شود نام شهید رابه ایدی زیر پیام دهند❣
🆔@shahidhadi_delha
سپاس از همراهی شما همسنگریان عزیز💚🙏