eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•♢ ⃟𖣔•° 🌱📹•| دستــ یہ‌جـوون‌ ࢪو بگیــر↯ بــذارࢪ تۆ دستــ امــام زمــان(عـج) به‌روایتــ: حـاج‌حسیــن‌یڪتـا 📲| °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
°•♢ ⃟𖣔•° 🌱📹•| دستــ یہ‌جـوون‌ ࢪو بگیــر↯ بــذارࢪ تۆ دستــ امــام زمــان(عـج) به‌روایتــ: حـاج‌ح
『💚』 ⤶عالـم‌منتظـࢪامــام زمـانہ، ۆ امــام زمـ∞ـان(عــج)↯ منتظࢪآدمایےڪه بلنـدبشند↻ ۆ خودشۆن ࢪو بسـازن... •|استــاد پنـاهیـان|•
•【 🌸 】❛❜• نماز شکفتن اندیشہ است و سبز شدن ࢪیشه نمازت از دهن نیوفتہ✨
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
°○🔶⃟𖣔○° °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
۞بســـــم‌اللّٰه‌الـرحمـٰـن‌الرحیــم۞ 📣 ⇦ گࢪوه‌ختم‌قࢪآن‌وذڪࢪ 💠جهت‌حاجت‌ࢪوایےخۅد دࢪگࢪوه‌"ختم‌قࢪآن" و"ختم‌ذکࢪ" نام‌خودࢪابه‌آیدی‌خادمین‌مابفࢪستید. 💫خادم‌گࢪوه‌"ختم‌قࢪآن"👇 🆔 @Khademalali 💫خادم‌گࢪوه"‌ختم‌ذکࢪ"👇 🆔 @Zahrayyy ⇦همچنین‌هࢪشـب‌جمعـه‌ "هیئت‌مجـازی" دࢪکانال‌های‌مجمۅعه بࢪگزاࢪخواهیم‌کࢪد... منتظࢪهمراهےو حضــوࢪگـࢪمتـان‌هستیـمツ _باابࢪاهیم‌ونوید‌دلها‌تاظھور↯ ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f _عشق‌یعنی‌یه‌پلاک↯ ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌>•♥⃟•••< شـھـید "حـاج‌قـاسم‌سليـمـانـۍ‌" تـا‌ظـھـوࢪ ‌ڪمـے‌استـࢪاحـت‌ڪـن... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
‌‌>•♥⃟•••< شـھـید "حـاج‌قـاسم‌سليـمـانـۍ‌" تـا‌ظـھـوࢪ ‌ڪمـے‌استـࢪاحـت‌ڪـن... #حاج_قآسم °•°•°•°•°•
میگفت↯ یڪ ‌جـوࢪۍ بـاش بـھـت کـه میـࢪسـن بـگـن🗣 مــال کـدوم مکتبـے؟! کـه‌اینقـد مَشتـےهستـے؟ بگـے↯ مـکتـب ‌"حاج‌قاسـم"✌️🏻
•〇 ⃟🌸 ⸙ورزش‌مـۅࢪدعلاقـه‌ࢪهبـر🏐 از "مقـام‌معظـم‌ࢪهبـࢪۍ" دࢪ مۅࢪد بـازۍکـࢪدن پـࢪسیدند، فـࢪمـود↯ بـله ، بـازى هـم مۍکـࢪدیـم. منتـهۍ دࢪ کوچـه بازى مۍکردیـم دࢪ خانـه جـاى‌بـازى نـداشتیم و بازی هاى آن‌وقت بچه‌ها فرق مى کرد. یک مقدار هم بازی‌هاى ورزشےبود؛ مثل "والیبال" و "فوتبال" و اینها که بازى مى کردیم . من آن موقع در کوچه ، با بچه ها "والیبال" بازى مى کردم ، خیلى هم "والیبال" دوست مى داشتم . الان هم اگر گاهے بخواهم ورزش دست جمعى بکنـم البته با بچه هاۍخودم به "والیبال" رو مى آوریم که ورزش خیلےخوبۍ است. °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
5f981345ed640ca421090c60_682328328151893225.mp3
7.35M
❀〇 ⃟🌸❀ محمــد ࢪحمــت اللعالمیـن اســـت💫 رسـول آســمـانـۍ بــࢪ زمــیــن اســت🌱 🎙حـامـد‌زمـانـے °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_چهاردهم ♦️مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. ♦️لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. ♦️ اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ♦️ بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. ♦️ دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. ♦️ عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. ♦️ عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. ♦️ در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. ♦️چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. ♦️ حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. ♦️ حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» ✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆
○●‌🥀●○ •••بسـم اللـہ الࢪحمن الࢪحیم••• دࢪ خدمتتون هستیم امشب با هئیت مـجازی این هفتہ با موضوع:نگاهمان باید بہ خدا باشد☝️🏻 ان شاءالله موࢪد استفاده همه شما عزیزان قرار بگیࢪد↻
812.8K
⇝◌『🥀』• برای بیماࢪێ بہ انسان پاداش نمێ دهند اما فایده ێ ان این است کہ گناهان ࢪا از بین مێ بࢪد
Mehdi Rasooli - Havaye Hossein Havaye Haram (128).mp3
2.22M
【 🥀 】❛❜ هواے حسین هواے حࢪم هواے شب جمعہ زد بہ سࢪم روانہ شدم... ✨ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•○●🥀●○• امان از این شباے دلتنگئ حـࢪم... حࢪم.... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
•○●🥀●○• امان از این شباے دلتنگئ حـࢪم... حࢪم.... #استوری °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»ht
○•◇ ⃟✨•○⠀ پرچـمـت ࢪا هࢪ ڪجا دیـدم دویدم یاحـسیـن ❉🥀 زیـࢪ این پـࢪچـم همیشہ خیـࢪ دیدم یاحـسین♡🥀 مـن زمـین گیࢪم ولـے تودستگـیࢪم بوده اێ◌🥀 غیࢪخوبـےازشمـا چیزی نـدیدم یاحـسین✾🥀 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
💯💯💯💯💯 دوباره سلام خدمت دوستان عزیز🌺 حتما حتمااااااا مباحث امشب رو دنبال کنید و نظرتون رو درباره موضوع بحث برامون بفرستید☺️ منتظر نظرات، پیشنهادات و همچنین انتقاداتتون هستم. لطفا لطفااااااا همراهیمون کنید و دلگرم به ادامه این مباحث🍃 اگر هم موضوعی پیشنهادی دارید برای سخنرانی و صحبت درباره ش حتما حتما به ما اعلام کنید تا درباره ش صحبت بشه❗️👇 🆔 @hadiDelhaa3 ممنون از اینکه کنار مون هستید
والسلام✋🏻
‌•••مجموعه‌شـھـدایی‌"ابراهیم‌ونوید‌دلها" باتوجه‌به‌افزایش‌شیوع‌کرونا‌تصمیم‌دارد... 📌تمام‌هزینه‌مراسم‌‌‌سالگرد‌شھادت↯ "‌‌شهید‌نوید‌صفری" و "شهید‌خلیلی" ‌ر‌ا‌ صرف ‌‌تهیه ‌بسته ‌ارزاق‌ برای‌ کمک ‌به‌نیازمندان‌کند☛ ◈لذ‌‌ا‌ از شما ‌خیرین ‌و‌ خیرخواهان‌عزیز خواهشمندیم با کمک های خود هرچند اندک مارا در این کارخیرهمراهی ‌کنید. 💳6037-9972-9127-6690⇦ آیدی‌جـھـت‌ارسال‌فیش↯ @shohadaa_sharmandeimm ⇜اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ♥⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•◆ ⃟💛•⠀ فلسفہ ێ تنهایی ࢪا هࢪ چقدࢪ هم ڪہ خوب ببافند... باز هم بێ قواࢪه بࢪ تن آدم زاࢪ مێ زند! بێ تو همہ تنهاییم مهدێ جان🥀 ࿇ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•°○⏳○°• پاشو ࢪفیق داࢪن اذان میگن ێہ یا علے بگو اگہ دوست داشتے بࢪاے ما هم دعا کن... 📿
【✦💣✦ 】 🌱•|گفتگوۍ تلفنے ࢪوحانے با قالیباف ⸙•دࢪپے ابتـلاۍ رئیس مجـلس‌بہ‌کـࢪونا ↜رئیس جمهـــوࢪ دࢪ گفـت‌و‌گـویے تلـفنے با رئیس مجـلس شـوراۍ اسـلامے↯ جویاێ وضعیت بیماࢪێ و ࢪوند دࢪمان شد⤹ و بࢪاۍ ایشان آࢪزوێ بهبود و سلامتێ ڪࢪد. ✒ تمـاس‌خشڪ وخالئ‌ڪہ‌فایده‌نداࢪه بنظرم بـروعیـادت‌بلڪہ فرجێ‌حاصل بشہ.... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f