عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_هدیهی_اجباری 🕗#قسمت_هجدهم بابا بذار بخوابم. ديشب درست نخوابيدم. - پاشو صب
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_هدیهی_اجباری
🕗#قسمت_نوزدهم
روسري گلدار سفيد با گلهاي ريز آبيرنگ رو مدلدار دور گردنم بستم، تونيك
آبيرنگم رو پوشيده بودم و آرايش ملايمي روي صورتم نشسته بود.
چادر رنگي گلدار كرم رنگم رو از روي صندلي برداشتم و بهسمت هال رفتم. مامان روي مبلهاي صورتيرنگمون نشسته بود و كوسن سفيدرنگش رو هم توي دستش گرفته بود.
بابا هم كنارش روي مبل نشسته بود. روي مبل روبهروشون نشستم. سرم رو پايين انداخته بودم و با نوك پا به تاروپود قالي ضربه ميزدم. با شنيدن صداي زنگ آيفون، سكوت بينمون شكسته شد.
مامان چادر گلدارش رو سر كرد و بابا آيفون رو جواب داد. من هم كنار مامان ايستادم. چند ثانيه بعد صداي هستي اومد.
- عمو سعيد اين يكي واحدشونه بفرماييد.
با چند ضربه به در و باز شدن در توسط بابا، اول خانم ميانسال و خوشقيافهاي كه مانتوي بلند مشكيرنگي پوشيده بود و روسري كرمرنگي به سر داشت و تارهايي از موهاي دكلرهشدهش رو از روسريش بيرون انداخته بود، وارد شد. پشت سر اون هم مرد ميانسالي با كتوشلوار سورمهاي و بلوز سفيدرنگ از در داخل شد كه چهرهي جذاب و گيرايي داشت.
بهنظر مرد سالخورده و جاافتادهاي مياومد كه توي زندگي
تجربه زيادي كسب كرده. بعد از اون هم هستي با لبخند پهن روي صورتش وارد
شد، مانتو آبيرنگش رو با شلوار و شال سفيدرنگي پوشيده بود. پشت سرشون هم دختر كمسنوسالي كه حدوداً ١٦ -١٧ساله ميزد بههمراه پسربچهاي موفرفري واردشدن.
بعد از اون هم احسان همراه با دستهگل و شيريني بزرگي وارد شد.
بابا با آقاي ميانسالي كه فكر ميكنم پدر احسان بود دست داد و روبوسي كرد. خانوم ميانسال هم با مامان روبوسي كرد و بعد هم به من دست داد و توي يه نگاه از سرتاپاي من رو برانداز كرد. هستي جلو اومد و به بابا سلام كرد، مامان رو بوسيد و من رو توي بغـ*ـل گرفت.
- سلام دوست عزيزم، زنداداش آينده، احوالت چطوره عروس خانوم؟
با حرص توي آ*غـ*ـوشم محكم گرفتمش و زير گوشش گفتم:
- عروسخانوم و كوفت!
- آخي خجالت ميكشي؟ خواستگاري كه خجالت نداره، بعداً بايد خجالت بكشي!
از زير چادر نيشگوني ازش گرفتم كه چشمهاش رو روي هم گذاشت و با لبخند
زوركي گفت:
- حداقل شب خواستگاري خودت رو نشون نده!
از توي آغـ*ـوش هم بيرون اومديم. به مادر احسان سلام دادم، اون هم در جواب
سلامي داد. با اشاره و تعارفات مامان، پدر و مادر احسان و هستي روي مبل نشستن.
خواهر احسان هم با من و مامان دست داد و با سلام و احوالپرسي روي مبل نشست. كوچولوي موفرفري بانمك هم بهسمتم اومد و گفت:
شما بايد دوست آبجي هستي باشيد!
دستم رو روي سرش كشيدم و گفتم:
- شما هم بايد داداش كوچولوي هستي باشيد.
بابا كنار پدر احسان روي مبل نشست. من و مامان هم روي صندليهاي ميزبان
نشستيم. اول از همه سلام و احوالپرسيها شروع شد و بحث سمت شغل بابا و پدر
احسان كشيده شد، بعد از اون صحبتهاي اقتصادي كه معمولاً بين آقايون مرسومه.
با جمله بابا فضا كمي رسميتر شد.
- خب آقاي ايراني شغل شما چيه؟
احسان روي مبل جابهجا شد و با صداي مردونهش گفت:
- من وكالت خوندم و درحالحاضر وكيل پايه يك دادگستري هستم. شانس بزرگي
كه توي زندگيم داشتم اين بود كه توسط يكي از دوستانم به شركتي معرفي شدم كه به دنبال وكيل جوون و مسئوليتپذيري بودن. رئيس شركت من رو ديدن و از من خوششون اومد و الان حدود يه سال و نيمي ميشه كه توي شركت مشغول به كارم.
بابا سري تكون داد و در جواب گفت:
موفق باشي!
و احسان متواضعانه تشكر كرد.
مامان زير گوشم گفت كه برم چايي بيارم. از روي صندلي بلند شدم، چادرم رو سفت گرفتم و بهسمت آشپزخونه رفتم. چايي داخل قوري رو روونه استكانهاي كمر
باريك ميكردم كه هستي كنار گوشم گفت:
- اينقدر خوشگل نميكردي، دل اين پسرخاله من برات رفت!
پوزخندي زدم و گفتم:
- هستي من استرس دارم. ميترسم كه همهچي درست پيش نره.
- نه عزيزم، به اميد خدا كه همهچي خوب پيش ميره. توكل به خدا كن!
- ميگما فكر كنم خالهت زياد از من خوشش نيومده، خيلي بد نگاهم ميكنه!
- نه اخلاق خالهم همينجوريه، خيلي زود با كسي صميمي نميشه. نگران نباش.
- خيلهخب بيكار نباش، شيرينيا رو توي ظرف بچين.
✍نویسنده: مهسا عبدالله زاده
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
•وقتـۍدارۍتـوخیابوڹراهمیرۍ
یهونـگاتبهنامحرممیوفته👀
وتوسرتومیندازیپایین⇣
باایـنڪارتامـامزمان 'عـج'
سرشـوبـالامیگـیرهツ
#تلنگرانھ...
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•وقتـۍدارۍتـوخیابوڹراهمیرۍ یهونـگاتبهنامحرممیوفته👀 وتوسرتومیندازیپایین⇣ باایـنڪارتامـامز
✨ ⃟°.•
بھ هَر ڪۍ میخواۍ حاݪ بِدۍ↶
حال بِده...
اما به شیطون حاݪ نَده...☝️🏻
از هَر ڪۍ میخوای حال بِگیری↶
حال بِگیر...
اما حال امام زَمانت(عج) رو نَگیر…!☝️🏻
حاجحسینیڪتا🌱
#امامزمان
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
✿⁐🦋
﴿ اللّٰهم أَنتَ عُدَّتى إنْ حَزِنْتُ﴾
خدایا! بین غصه ها، تو پناه منی ...🌱
روزسی و سوم #چلهحـاجـتࢪوایۍ
فراموش نشود❌
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•『بخـٺبـازایـداز اڹدر
ڪھ یڪیچـوڹتـودرایـد
روۍزیباۍتـودیـدن
دردولـتبگشـایـد』•
•سالروز زمینیشدنت مبارڪ رفیق⚘
#شهید_رسول_خلیلی|#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•『بخـٺبـازایـداز اڹدر ڪھ یڪیچـوڹتـودرایـد روۍزیباۍتـودیـدن دردولـتبگشـایـد』• •سالروز زمینیشد
•-🕊⃝⃡♡-•
تـــو⇦ دمۍسڪوٺ
در ایـڹ دنیـاۍ⇩
پـــر هیـاهـویۍ↻
⚘تولـدتمبارڪرفیـق⚘
#شهید_رسـول_خلیلی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
|•✨•|
••ایـتایۍمتفاوتراتجربھڪنید⇣
#تم_ایتا|#گـل
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانۍمنتشࢪنشدهاز
《شـھـیدمحسنفخࢪۍزاده》
دربارۀ 《سࢪداࢪحاجقاسمسلیمانۍ》
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
°.•⏳•.°
-اللہ اڪبـر یعنے چے؟
+ یعنے اونـقـدر"خـ∞ـدا"
واسـہتُ بـزرگ باشـہڪہ
تـا اللہ اڪبـر اذان رۅ شنیدۍ
بـرۍواسـہ نـمـاز...🌱
#نمازاولوقت❤️
●وقتۍ ضـارب علۍ را بـاچـاقوزد🔪
ماپیڪرغـرقخـونشرا بھ
ڪنـاری ڪشیدیـم
پیـرمردۍآمـدوگفـت :↶
"خـوب شـد؟همیـنومۍخواستۍ؟
بھ تـوچھ ربـطۍ داشـت؟
چـرا دخـالت ڪردی؟"
علۍبـاصداۍضعیـفیگفـت↶
『حـاجآقـافڪرڪردمدختـرشماسـت،
مـنازنامـوسشـمادفـاعڪردم☝️🏻』
#شهید_علی_خلیلی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
●وقتۍ ضـارب علۍ را بـاچـاقوزد🔪 ماپیڪرغـرقخـونشرا بھ ڪنـاری ڪشیدیـم پیـرمردۍآمـدوگفـت :↶ "خـوب شـ
•-🕊⃝⃡♡-•
تنهاراهِرسیدن بھ ⇠سـعـادت
فقـــط بنـدگۍِخُــ♡ــداسـت..!
شهیـد امربھ معـروف
علۍخلیـلۍ🕊
#شهیدانھ...
✿بسمــ ربـــــ الشــهدا والصدیقین✿
.
هرهفتہمهمانشهداۍ یڪاستان هستیم
⚘اینشبجمعہبـہنیابت از شما بزرگوارانمهمانشهداۍاستانخراسانجنوبی
شهرستان بیرجند هستیم
.
ممنون از همراهے شما🙏
#زیارت_نیابتے
•-🕊⃝⃡♡-•
زندگــی
⇦از شہادت آغاز میشود
آنانڪھ یڪعمرمردهاند ،
یڪلحظہهمشهیدنخواهندشد🥀
#شهید_غلامحسین_داوودی
#شهید_حسین_شڪمبرابادی
#شهید_علیرضا_ضیاء
#زیارت_نیابتی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•-🕊⃝⃡♡-•
مـانـدیـم وشـمـا
بـال گـشـودیـدازایـن شـهـر🕊
رفـتـیـدبہ جایـےڪہ
ببینیـد خدا را ...🌱
#شهید_غلامحسین_براتیروبیات
#شهید_محمد_محمودی
#شهید_محمد_ابوترابی
#زیارت_نیابتی
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_هدیهی_اجباری 🕗#قسمت_نوزدهم روسري گلدار سفيد با گلهاي ريز آبيرنگ رو مدلدار د
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_هدیهی_اجباری
🕗#قسمت_بیستم
همزمان كه شيرينيها رو داخل ظرف ميذاشت گفت:
- عروس هم اينقدر پررو، نوبره والا!
سري تكون دادم، چادرم رو درست كردم و سيني به دست از آشپزخونه بيرون
اومدم. هستي هم پشت سرم با ظرف شيريني همراه شد.
با ورودم صحبتشون قطع شد و همهي سرها بهسمتم چرخيد. اول سيني چاي رو به سمت پدر احسان گرفتم كه با تعارف به بابا بالاخره استكان رو برداشت و تشكركرد. روبهروي مادرش ايستادم و كمي خم شدم تا چاي رو برداره. با كمي تعلل استكان رو برداشت، يه حبه قند هم از داخل قندون برداشت و تشكر كرد.
سيني
چاي رو سمت احسان گرفتم، نگاهش پشت سرم بود، با تعارفي دوباره نگاهش رو به
استكان داخل سيني دوخت و با لبخندي كش اومده تشكر آرومي كرد و استكان رو
برداشت. سيني چاي رو بعد از گرفتن جلوي خواهرش و مامان و بابا روي ميز
گذاشتم و نشستم. نشستن من و هستي باهم همزمان شد. به چهرهي خندونش نگاهكردم و ته دلم روشن شد.
مادر احسان بهم رو كرد و گفت:
- خب دخترم شما از خودت بگو. داري درس ميخوني؟
چادرم رو درست كردم و با لحن آرومي كه تهمايهي استرس داشت گفتم:
- پرستاري خوندم و درحالحاضر توي بخش اطفال بيمارستان طرحم رو ميگذرونم.
چهرهي مادر احسان تغيير كرد، دستش رو روي دستهي مبل گذاشت و دوباره
پرسيد:
- چند سالته؟
.٢٤ -
- آقاي رفيعي اجازه ميديد باهم صحبت كنن؟!
بابا گفت:
- البته.
سپس رو به سمت من گفت:
- مبيناجان اتاق رو به آقاي ايراني نشون بدين!
به مامان نگاه كردم، چشمهاش رو به معناي باشه روي هم گذاشت. با چشم گفتني ازروي مبل بلند شدم و بهسمت اتاقم رفتم. دم در ايستادم تا احسان بياد.
با اشاره دست تعارف كردم كه وارد اتاق بشه. وارد اتاق شد و روبهروي پنجرهي اتاق ايستاد.
در رو پشت سرم روي هم گذاشتم و منتظر نگاه كردم. بهسمتم برگشت، دستهاش رو پشت كـ*ـمرش به هم گره داده بود، كتوشلوار مشكيرنگش روي تنش نشسته بود.
- اتاق زيبايي داري.
- ممنون.
به صندلي اشاره كردم و گفتم:
- بفرماييد بشينيد.
تشكري كرد و نگاهش روي عكس چسبيده به ديوار آقا خيره موند.
- بهنظر مذهبي مياي! البته دوست هستي بايد مثل خودش باشه ديگه نه؟
سري تكون دادم و اين بار تونستم اجزاي صورتش رو بهتر ببينم، موهاي بور پرپشت و چشمهايي كه رنگ خاصي داشت، البته از اين فاصله نميتونستم رنگشون رو تشخيص بدم. روي تخت نشستم و بهش خيره شدم. رفتاراش برام جالب و عجيب بود، روبهروي قفسهي كتابهام ايستاد. طبقه اول رو نگاه كرد، انگشت اشارهش روروي صحافي كتابها ميگذاشت و اسمشون رو ميخوند:
- من زندهام، دختر شينا، دا، ارميا و...
- پس رمان هم ميخوني!
- نه هر رماني!
سري تكون داد و بهسمتم برگشت.
- اينجا اصلاً شبيه به اتاق يه خانم پرستار نيست.
- مگه اتاق يه پرستار بايد چطور باشه؟!
- آخه همهي دكتر و پرستارا هميشه يه گوشي پزشكي همراشونه.
لبخند محوي زدم گفتم:
- من هم دارم!
- قايمش كردي؟
✍نویسنده: مهسا عبدالله زاده
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
امام على(؏):
●آڹڪھ خردمنـداسـت، از خـواب غفـلت
بيـدارمى شـودوبـراۍسـفـرآخـرتمـهيّـا
مۍگـرددوخـانھ هميشـگىخـودرا
آبـادمۍڪند.
﴿غـررالحڪم﴾
#حدیـث|#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
امام على(؏): ●آڹڪھ خردمنـداسـت، از خـواب غفـلت بيـدارمى شـودوبـراۍسـفـرآخـرتمـهيّـا مۍگـرددوخـ
°.• ❥ ⃟✨⠀
⇦انسان خردمند
فرصـتهـارامۍسـازد↻
نھ اينڪھ درانتـظارآنـهابنشـيند🌱
#سخن_بزرگان
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
✿⁐🦋
پروردگـارخـودرابھ
زارۍونهانۍ بخـوانيد
ڪھ اوازحـدگـذرنـدگان
را دوسـت نمۍدارد.🌱°
(اعراف؛۵۵)
روزسی وچهارم #چلهحـاجـتࢪوایۍ
فراموشنشود❌
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قـرار بـود راهـت را ادامـھ دهیـم↻
عـبـدصـالـح خـدا....
ببـخشـید امـلایـمان ضـعیـف بـود...
بـھ جـای⇦ راهـت⇨
⇦راحـت ⇨نوشـتیـم...
#شهید_سیدمرتضی_اوینی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
قـرار بـود راهـت را ادامـھ دهیـم↻ عـبـدصـالـح خـدا.... ببـخشـید امـلایـمان ضـعیـف بـود... بـھ جـای⇦
•-🕊⃝⃡♡-•
•『شـھدا جاذبھیعجیبۍدارنـد...
اثـر مغنـاطیسۍ شـھـ♡ـدا در
آدمهـای سالـم
فـوق تصـور اسـت↻』•
استادپناهیان🌱
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
❛🌱❜
●توزیعبستھ ارزاقبیـنافـراد
بۍبضـاعـترا نـذرآمـدنـتمیڪنیم
یاصــاحـبالزمـان(عج)
"ان شاءالله"
اللهمعجللولیڪالفرج🤲🏻
#روستایدرسونآباد_کهریزک
#جهاد_ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f