eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙صداے ماندگار شهید 🌟ما یافتیم آنچہ را دیگران نیافتند ماهمه افق هاے معنویت را در شهدا تجربہ کردیم ..... عشـق را هم امید را هم ڪرامـت را هم شجاعـت را هم عـزت را هم وهمه ے آنچه را که دیگران جز در مقام شهادت نشنیده اند ما بہ چشم خود دیدیم ،ما معناے جهاد اصغر واکبر را درڪ کردیم .....و پادگان دوکوهہ بہ اینهمہ شهادت خواهد داد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص: قلم مےزنید براے خدا باشد؛ قدم برمےدارید براے خدا باشد؛ حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛ همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ... شهید🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
سلام برشهــدا آن مهــدے باوران ویاوران ڪہ"لبیڪ"گفتندبہ نائب المهدے و مهدے نیز ادرڪنـے شان راخریدارشد اے ڪاش ادرڪنـےِ ماجاماندگان بالبیڪِ شهدااجابت گردد وشهید شویم 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷 🌷 اول صبح بود که با سید رفیع برای رفتن به سر کار از منزل بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم. هنوز مسیر کوتاهی نرفته بودیم که سرعت ماشین را کم کرد و گفت: آقا جان، من می‌دانم تو بزرگِ من هستی و عمرت را برای من صرف کردی و موهایت سفید شده و چه زحمت‌هایی که کشیده‌ای. احترام شما بر من واجب است، ولی لطفا از ماشین پیاده شوید تا ماشین برایتان کرایه کنم؛ چون بعد از این مسیرمان یکی نیست و این ماشین بیت‌المال است و من حق ندارم یک قدم مسیرم را کج کنم. من با این جسارت گفتار و امانتداری پسرم و برخورد زیبایش دست‌هایم را به سوی آسمان بلند کردم و خدا را شکر نمودم. در حالی که آب از دیدگانم جاری بود و او را تحسین می‌کردم، رویش را بوسیدم و به خدا سپردمش. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
💢روز خونین مرزبانان 🔹امروز سوم آبان مصادف هست با دهمین سالروز شهادت ۱۴ پرنده خونین بال و یک جانباز قطع نخاع(آقای علی رحمتی) 🔹شهادت در سال ۱۳۹۲ غروب جمعه مصادف با عید سعید غدیر رخ داد🌷🕊 🔹شهدای این حادثه تروریستی که در کوهک سراوان بدست گروهک جیش الظلم لعنت الله..عبارتند از شهید امید پارداد🕊🌷 شهید محمد قرآیی🌷🕊 شهید حمید لزگی🕊🌷 شهید رضا فراتی🌷🕊 شهید سعید فسنقری🕊🌷 شهید سید علی سیادت🌷🕊 شهید مهدی عارفی🕊🌷 شهید محمد زبر دست🕊🌷 شهید پژمان شاهوند🌷🕊 شهید احمد لنگری🕊🌷 شهید محمد صادقی نژاد🌷🕊 شهید امین ابارشی🕊🌷 شهید مسعودمعصومی اکبر آبادی🕊🌷 شهید محمد سلیمانی🌷🕊 و جانباز قطع نخاع علی رحمتی 🌷🕊 🌿شادی روح شهدا و سلامتی جانباز عزیز فراجا 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کودکی که زنده‌ ماند تا پهلوان یک لشکر شود 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از بنایی تا فرماندهی جنگ، شهید عبدالحسین برونسی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #بیست_وهشتم و سعد🔥 دوست نداشت م
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مضطرب از من پرسید _بیماری قلبی داره؟😥 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده.. 😰و حس میکردم سعد🔥 در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی🌸 التماس میکردم _تورو خدا یه کاری کنید! و هنوز کلامم به آخر نرسیده،.. سعد دستش را با قدرت در 🌸سینه مصطفی🌸 فرو برد،..😡🔪 ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم😳😰😱 که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.😱😱 هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده.. و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد..😱😰 و سعد از ماشین پایین🏃‍♂ پرید... چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت،.. درِ ماشین را به هم کوبید.. و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است😱😰 که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده.. و آنچه میدیدم باورم نمی شد.. که مقابل چشمانم مصطفی در خون دست و پا میزد😭😱 و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.😵😰 سعد ماشین را روشن کرد.. و آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم😱😭 _چیکار کردی حیوون؟😰😱😭 نگه دار من میخوام پیاده شم! و از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم زد😡👋 که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانه ام از درد آتش گرفت و او دیوانه وار نعره کشید _تو نمیفهمی این بی پدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟! 🔥احساس میکردم از دهانش میپاشد.. 🔥 که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم...😱😭 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مصطفی🌸 را میدیدم که با دستی پر از خون سینه اش را گرفته بود.. و از درد روی زمین پا میکشید.😰😭 سوزش زخم شانه،.. 😭 مصیبت خونی که روی صندلی مانده.. 😭 و همسری که حتی 🔥از حضورش وحشت کرده بودم؛🔥😭 همه برای کشتنم کافی بود.. و این تازه مکافاتم بود که سعد برایم خط و نشان کشید _من از هر چی بترسم، نابودش میکنم! از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید😰😭 _ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم! با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست تا ابد یادم بماند که عربده کشید _به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!😡 هنوز باورم نمیشد عشقم شده باشد.. و او به قتل خودم تهدیدم میکرد.. که باور کردم در این مسیر شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید. سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود.. که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد _نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن! نیروهای امنیتی سوریه هرچقدر خشن بودند،.. این زخم 🔥از پنجه هم پیاله های خودش🔥 به شانه‌ام مانده بود،.. یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند.. و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد.. که دیگر عاشقانه هایش نمیشد.. و او از اشکهایم پشیمانی ام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید..😠 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغل‌شان کار در مغازه شیرفروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم، گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب می‌کند داخل شیر، وزن شیر خالص، کمتر می‌شود و آب قاطی شیر میشود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمی‌توانم به مردم دروغ بگویم. یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش، پول‌هایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد. تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شب‌ها بنایی می‌کردند. از سپاه حقوقی دریافت نمیکردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه میدانستند. شهید🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
👆عکس پسر بچه ای که سرطان داشتند و دکتر جوابشون کرده بود و با عنایت شهید شفا یافتند و پدرشان عکس شهید را بزرگ چاپ کردند و به خانه زدند. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🔻سردار ابا امین همرزم و دوست شهید عراقی می‌گوید: ابا عارف، فرمانده­‌ای بود که یک سوریه­‌ای را به شیعه ۱۲ امامی دعوت کرد. ابا عارف بسیار برازنده، مهربان، با مدیریت، دوستدار، خوش زبان، خوش صبحت، جذاب از لحاظ بیانی پر از معلومات، با ایمان، اهل نماز و روزه بود. ابا عارف با گرفتن پست خود روزه می­گرفت و زمانی که پست را تحویل می­‌داد روزه خود را افطار می‌کرد. همه­ سوریه­ فهمیده بودند ابا عارف، عربی از و ایرانی الاصل است که این روحیه زیبا و بالا را دارد. تمام سربازان وی به صداقت، راستگویی و امانت داری او ایمان داشتند و آنچنان در دل نیروها رفته بود که هر دستوری را اجرا می‌­کردند و از وی نافرمانی نمی‌کردند. تا اینکه جوانی از اهل سوریه­ به وی روی آورد و جلوی همه گفت: سوگند به خدا، هرچه دین و مذهب ابا عارف است را من می‌­پذیرم. و دین و مذهبی که تو را اینگونه صادق و مقتدر بار آورده است را می­‌خواهم. آن جوان با کمک اباعارف و روحانی قرارگاه شهادتین را می‌گوید و به مذهب شیعه می­‌آید و رساله را به وی تقدیم می­‌کنند. این جوان بعد از چند هفته نزد اباعارف می­‌آید و می‌­گوید: ابا عارف من خواب دیدم که به شهادت می‌­رسم؛ مرا حلال کنید و از اهل بیت علیهم‌السلام بخواهید مرا شفاعت کنند. آن روز فرا رسید و به اباعارف خبر شهادت این جوان را دادند. ابا عارف دنبال آن شهید گشت و آن جوان را در آغوش گرفت.... 🗓شهادت ۳ آبان ۹۴ 📿شادی روحشان صلوات❣ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا یک روز محمدرضا، علی‌رضا را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا می‌گم در مدرسه چه‌کار می‌کنی.» آن‌ها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و من با شنیدن این حرف کمی نگران شدم. مدتی بعد محمدرضا را کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چه‌کار می‌کنه؟» گفت « با پول ‌توجیبی که بهش میدی، دفتر و مداد برای بچه‌هایی که خانواده‌هایشان فقیر هستند، می‌خره.» ✍راوی: پدر شهید علیرضا موحددانش 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭─━─━─• · · · | 📱 . . دیوانه ترین حالت یک عشق زمانیست دلتنگ شوی کار ز دست تو نیاید . . . 💔 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🖼 👤 شهید سجاد زبرجدی 💚 برادران وخواهران من، اگر ما در راه امام زمانمان نباشیم، بهتر است هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی شهادت کنیم. زیرا شهادت زندگی ابدی است . 🤲 برادران وخواهران من امام زمان، غریب است. نباید آقا رافراموش کنیم زیرا آقا هیچ وقت‌ ما را فراموش نمی‌کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
شهید شُدݩ یڪ اتِفــاق نیست.. بـایَد خـونِ دݪ بُخورۍ دَغدغه هاۍِ هیأت دَغدَغه هاۍِ کار جَهادۍ دَغدَغه هاۍِ تـَرڪِ گُناه دَغدَغه هاۍِ شهادت وَ تَفریحِ ساݪِم شَهیدانه زیستَن سَخت اَست شهید مدافع حرم🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
قدس امکان ندارد آزاد بشود، جز با پرچمداری شیعه این را کسی قبول بکند یا نکند، ما می‌رویم و دیگران می‌مانند. تاریخ ثبت خواهد کرد. به شیعه بودن خودتون افتخار کنید. «شهید سردار سلیمانی» 🌿صبحتون شهدایی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
مگه قرار نشُد چادر که سر میکنیم معنیش این باشه که زینت‌هامون رو از نامحرم بپوشونیم؟! و اصلا چادر برای بی اثر کردن جلب توجه هاست. پس فلسفه تبلیغ و عرضه‌‌ی این چادرهایِ پر زرق و برق و سنگ دوزی و مروارید کاری (که قطعا فقط در مهمانی استفاده نمیشه و داریم توی خیابون و مترو هم روی سر خانمها میبینیم) و دو کیلو آرایش صورت چیه؟! فلسفه این چفیه انداختن روی چادر برای راهپیمایی و زیارت و...؟؟ فلسفه ادا و ژست‌های لوس و سبک، با امانت شهدا در استوری و پروفایل...چیه؟؟ کدوم منظورمونه دقیقا؟ حجاب زهرایی، یا این حجاب های سلیقه ای امروزی که رنگ و بوی جلب توجه دارند! شهیدی که شاید در مسیر پیاده روی اربعین از کنار مزارش در حوالی حرم مولایمان علی علیه السلام گذشته‌ای خطاب به من و تو در وصیت‌نامه اش نوشته بود: از خواهران می‌خواهم که حجاب‌شان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجاب‌های امروز، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد». 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
|بخشی از وصیت شهید حاج‌قاسم میرحسینی؛ برای شهید حاج‌قاسم سلیمانی| ✍🏻 سخنی با برادران عزیزم همرزم‌ها و همسنگرهای قدیمی مخصوصاً حاج‌قاسم سلیمانی شاید مصلحت و مشیت حق بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم و در این دارفانی همدیگر را وداع کنیم.... لازم دیدم چند جمله به عنوان درد‌دل و ره‌آورد چندین ساله جنگ و درس‌هایی که حقیر گرفتم و بعضی‌ها را توفیق پیدا کردم به کار بندم و بعضی‌ها را دیر متوجه شدم یادآور شوم؛ ۱- در جنگ هستید هیچ برنامه‌ای از پیامد‌های زندگی شما را در امر جنگ و برنامه‌ریزی‌های آن سست و کم مقاومت نکند. ۲- علت عمده بریدن از جنگ و فشار ناشی از آن را باید در مسائل عقیدتی و روحی پیدا کرد نه در کمبود‌های آموزشی کادری و تجهیزاتی برای مثال اگر به قیامت معاد محشر و روز رستاخیز معتقد باشیم و باور کنیم همه هست و برحق هم هست هرگز از مرگ فرار نمی‌کنیم و هرگز دل به دنیا نخواهیم بست ولی چون روح ملکوتی نسبت به باورهای حضرت حق رشد کافی نکرده است و فنای درگاه عبودیت حق نگردیده است و قدرت کافی در برابر فشار‌های مادی را ندارد همیشه دل زدگی کدورت، نیش زبان زخم زبان زدن و بعضاً بریدن از جنگ را فراهم می‌آورد. ۳- هیچ چیزی را به دل راه ندهید به حدی که الله شود و جای الله اصلی را بگیرد که حضرت حق سریعاً از آن دل رخت برمی‌بندد. ✍ نقطه عطف نامه شهید حاج قاسم بریدن و منقطع شدن انسان امروز از عالم معناست و این دور ماندن از اصل خویش عامل اصلی تمام شکست ها ، افسردگی ها و ناامیدی های بشر امروز است! نه عدم امکانات و نداشتن ها و.! 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا ڪار ڪنید بگویید : خداونـدا نه برای بهشت و نه برای شهـادت ، اگر تو ما را در جهنمت بیندازی فـقط از مـا راضی باشی برای مـا کافـی است. شهید🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
. ✨السلام علیک یا فاطمه المعصومه🥀مائیم گدای حضرت معصومه محتاج عطای حضرت معصومه 🥀همراه رضا ز دیده خون میریزیم در روز عزای حضرت معصومه وفات کریمه اهل بیت عمه‌ی سادات حضرت فاطمه معصومه(س) بر شما مؤمنین تسلیت💔 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #سی مصطفی🌸 را میدیدم که با دستی
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _با این جنازهای که رو دستمون. مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم! دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش ..😥 که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید.😭 در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که به ما محبت کرد.. و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.😭😭 در این تنها سعد🔥 آشنایم بود و او هم دیگر قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم.😥😭 پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و مرا به کجا میکشد.. که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید _پیاده شو! از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه ای روی صندلی مانده.. که نگاهش را پرده ای از اشک گرفت و بی هیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از ترس میلرزید.. و گریه نفسم را برده بود که برایم سوخت... موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده.. و صورتم همه از درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد.. و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید _اگه میدونستم اینجوری میشه،هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم! سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت _داریم نزدیک دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی🚕 بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه. دستم را گرفت تا... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال مصطفی🌸 بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند... سعد میترسید کنم.. که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست... دستم در دست سعد مانده.. و دلم از قفس سینه پرید😍🕊 که روی تابلو، 💚مسیر زینبیه دمشق💚 نشان داده شده.. و چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست.😭😍 🔥سعد🔥 از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم🤗😢 را تمنا میکرد. همیشه از 💚زینبیه دمشق💚میگفت... و که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود.. تا نام مرا 😍 و نام برادرم را 😍 بگذارد؛ 🕊ابوالفضل 🕊پای ماند.. و من تمام این اعتقادات را میدیدم😔 که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. سالها بود خدا و دین و مذهب را به آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود. حتی روزی که به بهای 🔥وصال سعد🔥 ترکشان میکردم،.. در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که _ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!" 😢💚 و من را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم عشقم کردم که به پشت پا زدم و رفتم. حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین آتشم میزد... و سعد بیخبر از خاطرم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa