eitaa logo
《راز پلاک سوخته》
130 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
68 فایل
■کانال #راز_پلاک_سوخته صحیفه #شهید_مدافع_حرم_مهدی_طهماسبی است برگرفته از خاطرات،سبک زندگی و... فرهنگنامه ای از #مربی_شهید که در آسمان دمشق،مشق شهادت کرد ودر دفاع از حریم آل الله #پیکرش_سوخت و با #پلاکی_سوخته برگشت.
مشاهده در ایتا
دانلود
《راز پلاک سوخته》
امروز صبح کتاب رازپلاک سوخته دستم رسید کتابی براساس دست نوشته هاوخاطرات به قلم ... یادمثلث عشقی که بودافتادم،البته مثلث نه مربع، شایدم مستطیل عشق هم نه ازاون عشقای خاک برسری،عشق واقعی والهی... سال96سرمصاحبه های مستند تا افق حلب بودم(مستند )داشتم باحسین جوینده()مصاحبه میکردم وحسین با آب وتاب وخیلی مفصل ازخاطرات سوریه اش میگفت ازخاطرات سوارهواپیماشدن وسلام وعلیکش بامهدی... ازحالی که مهدی داشت...میگفت:ازخود فرودگاه مهدی توی خودش بود،اصلاداخل یه حال وهوای دیگه ای بود،تک می پریدو... میگفت: داخل هواپیما بغل مهدی نشستم وگفتم:مهدی چی شده؟مشکلی پیش اومده؟باحاج خانم به مشکل خوردی؟راضی نبوده بیای؟ گفت:نه به خدامشکلی نیست حسین میگفت:سه پیچش شدم و،ولش نکردم تاحرف بزنه آخرش گفت:میدونی شنیدی اون هایی که میخوان شهیدبشن یه حال وهوایی دارن،یه طورین؟ حسین گفت آره شنیدم،مهدی ادامه داد:منم همین طوریم!!! حسین رنگش پرید وگفت الکی میگی ترسیدی! مهدی گفت:نه بابا این بار چندمم هست که میام امامیدونم که این بارشهیدمیشم حسین میگفت:نتونستم تحمل کنم وبحث عوض کردم وزدم جاده خاکی که حال وهواش عوض بشه امانشد!منم به روی خودم نیوردم دیگه حسین همین طور با آب وتاب ازرسیدن وخوابیدن وپراکنده شدن بچه هاوجداییش ازمهدی و...همه روتعریف میکرد،تایکی دو روز بعدش که داشت میرفت سمت خط،حسین میگفت:نزدیک های خط بودیم که یکدفعه یکی ازماشین های عراقی رواونجا زدن،دودسیاه همه جا روگرفته بود وبوی گوشت وخون و...که یکدفعه به ماگفتن که آره یکی ازبچه های شماهم داخل این ماشین بود!!! هم ازخط رسید،بهش گفتم عباس هم شوکه شد! پیکر که قابل شناسایی نبود،یه پلاک به مادادن وگفتن این پلاک بچه های شماست...(شماره اش روحسین گفت،من یادم نمیاد حسین میگفت:باعباس پلاک را گرفتیم دستمون وشماره اش روخوندیم،پلاک خودم رودیدم یک شماره بعدازشماره من بود خیلی فکرکردم که این نفر بعدازمن که پلاک گرفت کی بود!!! امایادم نمی اومد،بی سیم زدم به بچه ها،میگفتم فلانی هستی؟فلانی هست؟ همه تک تک اعلام حیات میکردن دونه دونه بچه هارو چک میکردیم،که یکدفعه دیدم همه هستن الا...مهدی!!! همونجافهمیدم چه خاکی برسرمون شده،همونجا یادحالات وحرفاش داخل هواپیما افتادم... عباس هم رفته بودبالای پیکر مهدی وخشکش زده بود،دفعه اول بود که عباس یکی از رفقایش را اینطور می دید... بعدازشهادت ،که همین2ماه پیش بود!مهدی دومین شهید همکار ورفیق ابراهیم بود... عباس هم تاچند روز توی خودش بود وحال وهواش عوض نمیشد ادامه ماجرا هم بماند،فقط اینکه عباس هم4روز بعدش به آرزوش رسید... @pelak_sokhteh