⭕️ یلدایمان را به یاد امام زمان صبح می کنیم
❄️ طبق تقویم شنبه سی ام آذر مصادف است با آخرین روز فصلِ پائیز و بلندترین شبِ سال،شبِ یلدا. امسال اما میخواهیم آقاجان تک تک ثانیه هایش را معطر کنیم به عِطرِ دل انگیزِ یادت، گِره بزنیم سیاهی یلدا را به سپیدی صبح آمدنت تا زندگی مان با کیمیای دعایت سر و سامانی بگیرد، ما برای آمدنت دعا می کنیم و شما هم برای به راه آمدنمان. پنج گلِ صلوات تقدیم می کنیم به محضر مبارکتان تا دنیا را عطرِ گلِ محمدی بردارد.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
🍉❤️ این پیام را برای دوستانمان هم ارسال می کنیم 👏
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
چه کسانی
به حسن روحانی قدرت دادند؟!!! مردم
◾️چه کسانی
علی لاریجانی و امثال او را به مجلس وارد کردند؟!!! مردم
▪️چه کسانی
باید مشکلات کشور را حل کنند ؟!!! دولت و مجلس
◾️عامل مشکلات
و فشار اقتصادی ؟ !!! کم کاری دولت و مجلس
▪️چه کسانی
فحش می خورند؟
متأسفانه رهبر ، سپاه ، بسیج ، حوزه علمیه !!!
◾️کمی
انصاف داشته باشیم .
▪️باید روزی
در پیشگاه عدل الهی جوابگوی اعمال و گفتارمان باشیم.
◾️مردم ایران ، درست انتخاب کنید.
▪️مشکل
در انقلاب نیست ، در انتخاب شماست!!!
کمی تفکر ...
@pelakkhakii 👈👈🌷
هدایت شده از هیئت موکب الزهرا(س)
👆جمع آوری اسماء متبرکه؛قرآنها و کتاب های ادعیه ی فرسوده شده
کاری زیبا از برنامه #سمت_خدا
شبکه سوم سیما
لطفا اطلاع رسانی بفرمایید.
@heyatalzahra
#حرف_حساب
🔻در اثباتِ عاشقی
باید سنگِ تمام بگذاری!
سنگ تمام :
او بِرانَد، تو بیایی ...
خدایا ما هم عاشقِ شهادتیم❤️
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#خاطرات_شهدا
🔅 همرزمان پدرم تعریف میکردند که ایشان عادت داشت اغلب شبها نيروهايش را از خواب بیدار کند تا #غسل_شهادت انجام بدهند و خودش همواره غسل شهادت داشت، میخواست همواره آماده شهادت باشد.
🔅 هر صبح بیدار میماند و #مناجات حضرت امیرالمومنین علیه السلام در مسجد #کوفه را گوش میکرد، ایشان خیلی به این مناجات علاقه مند بود.
🔅آخرین بارکه از #سوریه تلفن زد برخلاف هميشه سکوت کرده بود و میگفت شما صحبت كنيد میخواهم صدایتان را بشنوم، مثل سابق خنده در صدایش نبود طوری که من بعد از اتمام صحبت شروع کردم به گریه کردن و به خانواده گفتم مطمئن هستم قرار است حادثه ای رخ بدهد.
🔻چند روز بعد از آن تماس تلفنی هم به شهادت رسید.
📸شهید مدافع حرم #محمدضا_علیخانی
🗓شهادت ۲ دی ماه ۹۴
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#نحن_ابناء_الخمینی
پدر ...❤️
چشم پاک دختری از جمله تر مانده است
چشم های پاکش اما خیره بر در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک تنهایی اش
عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است
#شهید_محمد_ابراهیمی
#دختر_شهید
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#خط_عاشقی
🔅 همیشہ از خدا مےخواست
#گمنــام بماند خدا هم دعایش را مستجاب ڪرد
" ابراهیـم ❤️ " سالهاست
کہ گمنام و غریب در فڪہ مانده
تا خورشیدی باشد براے دلهای مشتاق نور...
📍 #شهید_ابراهیم_هادی
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#طنز_جبهه 😊
🔻به سلامتی فرمانده..
🚙 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد
نگه داشتم سوار كه شد،
گاز دادم و راه افتادم
من با سرعت میراندم و با هم حرف میزديم!
گفت: میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! راست میگن؟!
گفتم: فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند!!
پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😊
فرمانده مهدےباکری
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#خاطرات_شهدا
🔻 شهادتِ شهید فقط دست خودش است
🔅 یکبار خوابی دیده بودم که آن را برای محمودرضا تعریف کردم.من خواب دیده بودم که با #حاج_همت دستدادم وهمدیگر را بغـل کردیم و به او گفتم حاجی دست مــا را هم بگیر.
منظورم هم از این حرف این بود که باب شهادت را به روی ما هم باز کنید
که #حــاج_همت دستش را کشید
و گفت: «دست من نیست».
قبل از اینکه این خواب را برای اخوی تعـــــریف کنم، روی این خواب زیاد فکـــر کرده و بـرای دوستانی هم تعریف کرده بودم. باخـودم میگفتم مگـر میشود. همه چیز دســت شهداست و شهـــدا دستشان بـاز است.
این معمـا برای من حل نمیشد و همیشه
فکر میکردم که تعبیــرش چیست؟ برای محمـودرضـــا که تعریف کردم به راحتی برایم حلش کرد.
گفت: «شهــادتِ شهیــد دست هیچکس نیست؛ فقط دستخودش است. شهیـــد تا نخــــــواهد شهید شود، شهید نمیشود.» و در حرفهـایش به مـن فهماند که خـودش هم بخاطر تعلقـــاتش هســت کــه شهیـــد نمیشـــود...
•|به نقل از برادر شهید|•
#شهید_محمودرضا_بیضایی❤️
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
باید جایے بروم ڪہ
مسیرم به #شهــادت_نزدیڪتر باشد ...
«آقا محسن درس خوانـده بود و فـوق دیپلم داشت ، سربازے هم رفت . وقتے میخواست سربازی برود ، گفت : « میخواهـم سختتریـن جـا بروم .» رفت دم مرز ... هر چقدر هم گفتیـم : «تو تڪمیلی داری ، تو بسیج داری ، بیا پیش خودمان» ، گفت : «نه حاجی ، من میخواهم جایی بروم ڪه خیلی سخت باشد .» سربازیاش را رفت و ازدواج ڪرد . ڪار هم داشت .
در ڪار برق ساختمان بود و در حوزه ڪتاب هم ڪار میڪرد ، در پروژه ڪتاب شهری ڪہ داشتیم و به مدارس میرفت و تبلیغ ڪتاب میڪرد . کارهای این تیپی میڪرد و در پروژههای ساختمانے هم کار برق را انجام میداد.
یڪ روز آمد پیـش من و گفت :
« فکر میکنم مسیرے ڪہ حاج احمد (ڪاظمی) براے من مشخـص ڪرده ، در ڪار برق و اینها محقـق نمیشود. من بایـد جـایے بروم ڪہ مسیـرم بہ شهــادت نزدیـکتر باشـد .»
بہ اصرار زیاد میخواست برود سپاه و با پیگیری شدید شبانهروزیاش، خدا را شڪر رفت و بعد گفت : «میخواهم بروم سخت ترین یگان های سپاه» کہ بالاخره بہ یگان زرهے رفت . در عین حال ڪه در سپاه بود، عصرها هم میآمد و در ڪار ڪتاب ، فعالیت می ڪرد . به ڪتاب خیـلی علاقه داشت . هم زمان اردو جهادی هم ڪہ بود، میرفت.»
✍ راوی : جناب حمید خلیلی
( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی )
#شهید_محسن_حججی
#شهید_بی_سر
💠باانتشاراینمطلبحداقلبه ۲✌گروه در ثواب نشر آن شریک باشید..
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊