eitaa logo
ساکنین پلاک "8"
209 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
6.8هزار ویدیو
104 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ دلم برای چمران تنگ شده! 🔻 یک روز گفتند که حاج احمدآقا خمینی زنگ زده به دکتر [] و گفته: «امام دلش برایت تنـگ شده و می‌خواهد شما را ببیند.» 🔸 همان روز دکتر از جبهه با هلی کوپتر خدمت امام می‌رود. وقتی برگشت؛ ریختیم دورش و از حال امام جویا شدیم. دکتر برایمان گفت: «وقتی رسیدم خدمت امام، ایشان چند ثانیه به صورت من خیره شد و گفت: مصطفی تو هنرمندی! هنرمند باید یکرنگ باشه. گران‌ترین قالی رو ببین! چون چندرنگه، باید زیر پا باشد. اما آسمان رو ببین که از همه بالاتره؛ چرا؟ چون یکرنگ است. یکرنگی و صداقت، قانون عشقه.» 🔺 دکتر واقعاً برای ما حکایت عشق و عرفان بود. کسی بود که امام قبولش داشت و براش ارزش زیادی قائل بود. مرد آهنینی که با دست خالی، جلوی عراق ایستاده بود و ما اسیر همین عرفان و ارادهٔ محکمش بودیم. 📚 از کتاب | خاطرات سید ابوالفضل کاظمی ✍ راحله صبوری ❤️ https://eitaa.com/pellake8
✳️ سوار تاکسی شدم آمدم! 🔻 از جبهه که برگشتیم، یک شب آقای رجایی را به هیئت محلمان دعوت کردیم تا برای بچه‌های هیئت صحبت کند. آن شب جمعیتی منتظر بود؛ هیئتی و غیر هیئتی به هوای ایشان آمده بودند. اما ساعت از ۹ شب گذشت و آقای رجایی نیامد! به نخست‌وزیری تلفن زدم و پرس‌وجو کردم؛ گفتند: «آقای رجایی خیلی وقته که حرکت کرده و تا حالا باید رسیده باشد.» 🔸 در همین حین که حیران آقای رجایی بودم و دنبالش می‌گشتم، یک نفر آمد و دم گوشم گفت: «آقا سید! یک نفر بغل‌دست من نشسته که با آقای رجایی مو نمی‌زنه!» دنبالش رفتم و دیدم، بله؛ خود آقای رجایی است. وسط جمعیت نشسته بود و صداش هم در نمی‌آمد! رفتم جلو و گفتم: «آقا، سلام. شما اینجایی؟! دو ساعته حيرون شما هستم؛ تیم حفاظت را چی کار کردید؟!» گفت: «تیم حفاظت نمی‌خوام! سوار تاکسی شدم آمدم!» 📚 از کتاب | خاطرات مرحوم (فرمانده گردان میثم لشکر حضرت رسول (ص)) ✍ راحله صبوری ❤️ https://eitaa.com/pellake8