eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈ #تسبیح_فیروزه_ای #پارت39 عزیز جون: رها مادر - جونم عزیز  عزی جون: رها جان
◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈ سفره رو پهن کرده بودیم داخل پذیرایی که در خونه باز شد  رضا اومده بود و تو دستش سه تا شاخه گل داشت  نرگس: سلام داداشی - سلام رضا: سلاااامم بر خانومهای عزیز این خونه  نرگس: داداش داری به در میزنی دیوار بشنوه دیگه رضا: ععع نرگس خندم گرفت رضا هم اول رفت پیش عزیز جون دستشو بوسید و یه شاخه گل داد به عزیز جون  عزیز جون: دستت درد نکنه مادر  بعد رفت سمت نرگس: بفرمایین تقدیم به خواهر گلم  نرگس هاج و واج مونده بود نرگس: داداش رها اونجاستااا،من نرگسم رضا: نمک نریز دختر ،بگیر  نرگس: دستت درد نکنه  بعد اومد سمتم گلو گرفت به سمتم  تو نگاهش پر از حرفای قشنگ بود ولی جلوی عزیز جون و نرگس حیاش اجازه گفتن نمیداد  رضا: بفرمایید - خیلی ممنونم رضا: خوب بریم ناهار بخوریم که خیلی گشنمه  بعد از خوردن ناهار ،با نرگس سفره رو جمع کردیم و شستیم  بعد از شستن ظرفا رفتم توی اتاق  رضا در حال خوندن کتابی بود که روی تخت گذاشته بودمش - ببخشید حوصله ام سر رفته بود گفتم کتاب بخونم  رضا: عع ببخشید چرا ،کل اتاق واسه شماست خانوووم  حالا خوشت اومد ؟ - زیاد نخوندم ولی تا جایی رو که خوندم خیلی قشنگ بود - رضا جان؟ رضا: جانم - مامان صبح زنگ زد واسه شام دعوتمون کرد ،میریم ؟ رضا: چرا که نه ! مگه میشه به مادر خانوم گفت نه - دستت درد نکنه (به مامان زنگ زدمو گفتم که امشب میایم ) ◈ ━━━━━━━ ⸙ - ⸙ ━━━━━━━ ◈
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت39 #پسربسیجی_دخترقرتی ولی عزیز من دیگه نمیرم نمیخوام بازم ببینمش -چی میکی دختر یعنی اینقد ضعیف
مرخصی گرفتم یه کاری برام پیش اومده بود اون روز که بیمارستان بودی یهوی کجا غیبت زد ؟ گفتم که مربوط به همون کاره باید میرفتم اهمم... پس دکی جون رو ندیدی؟ دلم لرزید : چطور واسه چی؟ باید ببینیش چه آقای به جای برادری همه چی تموم مودب با سواد چشم پاک باورت میشه دخترای بخش خودشون رو کشتن این چند روز حتی نگاهشم بالا نمیاد یه نگاه کوتاهی بهشون بندازه پس هنوزم نگاهت به سنگ فرشه برادر بسیجی یه لحضه همون دریای شیطون چند سال قبل توی وجودم زنده شد ، کاش اذیتش کنم به خودم اومدم لبم رو گزیدم دریا زشته دیگه بزرگ شدی بیخیال اون کارای بچه گانه شو پوووف کلافهای کشیدم دوباره حواسم رو به زهرا دادم آره داشتم می گفتم خلاصه خیلی آقاست امروزم قراره به بخش خودمون بیاد بیا ببینش من ببینمش که چی بشه ؟ هیچی محض اینکه یه جیگر دیده باشی وای دست از این خل بازیات بردار زهرا من چکار پسر مردم دارم استغفر الله اه جم کن بابا انگار چی شده توبه میکنه لبخندی به لحن حرصیش زدم و گفتم خوب حالا حرص نخور بالاخره این جیگر رو می بینم هه نمیدونست این جیگر مودبشون چه به سر من دیونه آوره و چندین ساله برای من آشنا ترینه با تقه ای که به در خوررد از افکارم جدا شدم سلام خانم مجد دکتر فراهانی اومدن و میخوان وضعیت عمومی بیمار اتاق صد دو رو بدونن هری دلم ریخت هول شدم حالا چکار کنم؟ زهرا: بالاخره اومد بدو برو که چشم و دلت از دیدن جیگر روشن بشه بلکه طلسم نگاه اون و بخت تو هم باز شد شوهر کردی رفت زهرا همینطور لودگی میکرد و از حال داغون من خبر نداشت راهی نبود باید می رفتم ولی ترجیح دادم فعلا من رو نشناسه با همین فکر ماسک زیر چونم رو روی صورتم کشیدم و با برداشتن پرونده بیمار به سمت اتاق صد و دو حرکت کردم نزدیک در مکثی کردم و خودم رو به تخت رسوندم هنوز امیر علی به اتاق نیومده بود بعد از یه معاینه کلی از وضعیت عمومی بیمار منتظر اومدن امیرعلی شدم به همرا چند پرستار خانم وارد اتاق شد ، لحظه ای حس حسادت توی وجودم شعله کشید ولی وقتی نگاه به زمین دوخته ی امیرعلی رو دیدم دلم آروم شد با استرس سلام دادم -سلام آقای دکتر نگاه کوتاهی انداخت و سلام کرد: سلام خانم ، دکتر مجد نیومدن ؟ هول شدم اسمم رو گفت یعنی میشناسه ؟ نه بابا از کجا بشناسه منکه اسم کوچیکم ثبت نشده این همه آدم فامیلشون مجده