eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
202 دنبال‌کننده
288 عکس
42 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من تنها شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
_سه دخترها ایستادن را خوب بلدند! مثلا می‌توانند تنها و مغرور بنشینند روی تکه سنگ های آوار شده و موهای عروسکشان را شانه بزنند. می‌توانند صورت کبود و موهای نیم‌سوخته و گوش‌های دریده شده را اصلا به روی خودشان نیاورند. می‌توانند توی چشم عروسک هزار بار لحظه‌ی جدایی از پدر و برادرها را تماشا کنند و باز به نرمی دست بکشند روی موهاش. می‌توانند روزها تشنگی و گرسنگی را تاب بیاورند و تازیانه بخورند و نمیرند! می‌توانند بارها سرشان را بالا بگیرند و زل بزنند به چشم‌های بسته‌ی روی نیزه و بغضشان را قورت بدهند. دخترها ایستادن را خوب بلدند اما یکهو شاید، شبی، نیمه‌شبی، تنهایی توی خرابه‌ و بیابان، سر بابایشان را بغل کنند و بی‌هوا دق کنند! جوری که تاریخ تا ابد در غمشان ایستاده زار بزند... شب سوم، دخترها خیلی بابایی‌ترند! هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤 @pichakeghalam
_چهار استاد می‌گوید زن‌ها دستی بر عالَمِ غیب دارند. گواه این ویژگی منحصر به فرد زنانه، دلشوره‌های مادرانه‌ست! هر دو ایستاده‌اند روبروی مادر. میان چشم های پر آب و لب‌های ترک خورده، جنگ برپاست. یکی کلاه‌خود از سر برمی‌دارد و یکی شمشیر می‌اندازد. مادر آغوش باز می‌کند و اسم رمز را توی گوششان زمزمه می‌کند. دلشوره اما....نمی‌دانم! پسرها جان می‌گیرند. از خیمه می‌روند بیرون. زینب، قدم از قدم بر نمی‌دارد! طولی نمی‌کشد که صدای چکاچک شمشیرها تا پستوگاهِ خیمه می‌رسد و بعد... صدای همهمه و گریه‌های بی صدا و چشم‌های ورم کرده‌ی زن‌ها،حکایت از شهادت محمد و عون دارد! زینب، قدم از قدم بر نمی‌دارد! دلشوره‌ی شرمندگی حسین می‌نشیند به جانش. اشک، مجال باریدن ندارد؛ آسمان به سجده می‌افتد! شب چهارم نشان از حضرت حر و فرزندان زینب(س) دارد! شبِ چهارم خیلی مظلوم است. انگار این حجم از آزادگی توی دلش جا نشده و کز کرده لا به لای باقی روز و شب های دهه! شب چهارم،کمی آرام‌تریم! زینب(س)، نمی‌گذارد دل ما، شور بچه هایش را بزند! هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤 @pichakeghalam
رفیق‌ من یک پرنده‌ی خیال دارد. پرنده‌ای که هروقت شبانه روز هرکجا عشقش بکشد می‌پرد و رفیق ما را هم با خودش می‌برد. حالا نمی‌دانم چه شده که امشب این پرنده ی خیال فاطمه آمده سراغ من! از سر شب دستم را گرفته و دارد بالاسر یک دشت خشک و خاکی پرواز می‌کند. همه جا ساکت ساکت است و غبار توی هوا چشم‌ها را می‌سوزاند. یک‌هو صدای نرم راه رفتن می‌آید. مردی غمگین و استوار دارد به آن‌طرف دشت حرکت می‌کند. از آسمان نوایی بلند می‌شود: ...فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى... تکرار... تکرار.. ادب... صدا بلند و نزدیک است. مرد پوتین‌هاش را می‌اندازد دور گردن و جلوتر می‌آید. سربه‌زیر و خاموش. به انتهای دشت می‌رسد و خودش را می‌اندازد در آغوش دریا! کوه در آغوشِ دریا... آغوش... آغوش... آغوش و اشک! توی گوش دریا چیزی می‌گوید و وسط پچ پچه‌ها نام آشنایی می‌پیچد؛ زهرا... و بعد، رستگار می‌شود! پرنده‌ی خیال فاطمه امشب، کربلا رفتن و کربلا ماندنش گرفته! خدا به منِ کربلا نرفته رحم کند!! @pichakeghalam https://eitaa.com/ghalambarmidaram
چایی خونه امام حسین☕️🏴 به‌نام معشوق...
این‌جا وعده‌گاهِ محرم‌های ماست. ما روزی‌ هرسالمون‌و از این بیت می‌گیریم. بیت مادر شهید سید علی میرجعفری ! حال و هوای این خونه با همه جای دنیا فرق می‌کنه. خشت‌های در و دیوار این بیت مستقیم از بهشت اومده! گل‌های قرمز قالی هاش از همه‌‌ی گل‌ها سرخ‌تره و درخت‌های حیاطش از همه‌ی درخت‌ها‌ی دنیا سبز تر. مادر این خونه، خلاصه‌ی نابِ تموم مادرهای دنیاست، آغوش گرم و وسیعش تمام خوبی‌های عالم رو مهمون وجود مهمون‌ها می‌کنه.. حتی تصویر عصر عاشورای روی دیوارش، از همه‌ی تصویرهایی که فرشچیان قلم زده، زنده‌تره. اشک‌های ذوالجناح از دور برق می‌زنه و عطر خاکی چادر دخترها به همه نفس می‌ده! طعم چایی‌هاش آدم‌ رو یاد خاطره‌های پنهان و دور می‌ندازه. شاید لحظه‌ی سیراب شدن قبلِ خداحافظی از بهشت! من و مایی که سالهای ساله جَلدِ این‌جاییم، همه‌ی رزق سالمون رو از این خونه و شهیدش می‌گیریم🤍🖤 شهیدِ این بهشت، خیلی حواسش به همه هست. امشب می‌خوام همه‌ی هم‌داستان‌هام‌و بنشونم سر سفره‌ش تا هم‌روزی بشیم و توی غربت قیامت، پشتمون گرم باشه به حضورش. شادی روح شهید سیدعلی میرجعفری صلوات 🌱 @pichakeghalam
_پنج اتّبع ما اوحیَ اِلَیْک... نمی‌دانم چه شد که روضه‌خوان‌ها قصد کردند شب پنجم ما را یک‌راست ببرند وسط گودال! حتما آن لحظه روضه‌خوان داشته توی خلوت برای خودش روضه‌ی مفصلی از تشت و جگر می‌خوانده که به دلش افتاده! به دلش افتاده شب پنجم ما را ببرد درست کنار سینه‌ی اباعبدالله. بعد هم همان‌جا برای روضه‌خوان آیه آمده که «اتّبع ما اوحیَ اِلَیْک...» که ما بیچاره‌ی امشب و صاحب امشب شویم! می‌گویند حضرت عبدالله‌بن حسن(ع)، یک ساله بود وقتی پدرش به شهادت رسید. چهره‌اش را نمی‌دانم اما، تاریخ می‌گوید غربت و مظلومیت پدر را یک‌تنه به دوش کشید روز عاشورا! قلم من، به قد و قواره‌ی نوشتن از صاحب امروز نمی‌رسد. اسمش که می‌آید نمی‌دانم کلمه‌ها را باید چطور پشت سر هم چید تا بشود از رشادت یک کودک ده ساله نوشت. ولی قلبم تیر می‌کشد وقتی به خاطره‌ی مشترک پدر پسری فکر می‌کنم! یک حسن(ع) و یک خانه و یک در و یک مادر پهلو شکسته... یک عبدالله(ع) و یک صحرا و هزار شمشیر و یک عموی پهلو شکسته... بگذریم! هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤 @pichakeghalam
چای بهشتی بیت☕️
_شش دست خودم نیست که شبِ ششم بیشتر دلتنگت می‌شوم، هست؟ اصلا اسمت که می‌آید محال است شانه‌های لرزان امام پیش چشم‌هام جان نگیرد! از ولی اذن می‌گیرد. چیزی نمانده به آرزویش برسد. شهادت در رکاب امام! حرامی‌ها روبرویش معرکه گرفته‌اند! قاسم، بی جوشن و زره قیامت می‌کند. لرزه می‌افتد به جان دشمن. آنقدر که خوی حیوانی‌شان پیشی می‌گیرد و خون و خاک و دشنه و سنگ در هم می‌پیچد. جهان از حرکت می‌ایستد! تنی تکه تکه می‌ماند و جامی شیرین‌تر از عسل و آغوش امام. راستی، اینجا کربلاست یا فرودگاه بغداد؟ هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤 @pichakeghalam
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
_هفت روضه‌ی شب هفتم، برای ما زن‌ها آشناترین روضه‌ است. شفاف و پر تصویر. آخر، ما زن‌ها، خوب می‌دانیم نوزاد شش ماهه چقدر قد و بالا دارد. می‌دانیم تازه گردن گرفته و توی بغل زود خسته می‌شود. باید چند دقیقه یک‌بار سرش را بگذارد روی شانه. می‌دانیم سیستم‌گوارشش تازه تکمیل شده و از دل‌دردهاش خبری نیست. یعنی اگر شکمش سیر باشد راحت می‌خوابد. می‌دانیم نوزادها توی شش ماهگی با دو سه قاشق چای‌خوری آب، سیراب می‌شوند. تازه اگر هوا گرم نباشد، با همان شیر مادر، هم سیر می‌شوند هم سیراب. ما زن‌ها خوب می‌دانیم بچه‌ی شش ماهه، اگر چند ساعت بی‌وقفه گریه کند، آن‌قدر که از حال برود و هق‌هقش بشود ناله، لابد یک‌چیزیش هست! می‌دانیم این‌جور وقت‌ها باید بچه را لحظه به لحظه بچسبانند به سینه‌ی مادر تا آرام بگیرد! این‌جاست که اگر نوزاد قرار نگرفت، مادر به هر دری می‌زند. بچه را دست به دست می‌کند. زیر لب ذکر می‌خواند و با چشم‌های پرآب و مضطرب منتظر آغوشی است که کودکش را آرام کند! حالا توی همین گیر و دار اگر پدر بچه از راه برسد، انگار دنیا را داده‌اند به مادر. پشتش گرم می‌شود و دلش قرار می‌گیرد؛ که حتما بچه‌ام توی بغل باباش آرام می‌شود... من می‌گویم، اصلا کار اصلی را رباب کرد! با همان چشم‌های پرآب، که زل نزد به بابای بچه! با همان زبان، که نگفت پس علی کو؟! با همان سینه‌ی برهوت و دست‌های خالی! کار اصلی را خودِ خودِ رباب کرد که توی آن بزنگاه غریب، هرچه عشق و ادب بود، ریخت به پای اربابِ ما و نگذاشت جای تیر و نیزه، خجالت و شرم کارش را تمام کند! ممنونیم بانو، راستش، ما زن‌ها اصلا عاشقی را خوب نمی‌دانیم. آن‌قدر که تا آخر تاریخ باید پیشِ مرامِ زنانه‌ی شما، لُنگ بیندازیم بانو جان... هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤 @pichakeghalam