صفدرخان ادای مردهای قوی را درآورد:«هه هه هه. نترس آبجی. او وقتا که ما جوون بودِم هر دفه مخواستِم بِرم شهر، مینیبوس وسط جاده خراب مِرفت. هه هه هه...»
حوصلهی خاطره بازی نداشتم. هرچند میدانستم میخواهد دل من را آرام کند. آستینش را کشید به پیشانی:« حیف که خوردم به شب؛ اگه روز بود حتما ماشینای معدن از اینجه رد مرفتن.»
خسته شدم. نمیخواستم بروم توی ماشین. نفسم تنگ میشد. صفدرخان هنوز داشت حرف میزد. من هم یا سرتکان میدادم یا آره و نه میگفتم. دو کلام میگفت، میرفت یک استارت میزد دوباره میآمد به حرف زدن. نمیدانم چقدر گذشت که هردو ساکت شدیم. شکمم به قار و قور افتاده بود و پسرم مثل ماهی توی تنگ میچرخید. انگار آش امسال قسمت محمد نبود. با خودم گفتم این پیرمرد بیچاره هم حتما ضعف کرده.
تا خواستم بروم قابلمه را بیاورم صدای صفدرخان بلند شد:«چندتا ماشین دره میه ای طرف»
از سمت چپ جاده چند جفت نور به سرعت داشت به ما نزدیک میشد.صفدرخان دست تکان میداد اما انگار هیچ کس ما را نمیدید. گوشی روشن را توی هوا تکان دادم. بی فایده بود. چندتا ماشین آتشنشانی و هلال احمر با سرعت باد از جلوی ما رد شدند. صفدرخان پشت سر یکی از ماشینها شروع کرد به دویدن. قدمهاش کوتاه بود و نفسهاش بلند. ماشین هفت هشت متر جلوتر ایستاد. یک دست مردانه از شیشه آمده بود بیرون و توی هوا تکان میخورد. اشاره میکرد به ته جاده. ته جاده میرسید به معدن. صدای مرد گنگ بود. سلانه سلانه رفتم جلوتر. لابلای حرفها چیزی شبیه ریزش و انفجار به گوشم خورد. صفدر خان یک نگاه به من کرد و دوباره برگشت سمت مرد توی ماشین. دستش رفت روی کلاه نمدی و چیزی به مرد گفت.
گلویم طبله کرد و قلبم به یورتمه افتاد. ماشین با سرعت برق رفت توی سیاهی. صفدرخان برگشت عقب. کفشهاش را میکشید روی آسفالت. راه چندمتری هزارسال طول کشید. ایستاد روبروم. زل زد بهم. سیبل گلوش تکان خورد. دل و رودهام داشت میآمد بالا. پشت کردم بهش و گفتم:« برر....م آش بیارم چندتا قاشق بخورید. اونقدر هست که برا محمدم بمونه»
انگار کسی روی صدام ارّه میکشید.
نتوانستم جلوی اشکهام را بگیرم. دستگیره را گرفتم. انگشتهام بی حس شده بود. با هر بدبختی بود در ماشین را باز کردم. نور انداختم تو. ظرف آش چپه شده بود کف ماشین. بوی کشک و نعناداغ، ماشین را برداشته بود.
🖌مهدیهصالحی
❌لطفا کپی نکنید.❌
#انفجارمعدن
#طبس_تسلیت
#ایران
#دچار_یعنی_عاشق
@pichakeghalam
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 من عاشق چشمت شدم
شاید کمی هم بیشتر...
@pichakeghalam
پیچَکِقَلَمْ🍃
محو تماشای توام😍😍 اللهماحفظ قائدنا @pichakeghalam
همه چیز حساب شدهس
تیتر
لحن
محتوا
جملهبندی
اوج و فرود
انتخاب واژه و فعل
صراحت
و...
ماشاالله لاحول ولا قوة الا بالله🌱
@pichakeghalam
پیچَکِقَلَمْ🍃
محو تماشای توام😍😍 اللهماحفظ قائدنا @pichakeghalam
« هدف اسلام بود، لذا سرتاسر جبهه عبادتگاه بود »
باهمین یک جمله،
میشه هزار سال نفس کشید
هزارسال نوشت
هزار سال تصویر ساخت
هزار سال عبادت کرد و
هزار بار برای صاحب این کلمهها مُرد...
@pichakeghalam
پیچَکِقَلَمْ🍃
محو تماشای توام😍😍 اللهماحفظ قائدنا @pichakeghalam
« استحکام سازمانی و انسانی حزبالله خیلی بیشتر از این حرفهاست » 💪
#آب_روی_آتیش😉
@pichakeghalam
پیچَکِقَلَمْ🍃
« هدف اسلام بود، لذا سرتاسر جبهه عبادتگاه بود » باهمین یک جمله، میشه هزار سال نفس کشید هزارسال نوشت
جبههت کجاست رفیق؟
قلب خونه؟
پشت میز؟
پشت دیوارهای اینستاگرام و تلگرام و یوتیوپ؟
زیر برق آفتاب خیابون و بیابون؟
روی صفحهی سفید زیر نوک باریک قلم؟
حواست هست؟
حواسمون هست؟
عبادتهات قبول💚
@pichakeghalam
دل خراب من ازین خرابتر نمیشود
که لشکر غمت ازین خرابتر نمیزند...
۱:۲۰❤️🔥
@pichakeghalam
هدایت شده از چند جرعه با من بخوان
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ تُرِیدُ»
#مرگبراسرائیل
خداوندا
ما خیلی دلمون گرمه به ستونهامون😭😭
حفظشون کن برای حکومت امام زمان جان
بسه این همه داغ😭😭😭
چقدر شبِ هفتِ مهر شبیه سیِ اردیبهشت است!
دل مردم آتش گرفته و هوا سوز دارد!
همه بیدار
همه بیتاب
سید عزیز ما گم شده...
زمین! بیا این دفعه یاری کن.
بیا سایهی جنگلهای ورزقان را روی ضاحیه نینداز!
بیا این بار را گهواره شو و عزیز ما را صحیح و سلامت به ما برگردان!
دلِ شکستهی این روزهای ما به ستونهایمان گرم است...
@pichakeghalam