eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
202 دنبال‌کننده
289 عکس
42 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من تنها شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مجله قلمــداران
25.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصیت‌نامۀ شهید حاجی‌زاده منتشر شد صدای شهید حاجی‌زاده در خوانش این وصیت نامه توسط هوش مصنوعی شبیه‌سازی شده است. @ghalamdaraan
ممنون جان دلم که باز من‌و صدا کردی😍 🔹حفظ عزت و آبروی کشور و ملت، تکلیف بی اغماض گویندگان و قلم‌زنان است. @pichakeghalam
دیالوگ تراز به سبک محمدحسین: نمی‌شه به جای موشک، خدا خودش بخوره تو اسرائیل که زودتر نابود بشه؟😐 @pichakeghalam
هدایت شده از سمانه نجارسالکی
بدم نمی‌گه‌ها یه تجلی کرد کوه از هم پاشید. فقط لازمه یه موسی پای کوه طور بگه «ارنی»😭
خوش‌آمد می‌گم به هم‌داستان‌های جدید🦋 انشاالله بتونم کلمه‌هایی رج بزنم، قد و قواره‌ی نگاه ارزشمندتون🌱 @pichakeghalam
دعای هرروزماه صفر یا شَدِیدَ الْقُوىٰ وَ یَا شَدِیدَ الْمِحالِ، یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ، ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِى شَرَّ خَلْقِکَ، یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ، یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّى کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذٰلِکَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِینَ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِین 🍃 @pichakeghalam
همین الان لعنت بهت اسرائیل @pichakeghalam
بساط عیش و نوشم رو آوردم این‌جا امروز😌 @pichakeghalam
سرما خورده بودم! صدایم خروسکی شده بود و وسط دکلمه یکهو انگار کسی گلویم را چنگ می‌انداخت. خانم آقاجانی مربی پیش‌دبستانی‌ام بعد از کلی تست و تمرین من را برای مراسم انتخاب کرده بود. و درست در همان روز سرماخوردگی مثل بختک افتاده بود به جانم! خانه‌ شلوغ بود و تاریک! تا آن موقع هیچ‌وقت آن‌همه زن سیاه‌پوش گریان را یک‌جا ندیده بودم. شکمم قار و قور می‌کرد. خسته شده بودم و نمی‌دانستم نوبت هنرنمایی من کی می‌رسد! دکلمه را که خواندم خانه از گریه و اشک رفت توی هوا. بعدش را یادم نیست. راستش قبلش را هم یادم رفته بود تا شبی که نمی‌دانم چی شد که آقا رضای معصومه نشست کنارم و حافظه‌ام را هم زد و خاطره‌اش را آورد جلوی چشم‌هام و اراده‌ی نوشتنش را به قلبم روانه کرد. پوستر جشنواره را که دیدم گفتم :« هم دیر شده، هم وقت ندارم، هم نمی‌دونم چی بنویسم...» و نمی‌دانم چند روز بعد چه شد که در دقایق آخر شروع کردم به نوشتن! زیباترین بخش ماجرا این بود که من خود به چشم خویشتن دیدم که روایت « دو دوتا چهارتا وسط کنعان»، که سی و چندسال پیش با نگاه ویژه‌ی امام رضا و خواهر نازنینش لا به لای خستگی‌های یک دختر شش ساله متولد شده، روز دوازده مرداد هزار و چهارصد و چهار، پای این قصه به امضا نشست... و اولین داستانم ذیل نام بلند خواهر و برادر به چاپ رسید. @pichakeghalam
امسال با همیشه فرق می‌کرد. حتی شبیه قبل از محرم هم نبود! این تغییر نه تنها برای من، که برای همه‌ی اطرافیان عجیب بود. هرسال اصرارهاش از قبل محرم شروع می‌شد. که «من باید امسال اربعین برم کربلا». نرفتنش و نرفتنمان دست من نبود! دست هیچ کس نبود! هر سال دم اربعین که می‌شد خانه‌ی ما می‌شد عزاخانه از گریه‌ها و اصرارهای زینب. امسال اما از شب اول محرم چیزی که به چشم ما می‌آمد شب‌بیداری‌هایش بود. نه حرفی از اربعین نه اصراری. تا چند شب پیش که رفتیم برای بدرقه‌ی بابا و زینب یک کیسه پر از دستبندهای رنگی دخترانه از کیفش بیرون آورد. سی و پنج تا دستبند را داد دست بابا:« نذر اربعینه بابا جون. اینها رو بی زحمت بدین به دخترای عراقی. بدین تا امام حسین زودتر دعوتم کنه!» همین! به گمانم، چیزهایی از قبیل دلتنگی و فراق، یک روز آدم را می‌کشاند به سکوت...به قرارهای پنهانی با معشوق! و شاید به دیدار... @pichakeghalam