eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
202 دنبال‌کننده
289 عکس
42 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من تنها شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
واقعا اگه امام رضا نداشتیم چطور زنده می‌موندیم؟؟
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
اگه امام رضا، ایران نبود.....mp3
زمان: حجم: 6.2M
نویسنده: ملیحه سادات مهدوی با صدای نگین روشنی تدوین: فاطمه غلامرضایی @sharaboabrisham
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 تصویری از سخنرانی صبح امروز رهبر معظم انقلاب در مراسم عزاداری شهادت امام رضا علیه‌السلام در جمع اقشار مختلف مردم در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۴۰۴/۰۶/۰۲ 💻 Farsi.Khamenei.ir
آمده‌ام تو به داد دلم برسی... @pichakeghalam
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
دلم می‌خواست اگر کسی از من می‌پرسید شغلت چیست یا توی هر فرم بانکی و غیربانکی که جلوی «شغل:»، به اندازه‌ی یک کلمه‌ی جمع و جور نقطه چیده‌اند سرم را بالا بگیرم و بگویم و بنویسم: « روایت نویسِ دیدارهای انتهای خیابان فلسطین!» بعد لابد آن آدمی که آن‌طرف روبرویم نشسته چندبار شغلم را توی سرش حلاجی می‌کند، چند بار مردمک‌هاش را می‌چرخاند و جوری که نگاهش داد می‌زند نفهمیده چی و کجا را می‌گویم میخ می‌شود توی چشم‌هام که:« برای این کار دستمزد هم می‌گیری؟» آن‌وقت من سرم را بالاتر بگیرم و بگویم:« بله! بالاترین دستمزد را می‌گیرم.» به اینجای کار که می‌رسم نمی‌دانم باید توضیح بیشتری بدهم یا نه! مثلا بگویم دستمزد روایت‌نویسی دیدارهای انتهای خیابان فلسطین، دیدن روی عزیزترین آدم روزگارت اگر باشد... یا دستمزد اگر نفس کشیدن مدام در جغرافیایی که همیشه آرزویش را داری... یا اگر رسیدن آن به آنِ تو به آرزوهایت... شاید سکوت کنیم این‌جا! او ابروهایش را بدهد بالا و من توی دلم قند بسابم از یادآوری یک عالمه ثانیه‌های شیرین! شبیه یک رؤیاست می‌دانم می‌دانم! می‌دانم که برای همچین سِمَتی باید علاوه بر این‌که دستت پر از کلمه و سرت پر از سوژه و قلمت صاف و روان باشد، یک‌جوری وصل باشی به شهدا احتمالا! و من همه‌ی رشته‌های اتصالم تنها نور محبت شهداست و آرزوی شهادت و پسرم که هر روز از شهادت حرف می‌زند و عمو علی که در عملیات فتح شیاکوه شهید شد و حلقومش شبیه امام حسین.... بگذریم! من،« روایت نویس دیدارهای انتهای خیابان فلسطین» نیستم! اما بعدِ هر دیدار از پشت قاب تلویزیون، می‌توانم هزار ساعت بنشینم و روی نقطه‌چین‌های چیده شده‌ی مقابل «شغل:»، هزار صفحه از زنده شدنم بنویسم... @pichakeghalam
هدایت شده از پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
اِی‌پَناهِ‌بی‌پَناهی‌که‌به‌شُما‌پَناه‌آوَرده... . نَحنُ كَهفٌ لِمَنِ التَجَأَ إلَينا ما پناهِ کسی هستیم که به ما پناه آوَرَد... ونورٌ لِمَنِ استَضاءَ بِنا و عِصمَةٌ لِمَنِ اعتَصَمَ بِنا و نور هستيم براى آن كه از ما روشنی طلب کند... مَن أحَبَّنا كانَ مَعَنا فِي السَّنامِ الأَعلى هر کس ما را دوست داشته باشد در مراتب بالا با ما خواهد بود🌷 @pichakeghalam
تو همه‌ی دوره ها، همیشه یه عده بودن که واسه امامشون سینه چاک می‌دادن. لحظه‌شماری می‌کردن برای یه لحظه تماشا. از دور که امام رو می‌دیدن مشت می‌کوبیدن توی سینه.‌ بعد درحالی که گریه می‌کردن می‌خندیدن! اون وقت نیروی جاذبه‌ی امام اونا رو می‌کشونده و وقتی به خودشون میومدن یا سرشون روی شونه‌ی امام بوده یا دستشون تو دست امام و غرق می‌شدن توی مردمک‌های براق و عمیق معشوق! من گاهی اوقات چشمام رو می‌بندم و در کمال پررویی خودم رو یکی از همون یه عده تصور می‌کنم! مثلا می‌گم اگر زمان امام حسن بودم حتما یکی از اونها می‌شدم که هر روز از جلوی خونه‌ی امام حسن جان رد میشه و محو تماشا می‌شه و وقتی برمی‌گرده خونه برای سرسلامتیش صدقه می‌ده. شب که میشه آیت‌الکرسی‌هاشو فوت می‌کنه طرف خونه امام حسن و از شورِ زیارت یواشکی تا خود صبح دلش غنج می‌ره! یا مثلا خیال می‌کنم اگر یکی از اون سینه‌چاک‌های دوره‌ی امام رضاجانم بودم، شاید سر یکی از کوچه‌ها منتظر دعبل می‌موندم تا برسه و دنبالش خودمو بکشونم به خونه‌ی امام. بعد که دعبل شروع می‌کنه به شعر خوندن، من همونطوری که دارم توی رقص مصراع‌هاش زیر شکوه نگاه امام ذوب می‌شم، هزار بار جون می‌دم و جون می‌گیرم! چشمامو می‌بندم. ایستادم کنار راه‌باریکه‌ی حدفاصل خونه‌ی امام حسن عسکری و دربار خلیفه. تنها نیستم. مسیر، پره از آدم‌های دلتنگِ عاشقِ امام ندیده! در چوبی باز میشه و وجود باصلابتِ ماه‌پاره‌ی یازدهم، پخش می‌شه توی هزارتا مردمک منتظر! عطر بهشتی می‌پیچه توی کوچه. نگاه‌ها صورت زیبای امام رو غرق بوسه می‌کنن. قلبم به در و دیوار می‌کوبه و چشمم که به نظامی‌های خلیفه میفته، پاهام میخ میشن به زمین! پاهای من و همه‌ی دلتنگ‌های عاشق! سهم همه فقط چند دقیقه نگاه پر آبه و قلبی که پهن شده توی کوچه! هزاری هم که چشمامو ببندم و باز کنم، خودم می‌دونم من یه تارِ موی اون عده‌ی سینه چاک نیستم امام جان! من شاید فقط یه شیعه معمولی باشم که شما و اجدادتون و گل پسرتون رو خیلی می‌خواد. به قول شاعر، از دل نه؛ از سلول سلولم... منِ شیعه معمولی، هزاری هم که چشمامو ببندم نمی‌تونم توی خیال، پلانِ لحظه‌ی نابِ دیدارِ پسرجانتون رو زندگی کنم! نمی‌تونم چون یادم رفته شما و شاهزاده‌تون رَج به رَجِ ما رو از بَـــرید! چون عرضه نداشتم خودم‌و از بچه شیعه معمولی برسونم به عاشقِ سینه چاکِ ایستاده کنار راه‌باریکه! اما حالا که امشب منت گذاشتید و اجازه دادید از شما بنویسم، منم به خودم جرأت می‌دم و نیم قدم جلو میام و شما رو صدا می‌زنم: «رفیق!» پ.ن: (جابر ابن عبدالله انصاری نقل می‌کند: روزی در خدمت حضرت زهرا سلام الله علیها بودم و حدیث لوح را می‌خواندم، آنجا دیدم که کنیه ابو محمد الحسن ابن علی «الرفیق» است.) @pichakeghalam