بسم الله الرحمن الرحیم
رنج، مثل شبی بلند از قد و بالای وجودم بالا میرفت که بر من حمد نازل کردی!
قلبم عادیاتوار به سینه میکوبید.
رنج، راه استقامتم بود وقتی راهِ نعمتدادهها را از تو طلب میکردم!
باید خو میگرفتم به تو که مالک تمام ثانیههام بودی. باید پناه میآوردم به تو که در کشاکش خیر و شرِ روحم، فلق تابانده بودی!
ربّ من! میدانی که در خسران دست و پا میزنم هنوز!
میدانی که در آتشِ معرکهی دنیا بسیار دمیدهام؛ میدانی که همان انسانیام که به هیچ لرزشِ مداومی، عادت نمیکنم؛
میدانی که در حضورت، یتیمِ بی مأوایی هستم که دلم را به رکوع و سجودی ابتر، خوش کردهام؛
حال که مرا خواندهای، بیا و دمی کنار این دل آتش گرفته بنشین!
اصلا دست و دل و زبانم را خودت در آغوش بگیر، که این لَیل، عجیب به درازا کشیده است!
بیا و به جانِ حسینت(ع)، فجر بتابان به این قلب تاریک!
بیا و این قلم خشکیده را خودت بچرخان، که من بی تو و واژههای تابانت، هیچِ هیچم!
#ختممفهومی
#شبقدر
@pichakeghalam