eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
148 دنبال‌کننده
177 عکس
26 ویدیو
0 فایل
نیاز ساده‌ی من شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
🤭 🖌ک مثل کلمه...کلمه مثل ضحی کیان، تکه های کوچک کارتن را ریخته بود کف اتاق. پشت به در نشسته بود و داشت به قول خودش کال‌دستی درست می‌کرد. انقدر توی کارش جدی بود که اصلا متوجه من نشد. کلیپسم را از کنارِ کلبه‌ی کاغذی برداشتم و رفتم آشپزخانه. نزدیک ظهر بود. نه ناهار داشتم نه کتابم را خوانده بودم. یکتا هنوز داشت سر تلویزیون با کیوان کل کل می‌کرد. کار هرروزشان بود. نگاهشان نکردم. تو فکر این‌که ناهار چی درست کنم رفتم کنار پنجره. پای کاج‌های ته کوچه، یک دسته‌ کلاغ‌ روی زمین دنبال هم می‌کردند. خندیدم:«کلاغا اومدن» کیان از اتاق و یکتا از جلوی تلویزیون دویدند سمت من. کرکره‌ را دادم بالاتر و خودم را کنار کشیدم. پنجره‌‌ی آشپزخانه کوچک بود. بچه ها کنار هم جا نمی‌شدند. پا کوبیدند و جیغ و گریه راه انداختند. هرکدام می‌خواستند نزدیک‌تر بایستند. شروع کردند به کتک‌کاری. کیوان کانال را عوض کرد و صدای تلویزیون را برد بالا. کارش شده بود همین که صبح تا شب کنترل به دست، زل بزند به این لعنتی. صداها مثل تیغ کاکتوس فرو می‌رفتند توی مغزم. کلافه شدم. دلم برای کمی سکوت لک زده بود. رفتم توی اتاق و در را محکم کوبیدم به هم. از کِی انقدر کم‌حوصله شده بودم؟ کابوس‌ها کلافه‌ام کرده بود. کم‌کم داشتم کم می‌آوردم. یک‌‌روز توی آینه موهای کم‌پشت شقیقه ام را دیدم و روز دیگر کتفم درد گرفت و روزهای بعد که دلم نمی‌خواست لام تا کام با کسی حرف بزنم و...حالا هم که حوصله‌ی سر و کله زدن با بچه ها را اصلا نداشتم. زخمم کاری شده بود! کج و کوله رو به قبله نشستم کف زمین. زانوهام تق صدا کرد. تکیه دادم به تخت. کتاب‌هام روی میز پاتختی چشمک می‌زد. قرآن برداشتم. دست کشیدم روی جلد. انگشت‌هام روی کاغذ زرشکی سُر خورد. بی هوا بازش کردم. چشم چرخاندم روی آیه‌‌های ضحی. همه‌ی این کلمه‌ها مال من بود:«ألَم یَجِدکَ یَتیماً فأویٰ» خدا نشسته بود روبروم و داشت از خالی شدنم کیف می‌کرد. کلامش مثل کافئین خزید توی رگ‌هام:«وَ لَسَوفَ یُعطیکَ ربُّکَ فَتَرضیٰ» اشک‌هام ریخت روی لَیلِ اذا سجیٰ. زل زد به چشم‌هام. شکستنم را که دید، بغلم کرد؛ محکم و پرتکرار... 🖌مهدیه‌صالحی @pichakeghalam