5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همسرداری
همسرت رو سورپرایز کن
🎙 صحبتهای دکتر#سعیدعزیزی
🍃⃟꯭░꯭🌱#پیک_خانواده_برتر
🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
۸
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هربار که چیزی گم میکنم؛
مادرم میگوید:
"چند صلوات هدیه کن به حضرت نرجس خاتون"!
انشاءالله که پیدا میشود.
خاتون جان!
آقایم را ... پسرتان را گم کردهام!
یا بهتر بگویم! سالهاست که خودم را گم کردهام...
چند صلوات بفرستم تا خودم را پیدا کنم؟!
#االلهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃⃟꯭░꯭🌱#پیک_خانواده_برتر
4🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
برای جرمزدایی برس مو👇
کافیه برس را برای ۳۰ دقیقه در محلول آب گرم و شامپو نرم کننده قرار دهید تا موها و جرمها به راحتی از آن جدا شوند.
#ترفند
#خلاقیت
🍃⃟꯭░꯭🌱#پیک_خانواده_برتر
🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
۵
⁉️چقدر براتون مهمه بچههایی داشته باشین
که با شهامت از حقشون دفاع کنن 💪
در برابر سختیها مقاومت کنن✊
🌟 #یه_پیشنهاد_ویژه 🌟
🟣 بیا اینجا و چالش ما رو ببین مطمئنم حسرت میخوری که چرا زودتر با ما آشنا نشدی 😢
همـــــــین الان بزن روی لینک زیر
https://eitaa.com/piek_khanewadah🦋😍
تبلیغ هم داریم براحتی میتونی کانال و گروهتو تو کانالمون تبلیغ کنی👌☺️
ادمین تبلیغ
@Pekkhanwadah_1403_2
🍃⃟꯭░꯭🌱#پیک_خانواده_برتر
🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
📌 وقتشه از فرزندت یه مبارز بسازی که به درد امام زمانش بخوره🌼۶✌️🏼
⭕️ مسیر حرکت #سفیانی از ابتدا تا انتها
👈 حاصل دهها روایت شیعی معتبر از سیر تحولات مرتبط با شرارتهای پانزده ماهی سفیانی (بخش دو از دو)
✍ سفیانی پس از #صیحه_آسمانی بیست و سوم رمضان، با دو لشگر مختلف، قصد حمله به عراق و #ایران و حجاز (عربستان) و #یمن را دارد.
✍ در مسیر حملهی سفیانی به عراق، یاری و #امداد_الهی در #شرق_سوریه فرا میرسد.
✍ #گنج_فرات در قرقیسیا، اطراف #دیرالزور سوریه، پیدا شده و سفیانی با اتراک (ترکیه) و با رومیان (غربیها) که پیش از این حامی او بودهاند؛ به طمع به دست آوردن آن، وارد #جنگ_قرقیسیا در #ماه_شوال میشود.
✍ سفیانی با تحمل تلفات فراوان، فاتح #نبرد_قرقیسیا شده و به عراق حمله میکند. جنایات فراوانی در #عراق بحرانزده (گرفتار در فتنهی عوف سلمی) میکند.
✍ دیگر لشگر سفیانی در #عربستان به یاری آلفلان اشغالگر حجاز میرود تا با سرکوب مردم عربستان و لشگر یمانی در یمن، نشانی از #امام_زمان در مدینه و مکه پیدا کند.
✍ لشگر سفیانی در عراق در نزدیکی #کوفه از لشگر #خراسانی شکست میخورد.
✍ #قیام امام در ده محرم سال ظهور (عاشورا) از #مکه آغاز میشود.
✍ دیگر لشگر سفیانی نیز در بین مکه و مدینه، در تعقیب امام، در بیابان بیداء #خسف شده به درون زمین فرو میرود.
✍ یمنیها و ایرانیها با حضرت #بیعت کرده و سفیانی به دمشق عقبنشینی میکند.
✍ با فتح #دمشق، سفیانی به #اورشلیم یا #بیت_المقدس عقبنشینی میکند. که در نهایت در اطراف #طبریا و در جنگ با لشگریان امام زمان، به هلاکت میرسد.
🍃⃟꯭░꯭🌱#پیک_خانواده_برتر
4🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 *روزانه چه مقدار روغن مصرف کنیم؟*
👤دکتر فاضلی مقدم، متخصص تغذیه و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی لرستان
🏷 #سلامت |•
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#پیک_خانواده_برتر
@piek_khanewadah
۲
🌍 تاحالا کرم شبتاب واقعی دیده بودین؟!🙂
حالا فکر کن این آقا این کرم شبتاب اومده رو دستش نشسته
😱 #عجیب ولی واقعی
🍃⃟꯭░꯭🌱#پیک_خانواده_برتر
🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah
۵
هدایت شده از پیک خانواده برتر
داستان دنباله دار پیک خانواده💫
#تجربه_ازدواج_من
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
#پیک_خانواده
من متولد سال ۶۹ و فرزند دوم یه خانواده ۴ فرزندی هستم. در دوران دبیرستان خیلی پر جنب و جوش بودم و در مدرسه نمونه دولتی درس می خوندم، ولی بخاطر اینکه سنم بیشتر نشون میده😅 از اول دبیرستان خواستگار داشتم ولی هیچ وقت مادرم اجازه ی اومدن به کسی نمی داد، چون هم سنم کم بود هم خیلی دوست داشت ما درس مونو ادامه بدیم، هم خواهر بزرگتر از خودم داشتم که مشغول تحصیل در یکی از بهترین دانشگاه های تهران بود و قصد ازدواج نداشت.
گذشت و آخرای ماه رمضان سال ۸۶ رسید، هر شب احیا که با مامانم مسجد میرفتیم حداقل ۳ نفر میومدن از مامانم شماره تلفن می خواستن، خودمم دیگه از این مدل خواستگاری بدون شناخت خسته شده بودم، فکرم مشغول میشد که بلاخره چی میشه.
آخرین جمعه ماه رمضان بود و خواهرم هم از دانشگاه اومده بود شهرمون. مادرم داشت میرفت نماز جمعه و گفت نمیخواد شما بیاید باز کسی بیاد شماره بخواد😂
توی حیاط بود که بابام برش گردوند گفت روز قدسه بچه ها بیان، برگشت گفت بابا میگه بیاید.
وقتی به مصلی رسیدیم با آبجیم رفتیم یه صف نشستیم که مامانم اومد با ناراحتی دید همه دور و برمون خانم اند گفت اینجا نشینید.😡 بردمون وسط یه گروه دانش آموز ابتدایی😂 سرتون درد نیارم که همونجا مادرشوهرم منو دیدن و پسندیدن و اومدن شماره گرفتن. مادرمم با تمام مخالفت شون با یه جمله ی مادر شوهرم کلا نرم شده بود .اون جمله این بود، ما دنبال یه دختریم که نون حلال خورده باشه.
دو سه روز بعد اومدن خواستگاری و تحقیقات رو شروع کردن و بعدش اصرار برای عقد😳😅 یعنی هر روز زنگ می زدن، یه روزم که زنگ نمی زدن مادر شوهرم حضوری میومدن خونه مون. منم با اینکه دوست داشتم حداقل یه جلسه دیگه هم صحبت کنیم ولی انگار خواست خدا نبود و با همون نیم ساعت صحبت کردن در جلسه خواستگاری همه چی تموم شده بود.
پدرم قرار عقد رو که گذاشتن و به اقوام اطلاع دادن، مخالفت ها و ممانعت هایی پیش اومد😭 که شیرینی اون روزها رو تلخ می کرد. متاسفانه مورد های جدیدی از اقوام که میگفتن بخاطر اینکه خواهر بزرگتر داشته ما صبر کردیم، حالا که قصدشو دارید، ما هم هستیم😒 ولی من دیگه خودم راضی به کس دیگه ای نبودم و گفتم یا ایشان یا هیچکس😌 پدرمم حمایتم کرد و پدر بزرگ خدا بیامرزم مادرمو راضی کرد که دیگه مخالفت نکنه به لطف خدا رفتیم سر سفره عقد.
دوران نامزدی مون هم همزمان چندین نفر از دو طرف در عقد بودن و ناخودآگاه با اونا مقایسه می شدیم برای مناسبت ها و مراسم ها ولی خدا یه لطفی به من کرده بود اهل مقایسه نبودم با اینکه همسرم شرایط مالی خوبی هم داشت هیچ توقعی ازش نداشتم و برای خرید حلقه و هر چیزی هم که می رفتیم همیشه ارزون ترین بودن برام مهم بود نه بهترین و همسرم همون موقع میگفتن که بخاطر همین اخلاقم نذاشتن عقد مون بهم بخوره، وگرنه وابستگی عاطفی قبل از عقد در کار نبود. بعدش بود که هر روز بیشتر از دیروز می شد💞
میگفت وقتی از همکارام که همزمان با من توی عقد بودن راجع به مخارج و رفتار ها و توقع های خانواده و نامزدشون می شنیدم خیلی خدا رو شکر می کردم که ما اصلا اون مسایل رو نداریم. البته منم یه خواسته هایی داشتم که نادیده گرفته میشد ولی اهل گله نبودم😉 مثلا عروس اول خانواده همسرم یه ناسازگاری ها و اذیت هایی داشت، اینا برای جلوگیری از اونها یه روش ها و طرز فکرهایی داشتن که منو اذیت میکرد و می کنه ولی الان دیگه عادت کردم.
۹ ماهی نامزد موندیم و آخرای نامزدی من از مدرسه بزرگسالان دیپلم گرفتم و پیش دانشگاهیم دیگه موند. ازدواج کردیم و ساکن تهران شدیم.
من خیلی کم تجربه بودم و زندگی در غربت مثل الان نبود، تنها مرجع سوالات آشپزیم کتابی بود که خواهرم بهم هدیه داد و هنوزم دوسش دارم، همسایه هامونم با اینکه اکثرا همکارای همسرم بودن هیچ وقت با اینکه من چند باری پا پیش گذاشتم، علاقه ای به برقراری ارتباط نداشتن و این برای من که خیلی اجتماعی و کم تجربه بودم خیلی سخت بود ولی خب همسرمم دوست نداشت با هرکسی دوست بشم، باعث شد تنها باشم، پدر و مادرم زیاد سر میزدن بهمون خدا رو شکر ولی داشتن حداقل یه همسایه خوب توی غربت ضروریه که نبود.
خواهرمم چند ماه بعد از ازدواج ما عقد کرد و اونم ساکن تهران شد ولی خب از ما خیلی دور بودن ولی وجودش خیلی برام آرامش بود و هست و خواهد بود.
برعکس تصور دیگران با اینکه خیلی بچه ی دیگران رو دست داشتم، برای خودمم دوست نداشتم، همسرمم همینطور میگفت چهار پنج سال بعد از خدا بخوایم. اولین بهار زندگی مشترک مون بود که به خواست خدا باردار شدم. هجده سالم بود و به دلیل یه ورشکستگی مالی در تنگنای شدید قرار داشتیم.
ادامه 👇
"فردا شب بخوانید
🍃⃟꯭░꯭🌱#پیک_خانواده_برتر. ۱
🍃⃟꯭░꯭🌱@piek_khanewadah