─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
آن شب یلدایی که او را گم کردیم و در بین مه و ابر و باران و درخت کوه می جستیمش؛ تمام مدت زیر لب تکرار میکردیم « یا راده یوسف لیعقوب»
گمان داشتیم که این سیاهی مه آلود و غبار که تمام شود وسپیده که سر بزند همچون یعقوب، در آغوش بگیریمش و این بار با خود عهد ببندیم که زین پس همه حواسمان را به بودنش جمع کنیم...
اما آه از آن شب که تمام شد و سپیدهای که سر زد و یوسف و نجیب و دوست داشتنی که نیامد.
آن صبح، پایان ما و فراق یوسف ما چون یعقوب به وصال نرسید؛ اما داستان یوسف ما و یوسف کنعان همان داستان عزیز شدن بود .
یوسف یعقوب از چاه که به درآمد گره گشای مردمش شد و عزیز مصر ؛
اما یوسف ما قبل از آسمانی شدن گره گشای مردمش شده بود .
آری! یوسف ما هم بازگشت؛ اما این بار نه به دیدگان که به روی دوش ما بازگشتی ابدی به قلب ما و به عمق خاطرات ما...
و ما اکنون در خیابان های شهرمان صف می کشیم...
کلاف در دست...
به این امید که نامِمان در زمره یارانش ثبت شود...
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
سرتاپاشو که برانداز کردم بهش نمیومد از این ساعت اومده باشد برای مراسم...
ساعت برندش، عبای کرپ ژاپنی و روسری مشکی که از دور زیر نور برق میزد، منو بی اختیار به سمتش کشوند؛
بی خیال خراب شدن لباسش روی جدولهای حاشیه بلوار امام رضا نشسته بود و سربه زیر، زانوهاش رو بغل گرفته بود.
گفتم: -«ببخشید خانم!»
سرشو بالا آورد
+«مشکلی پیش اومده؟ می تونم کمکتون کنم؟»
-«مشکل؟!...شما نمی دونین کِی آقای رئیسی رو میارن؟»
+«الان که خیلی زوده... دو به بعده احتمالا...»
-«ممنون. نه منتظر میمونم»
بی محابا بغضش ترکید...
+«آره! منم منتظر میمونم عوض همه روزایی که تو دنیای برندا و فالوئرام غرق بودم. فکر میکردم هر چی خوشتر، شیکتر، فالوئرام بیشتر... اومدم چند ساعتی زیر آفتاب بمونم تا خوب حالیم شه، هر چی مخلص تر، مردمی تر، با خداتر فالوئراتم بیشتر»
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
می بینی سید عزیز...
| فرزندم را به آغوش کشیده ام و با ابراهیمم آمده ام بدرقه ات |
یادم است در سفرهای استانی ات نگرانمان بودی که زیر آفتاب آزار نبینیم...
از امروز دیگر نگرانمان نباش
آنقدر درد از دست رفتنت سوزناک است
که سوزش آفتاب را نمی فهمیم!
سید عزیز
دعا کن به حق قرآنی که بر پیشانی گذاشتی
دعا کن این انتظار را فراموش نکنیم در روزمرگی هایمان
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
تویاون بحبوحه نگاهمو به خودش جلب کرد
ناز و متین مثل همه ی دخترای دهه هشتادی یه گوشه کنار مادرش ایستاده بود...
جلوتر رفتم؛ نگاهمون بهم گره خورد
با نگاه مادرانه گفتم
_عزیزدلم دوس دارم از زبون خودت بدونم واسه چی اومدی ؟ الان چه حالی داری؟
قطره های اشک در چند ثانیه مهمان چشم هایش شدند.
+ می دونین خانوم... خیلی سخته که نداریمش. اومدم بدرقه اش کنم؛
اما اینم بگم! درسته غمگینم ولی این از دست دادنها برای ما چیز جدیدی نیست. پدر و مادرمم میگن ما یه روز رجایی رو از دست دادیم؛ ولی حالا به یه رئیسی رسیدیم. پس حتما فرداها یه رئیسی دیگه رو هم تجربه خواهیم کرد...
ناخودآگاه لبخندی بین آن همه بغض و اشک به صورتم نشست؛ بوسیدمش و آرام زیر لب گفتم:
درسته که چشمای هممون گریونه،
اما دلــمون روشــنه...
روشن به امید آینده درخشان تر برای ایران عزیزمون...
#شماهمبنویسید
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
آمده بود بین خوف و رجا!
پیشترها منتقد بود؛...
میگفت ناحقیهای زیادی در حق مهمان امروز مشهدالرضا شده بود...
میگفت خوب قضاوتش نکرده بودم!
آمده بود تا حلالیت بگیرد بین خوف و رجا
دلم می گوید خوف چرا ؟
شهیدی که میآورند دریای رجاست...
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
درونم بغض بی رحمیست
اما کم نیاوردم...😭
| آسمان مشهد بغضآلود شدهاست |
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
فرزندانم را آورده ام
تا بیاموزند بزرگمردان و اسطورههای ایرانی
به رستم و سهراب و... ختم نمیشوند؛
امروز هم مردان میدانی می بینیم که نه تنها افسانه نیستند، بلکه حتی بزرگیشان پهنای تاریخ را نیز در بر میگیرد...
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
سالهاست که کودکانههایمان را در حاشیهی خیابان با بچه محله هایمان میگذرانیم؛
اما امروز در سایهسار کوچه پس کوچههای منتهی به حرم امام مهربانیها، در انتظار تو نشستهایم
شهیدِ جمهور🖤
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
ایها الشهید؛
نَعودُ اليك!
فلا تفتح الباب، إفتح يديك...
ای شهید
به تو برمیگردیم!
در نگشا، آغوش باز کن...
خیل عشاقت چشم انتظار تو اند😭
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
نجیب و آرام تو اون شلوغی یه گوشه ایستاده بود ، مبهوت جمعیتی بود که مثل رود در حرکت بودند؛
عکسی را محکم در آغوش گرفته بود.
عاطفه مد استایل بود!
بلاگر مشهور اینستاگرام...
به سختی نزدیکش رفتم و سر حرف را باز کردم :
--چرا اینجایی
+ اومدم آقای رئیسی رو بدرقه کنم
--خب خیلی شلوغه اذیت نشدی؟؟
+اذیت؟ اذیتها رو که اون شد، امروز فرصت آخر تشکر بود؛
گفتم که حداقل از اینجا، جا نمونم...
خواستم عکسی که بغل کرده بود را بالاتر بگیره تا ازشون یه عکس دوتایی پدر دختری بگیرم!
بعد عکس گرفتن چشماشو بست ،
با یه حسرت آهی کشید و گفت: | راستش من اومده بودم تا ازش بخوام شفاعتم کنه|
و ای کاش هممون رو شفاعت کنه...
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
آفتاب شدید است
اینجا حتی تصویر عکس بی جانتان
سایهی امنِ بانوان شهرتان شده است...
همه عافیت طلبی را کنار گذاشته اند
دارند می سوزند !
اما نه از شدت این گرما
از حرارتِ داغ شما ... سوگ شما 😭
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
دیگر تنها
گریه حالم را می داند.....
سالها در سفر بودی
و اکنون به مقصد و مقصود نهایی،
به حریمِ حرم محبوبت رسیدی...
این وصل گوارایت ... ؛
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
امروز
قیامت را در مشهد دیدیم!
بعد از تشییع سردار دلها حاج قاسم عزیزمان،
مشهد هرگز این حال و هوای را به خودش ندیده بود!
عجیب بود... سیل جمعیت عجیب بود!
همگی متحیر و مبهوت بودیم...
مبهوت معرفت مردم شهرمان
مردمان قلب ایران
خطهی خراسان
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
اولین بار اسمشان را از زبان پدرم شنیدم...
رأی اولی بودم. نزدیک مدرسه مان ستاد انتخاباتی ایشان بود. صبح می رفتم ستاد ، همانجا هم درس میخواندم و هم امتحان می دادم. اوایل خیلی نمی شناختمشان ولی بعدها خودم برایشان تبلیغ هم می کردم.
رأی که آوردند، ثمره ی زحمات آقای رئیسی را در روستایمان دیدم.
از جبران مشکل نهاده های دامی دامدارانمان گرفته تا رفع مشکلات کشاورزانمان.
برق خوشحالی را در چشمان مردم روستایمان میدیدم و سرم را بالا می گرفتم.
امیدواری به دولت بین مردم روستای ما موج می زد... مردمی که تا همین دو سه سال پیش با غم و اندوه دامهایشان را فروخته بودند ، حالا دوباره کارشان رونق گرفته بود...
و اما امروز...
از فرسنگ ها آنطرف تر آمده ام بدرقهتان؛
آقای رییسی من همان دانش آموزی هستم که حالا خیلی بیشتر از قبل می شناسمتان.
الان که دارم کم کم معلم می شوم به شما قول میدهم
عَلَمی که شما برافراشتید را، هرگز زمین نگذارم؛
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
نبودی؛ در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی !
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی !
من از داغ فراقت، اشک غربت قسمتم بوده
خداحافظ شهیدم! فصل پایان شد، چه پایانی...
آسمان هم در سوگت پا به پای مردم داغدار لحظه لحظه ی مراسم خاک سپاریات را گریست؛
دیگر تمام شد...
به آغوش امام مهربانمان خوش آمدی...
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
ای خادم شــــمس الشـــموس اینک
آرام گــــــــشــــــتی در برِ ســــــــلـطــان
هــــرگز فرامـــــوشـــــت نخــواهد کرد
جـــــــمهـــــوری اســـــلامــــــی ایـــــران
- اولین تصاویر از سنگ قبر رئیس جمهور شهیدمان در حرم مطهر رضوی 😭
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
در سوم خرداد ، جلوهایاز اربعین را دیدیم !
یک ساعت مانده به شروع تشییع
ازدحام جمعیت اجازه حرکت سمت میدان پانزده خرداد نمیدهد!
گویا اینجا مسیر اربعین است...
کوچک و بزرگ در حال خدمت...
عشق و ایثاربین مردم موج میزند....
موکب ها همه فعال، در حال پذیرایی از مهمانان خادمالرضا...
بزرگترها از شهادت میگویند برای کودکانشان...
اما فقط یک تفاوت دارد با اربعین...
صدای تلاوت قرآن پخش است😭
مردم با صدای قرآن اشک میریزند..
هنوز باورمان نمیشود...
هنوز داغِ داغیم از اندوهِ این داغ ؛
آری اینجا اربعین است...
مردم آمدند بدرقه پیکر نیمسوخته سید عزیزمان،
پسرِ فاطمه (سلاماللهعلیها) ...
پیاده از کیلومترها دورتر...
✍ نوجوانپیشرانازدبیرستانشهیدمطهری
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
تاریخ تکرار میشود...
| مشهد ۱۴۰۳/۳/۳
| تهران ۱۳۶۰/۶/۸
۴۳ سال گذشته است اما مردم همان مردمند...
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
29.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
سید ، تو را به خاک سپردیم اما از همین امروز خیلی دلمان برایت تنگ شده...
حتی شاید بیشتر از حاج قاسم!
روزهای حیات حاج قاسم، ته ته ته دل مان خبر داشت که بالاخره یک روز صبح از خواب بیدار میشویم و خبر شهادت سردارمان را خواهیم شنید😭
اما تو فرق داشتی!
اینقدر به بودنت عادت کرده بودیم که حتی فکرش را هم نمی کردیم که یک روز صبح قرار است ما از خواب بیدار شویم و سید ما برای همیشه بیدار نشود...
او زندگی اش حماسه بود و حماسی رفت.
تو اما مظلوم بودی و مظلومانه هم رفتی!
آن روز که یک جای دور، خیلی دور ،
در هوایی مه گرفته با خدای خودت خلوت کردی تا به دور از هیاهوی مقام و میز، مزد اخلاصت را بگیری؛ فکر ما را نکردی سیدبا معرفت؟
نگفتی بعد سالها داریم از دیدن رئیس جمهور تراز انقلابمان کیف میکنیم؟
آخر اضطرابی که در لحظه تنفیض حکم ریاست جمهوری در چهره ات موج می زد؛ دلمان را قرص کرده بود که کار به دست مرد خدا افتاده!
می گویند خاک سرد است...
پس چرا هنوز منتظریم تا فردا در خبرها بشنویم "ریاست محترم جمهور در دیداری صمیمانه پای صحبت کارگران معدن فلان نقطه دور افتاده نشست"
نه مثل اینکه خیلی خسته ای!
از کار که نه، از مایی که قدردانت نبودیم.
باشد ؛ حالا دیگر استراحت کن؛
بی آنکه نگران فردای ما باشی!
دوری ات سخت است...
اما چه کنیم که تسلیمیم به امر خدایی که تو را برای خودش خواسته!
شهادت گوارایت!
✍ به روایت مریم صلواتی
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
صبح جمعه است...
عادتمان داده بودی که صبح های جمعه به دیدارمان بیایی!
شهری، روستایی یا استانی ؛
در قاب چشمانمان یا در قاب تلویزیون...
آه و صد حیف که فرق دارد امروز!
از امروز تو آرام و نجیب، پایین پای امامت را در گوشه ای دنج از حرم برای همیشه مأمن گزیده ای...
از امروز دیگر می شود تو را یک جا بند دید!
میز را و نشستن در دفتر کارت را دوست نداشتی، نه؟!
اما کنج حرم گویا فرق میکند،
آن جا را ابدی خواستی...
| خانه جدید مبارک |
از امروز شبانه روزی دفتر قلبت را به روی ما گشوده ای...
از امروز ما به دیدارت در کنج دنج حرم می آییم!
از امروز همهی ما زائران امام غریب،
تو را تا همیشه زیارت خواهیم کرد!
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران
─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
به هر دری زدیم حتی نتوانستیم یک پوستر گیر بیاوریم
محل زندگی ما روستای دوغائی از مناطق محروم حوالی قوچان است؛
هیچ مغازه ای اینجا پرینتر رنگی هم ندارد.
چند نفری از اهالی به مشهد رفتند ولی من و دخترهای همسایه جا ماندیم...
با هم قرار گذاشتیم همینجا مراسم یادبودی برایشان برگزار کنیم؛
اما بدون عکس شهید که نمیشد مجلس گرفت😭
ناامید شده بودیم که فاطمه گفت:
-«چه ایرادی داره. مگه حتما باید پوستر داشته باشیم. با یک سینی چای و چند تا قند هم پذیرایی کنیم خوبه دیگه... اصلا خود آقای رئیسی هم ساده و خاکی بود... من مطمئنم ایشونم اینجوری بیشتر دوست داره»
همسایه ها را خبر کردیم. همگی در مسجد جمع شدیم. بزرگترها قرآن خواندند و ما چای را که آماده شده بود در سینی گذاشتیم و دور گرداندیم؛
آخرین استکانهای چای هم نصیب خودمان شد...
تنها داراییمان که یک سربند یامهدی بود را نیز به امید ظهور حضرت مهدی(عج ) میان جمع گذاشتیم؛
ریحانه صدایمان زد:
بچه ها جای عکس دستهجمعی خالیست! همگی دوربین را نگاهکنید !
از مجلسمان یک عکس بگیریم
شاید آقایرئیسیهمببینند و خوشحالشوند...
| ما این قاب را تقدیم نگاه شما میکنیم |
آقای شهیدِ جمهور ♡
✍ زهرا رمضانیان
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗 https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران