#روایت_بوم
کلان روایت: بسیاری از این زنانی که ضعیف الحجاب هستند، انقلابی دیندار، محب اهل بیت و اهل تضرع هستند
شرح روایت: دو روز مانده به محرم از منزل خارج شدم در مسیری که به سمت ایستگاه اتوبوس میرفتم دو دختر خانوم که هم محلی و ضعیف الحجاب بودن داشتن با هم صحبت میکردن من ناخودآگاه صحبتهای آنها را گوش کردم زهرا به ندا گفت از امشب باید بریم مسجد ندا گفت اوو هنوز دو شب دیگر مونده تا محرم حالا امشب رو بریم پارک زهرا گفت نه من مسئول هیئت را دیدم گفتم اگر کاری دارین در خدمت هستم گفت اگر امشب کاری نداشتی بیا مسجد می خواهیم استکانها را واکتسی کنیم زهرا ادامه داد ندا جان از امشب تا بعد از عاشورا پارک ملت و دور زدن تعطیل باید تازه بریم لباسهای مشکی و درست حسابیمون رو از تو کمد در بیاریم..
#روایت_بوم
کلان روایت : زن باشرف و با استعداد ایرانی ، پیشرفت ها و موفقیت های بسیاری را رقم زده است.این امرغرب را عصبانی کرده است .
سوژه: نخبه مغزو اعصاب سهیلا سامی دستیار پروفسور مجید سمیعی که دین دار و محجبه است .
من دانشجوی رشته مغز و اعصاب در دانشگاه Golf Medical آلمان تحصیل میکردم . با اکثر دکتر های مغز و اعصاب از جمله پروفسور سمیعی که سه سال دستیارشون به عنوان رزیدنت بودم درصورتی که پدرم فوق تخصص قلب و عروق است من با دنیای شکفت انگیزو زیبا و حساس مغز و اعصاب اشنا شدم.
رشته مغز و اعصاب یک رشته بسیار سختی است و زن و مرد ندارد به طوریکه میتوان این رشته را یک اقیانوس بیکرانی نام برد که هر روز باید چندین موضوع جدید از آن آموخت از اینرو شاید این رشته از یک بخشی برای خانمها سخت باشد ولی در مواردی به خاطر ظرافتی که یک خانم دارد، میتواند نقطه مثبت برای من تلقی شود؛ البته باید در کنار استعداد و توانایی، قدرت بدنی کافی را جهت تحمل یک عمل ۱۲ ساعته با فشارهایی در ذهن پزشک از بابت حفظ سلامت بیمار را داشته باشد.
از 500 عمل انجام شده حین عمل ، حجاب هیچ محدودیتی برای من ایجاد نکرد من با انتخاب و اگاهی حجاب را برگزیدم و این دیگر برای من چه داخل ایران باشم و چه خارج ان تفاوتی ندارد به عقیده من میزان انتخاب و پوشش به فرد بستگی دارد .
حجاب هیچ صدمه ای به کارهای روزمره من همچون ورزش ، درس و ... نرسانده است .
همیشه طبق اعتقادات و باورهایی که دارم، وقتی از خانه بیرون میروم توکل بر خدا کرده و خود را به تقدیر الهی میسپارم. البته قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم نام خدا را یاد کرده و از او کمک میخواهم.
کلان روایت
۱. زن با شرف و با استعداد ایرانی، پیشرفت ها و موفقیت های بسیاری را رقم زده است. این امر غرب را عصبانی کرده است و به واکنش وادار کرده است.
سوژه:خانم گوهرشاد
بانوی ادب دوست وخردمند ایرانی چگونه زیستی که بعد این همه سال هنوز بین ما هستی....
همیشه در تاریخ که سفر میکنم افرادی ذهنم را درگیر میکنند که در تاریخ ماندگار شدند چه کردند و چگونه ماندگار شدند....
مثل خانم گوهر شاد بانویی که هنرمندانه زندگی کردند.
ایشان زمانی که مسجد گوهر شاد را میساختند
به همه کارگران و معماران اعلام کرده بودند دستمزد شما را دو برابر می دهم ولی شرطش این که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانی نکنید و با احترام رفتار کنید . او به کسانی که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآورند دستور داده بودند که سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهند و حیوانات را نزنند و بگذارند هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند. بار سنگین بر آنها نگذارند...
ایشان اخلاق اسلامی را رعایت میکردند و همیشه به یاد خدا بودند و به دیگران هم متذکر میشدند.....
وقتی این روایت ها رو میخوندم به یاد دعای ۱۱صحیفه سجادیه افتادم که امام سجاد چه زیبا فرمودند:
يَا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاكِرِينَ ، وَ يَا مَنْ شُكْرُهُ فَوْزٌ لِلشَّاكِرِينَ......
ای آنکه یادش برای یادکنندگان عزت و افتخار است و ای آنکه سپاسگزاریش، برای سپاسگزاران پیروزی و رستگاری.....
#روایت_بوم
#روایت_بوم
کلان روایت: بسیاری از این زنانی که ضعیف الحجاب هستند، انقلابی دیندار، محب اهل بیت و اهل تضرع هستند
شرح روایت: دو روز مانده به محرم از منزل خارج شدم در مسیری که به سمت ایستگاه اتوبوس میرفتم دو دختر خانوم که هم محلی و ضعیف الحجاب بودن داشتن با هم صحبت میکردن من ناخودآگاه صحبتهای آنها را گوش کردم زهرا به ندا گفت از امشب باید بریم مسجد ندا گفت اوو هنوز دو شب دیگر مونده تا محرم حالا امشب رو بریم پارک زهرا گفت نه من مسئول هیئت را دیدم گفتم اگر کاری دارین در خدمت هستم گفت اگر امشب کاری نداشتی بیا مسجد می خواهیم استکانها را واکتسی کنیم زهرا ادامه داد ندا جان از امشب تا بعد از عاشورا پارک ملت و دور زدن تعطیل باید تازه بریم لباسهای مشکی و درست حسابیمون رو از تو کمد در بیاریم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫ضرب و شتم دختر جوان توسط پلیس آمريکا!!
💎دیروز تو مترو نشسته بودم که دوتا خانم جوان کم حجاب واردشدن...
خیلی سرشون تو گوشی بود شنیدم که بهم میگن :خوش به حالشون ...چه راحت ....چه باکلاس ....توخیابون با شلوارک و بدون حجاب راست راست راه میرن و خرید میکنند هیچ کس بهشون کاری نداره !!!یهو یکیشون گفت :
عه عه نگاه کن ؟!!
چی شد ؟!
چرا پلیس این طوری کرد ؟!طفلی رو اینقدر کتک زد که تمام سرو صورتش پرخون شد ...اونم واسه یک پارک اشتباه اتومبیل !!!
چه آزادی معناداری 😑
چهره متعجب هر دوتاشون هنوز جلوی چشمامه😉
#روایت_بوم
#زن_زندگی_آزادی
#حجاب
سوژه:شهیده زینب کمایی👇👇
مادری هایم شد بلای جانم،خون به دل شدنم،غم عزیزم،غم دخترم میترا🧕،ببخشید زینب جان به قول خودت ،من میترا نیستم زینبم؛
چهار یا پنج سالش که بود اولین خواب عجیب زندگی اش را دید. از همان موقع فهمیدم که زینب مثل خودم اهل ❤️ است. خواب دیده بود همه ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. بیدار که شد به من گفت:«مامان من فهمیدم آن ستاره پر نور که همه بهش تعظیم کردند که بود.»با تعجب پرسیدم:«کی بود؟!» گفت:«حضرت زهرا سلام الله علیها بود.» هنوز هم پس از سال ها وقتی به یاد آن خواب میافتم بدنم میلرزد.
فهمیدید زینب کیست؟همان عزیزی که در دستان پر از خشم و کینه ی منافقین اسیر شد ،بعد هم غریب و تنها میان یک روستا با چادرش که شد قلاده به گردنش،بی روسری و حجاب در میان روستا به دنبالشان کشیدند تا با همان چادر خفه شد😔 و از میان ما آن روح بلندش پرکشید آن هم به عشق امام و انقلاب🇮🇷
(برگرفته از کتاب من میترا نیستم
زندگی نامه شهیده زینب کمایی)
#روایت_بوم
#زن_شهیده
#دفاع_مقدس
🏴نام سوژه: حضور دختر ایرانی کم حجاب در پیاده روی اربعین 🏴
پارمیدا، تک فرزند در یک خانواده مرفه با تفکر غربی زندگی میکرد خوشبختانه دوستی داشت که در خانواده مذهبی بزرگ شده بود و از دوران بچگی با پارمیدا دوست بود زینب دوست و همکلاسی پارمیدا دو بار تجربه سفر اربعین را داشت در دهه اول محرم امسال به پارمیدا پیشنهاد سفر اربعین رو داد و به او گفت برای سفر اربعین اقدام کن و همسفر شو تا ۱ سفر فوق العاده را تجربه کنیم تلنگرهایی در ذهن پارمیدا شروع شد و به خاطر علاقه شدید به دوستش غبطه میخورد که بروم یا نروم به سفر زیارتی تا اینکه کوله سفر رو بست و با دوستش راهی سفر شد در طی سفر ۱۰ روزه پارمیدا بانوانی را با فرهنگها و زبانهای مختلف و محجبه دید زینب کمی واهمه داشت نکند برخورد بخشی از خانمها با دوستش به گونهای باشد که از این فضا زده شود در یکی از موکبها تعدادی از خانمها که زبانشان با او یکسان نبود با او ارتباط گرفتند و خیلی صمیمی شدند گویی سالیان سال است یکدیگر را میشناسند از آنجا به بعد پارمیدا تصمیم گرفت ادامه سفر را با روسریهای شکیل و بلند عربی طی کنند زینب مطمئن بود که سال آینده پارمیدا اگر به این سفر دعوت شود حتماً با علاقمندی بیشتری خواهد آمد چرا که خاطره خوشی از این سفر داشت و همه این حال خوب به خاطر مغناطیس اربعین و امام حسین که امام همه انسانهاست بود که توانست زینب رو به حجاب معتقد کند.
#روایت_بوم
# حب_ الحسین_یجمعنا
شرح روایت:
استاد دروس تخصصی ام ، از یکی خاطراتش در دوران دانشجویی اینطور بیان کردند:
که یکی از دانشجویان همکلاسی ام در دوران کارشناسی در دانشگاه تهران که پوشش کاملی هم داشت صفر تا صد ایران و ایرانی و دولت را درهم کوبید ، حتی خود استاد هم پاسخی برای گفتن نداشت بعد از اتمام حرف این دانشجو، دانشجویی با حجابی ضعیف و ظاهری متفاوت با صلابت و طمأنینه آنچنان کوبنده صحبت کرد و و به اندازه ای پرقدرت مقام معظم رهبری مدظلهالعالی را وصف میکرد که ارادت و بصیرت این دانشجو برایم مثل معجزه بود .
به یاد این افتادم که آسیه هم در دل کاخ فرعون پیامبری را پرورش داد.. کم نیستند از امثال این بانوانی که خط فکری شان روشن است .
این همان نکته بود که :بسیاری از زنانی که ضعیفالحجاب هستند،انقلابی ،دیندار،محب اهلبیت و اهلتضرع هستند .(مقام معظم رهبری)
#روایت_بوم
#بانوی_ایرانی
اسما ابراهیمیان
کلان روایت: نگرش فاجعه آمیز غرب به زن
سوژه: خانم دکتر ایزابلا در پی شوهر متعهد در طول دو سال ۱۶ بار به ایران سفر کرد.
خانم دکتر ایزابلا استاد دانشگاه در ایران است یک روز سر کلاس از ما سوال کرد چند نفر از شما جای عبارت نام پدر در شناسنامه تان خالی است.
هیچ کس دست بلند نکرد.او می گوید در فرانسه، وقتی نوزاد یک روزه ام را به الکساندر دوست پسرم نشان دادم و فهمید که نوزاد فرزند اوست، نوزاد را از پنجره به بیرون پرتاب کرد. پرتاب نوزاد از پنجره در فرانسه جرم انگاری شده بود و در طول سال بارها اتفاق می افتاد. پس از آن روز وحشتناک همیشه به دنبال یک مرد متعهد برای زندگی بودم باوجود زیبایی چشمگیر و پیشرفت علمی، متقاضیان زیادی در فرانسه داشتم. اما وقتی آوازه مردان متعهد ایرانی و قوانین خانواده در ایران را شنیدم در پی شوهر متعهد ایرانی در طی دو سال ۱۶ بار به ایران سفر کردم و بلاخره امیر محمد را راضی به ازدواج نمودم .
می دانید دخترها سوال نخستین را که از شما پرسیدم وقتی سر کلاس دختران غربی مطرح میکردم بیش از ۷۰ درصد دست بلند میکردند اما شما دختران ایرانی پدر برایتان نانی در سفره و سقفی بالای سر و جانی برای زندگی است.
#روایت_بوم
#زن_غربی
#مسولیت_پذیری
#فاجعه_نگاه_غرب_به_زن
#روایت_بوم
کلان روایت: مردم ایران دیندارند و پایبند به ارمان های انقلابند به ویژه جوانان، نوجوانان و زنان
سوژه: دانش آموز کلاس آموزشی زبان خارجه
برنده سفر زیارتی سوریه
برای جشن عید غدیر بین دانش آموزا کتابچه خطبه غدیر توزیع کردیم،
و قرار شد متن فارسی خطبه غدیر رو داخل دفترچه ها بنویسن و برای ما بیارن
مهدی یکی از دانش آموزای ما بود که بخاطر مشکلات خانوادگی که داشت همیشه با مشاور ارتباط میگرفت و مشکلاتش میگفت
مهدی میگفت: من دیگه نماز نمیخونم، روضه نمیرم، سینه زنی امام حسین انجام نمیدم
میگفت اگه خدایی وجود داشت، نمیزاشت زندگی من در این وضعیت باشه.
نزدیکای عید قربان بود و ما به روز قرعه کشی مسابقه خطبه غدیر نزدیک میشدم
هر روز به دانش اموزا یاد اوری میکردیم که در مسابقه شرکت کنن، ولی اونا در پاسخ میگفتن که خانم ما که برنده نمیشیم، ما ک شانس نداریم چرا شرکت کنیم!
ما هم در پاسخ میگفتیم حالا شما امتحان کنید، شاید که شما برنده مسابقه شدین
بلاخره روز اردو فرا رسید و آقا پسرها منتظر قرعه کشی سفر زیارتی سوریه بودن
خانم میزبان شروع کرد به قرعه کشی و اسم آقا مهدی به عنوان نفر برنده مسابقه انتخاب شد
خداروشکر مهدی عزیز بعد از این ماجرا از همون لحظه اول متحول شد، و تعریف میکرد که رابطه اش با خانواده بهتر شده و برنده شدنش را در این مسابقه نشانه های نگاه خاص خداوند در زندگیش میدونست
در حال و هوای کودکی ،همواره خودم را در حالت کمک به کودکان بیمار تخیل می کردم
اما وقتی بزرگ تر شدم جامعه مُد جذب صورت سفید و چشمان آبی من شدند.
و با پیشنهاد عالی مرا به سمت و سوی مدلینگ و مانکن شدن کشاندن
و من غرق در استیج و عکس و فیلم و میکاپ و لباس هایی از حریر و ابریشم سرخ و سفید و زیور آلات شدم و دیگر واقف به محیط اطرافم نبودم
و در سفر کاری ای که به بیروت داشتم چشمان آبی من،چیزی را دیدن که تا به حال ندیده بودند و رهایی و آرامشی را در آن جا تجربه کردم که هیچ گاه در شهرت و ثروت به آن دست نیافته بودم،
جرقه ی احساسِ این حس رهایی از آنجا در من زده شد و مرا از چیزی که بودم منفور کرد و به سمت و سوی یک آرامش واقعی کشاند
در نهایت من مسلمان شدم .
سپس به آرزوی کودکی خود یعنی کمک به کودکان و مجروحان «درکشور افغانستان»رسیدم.
#روایت_بوم
#زن_غربی
#فاجعه_نگاه_غرب_به_زن
#مانکن_زنده
#مانکن_زن