eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.4هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 خیلی ها می پرسن: "کی گفته محجبه ها فرشته اند؟؟! امیرالمومنین علی علیه السلام : ◄ همانا عفیف و پاکدامن،فرشته ای ازفرشته هاست. *حکمت 476 نهج البلاغه https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مَرد می‌خواهد گذشتن از دلبستگی‌ها گذشتند، تا بمانیم ..! در میان جمعیت، چهره شبیه به‌هم دو رزمنده‌ی نوجوان که پدرشـان هـمراه‌ شان بود، نگاهـم را به خـود جلب کـرد. ابتدا می‌ خواستم با لنـز تله و از دور عکاسی کنم که انبوه نیروهـای اعزامی و بدرقه‌کنندگان نمی‌گذاشت کادر درستی ببندم. چاره‌ای جز نزدیک شدن نداشتم، برخلاف جهتِ حرکت کاروان رزمندگان، از میان مردم راهـم را باز کردم و به آنان نزدیک شدم. پـدر عرق‌ چینی سفید بر سَر داشت و دو پسر لباسهای خاکی‌رنگ که بسیار بزرگتر از قالب تنشان به نظر می‌رسید، پوشیده بودند . پـدر دست بر شانه‌ ی دو پسرش گذاشتـه بود و داشت آنـان را تا پـای اتوبوس‌ ها همراهی می‌ کـرد ... عکاس : سعید صادقی https://eitaa.com/piyroo
💢 بعضی لباس‌ها فقط یک لباس نیست... ▪️یک خاطره ست ▪️یک بوی خوشِ ▪️یک دلتنگی بی پایانِ ▪️یک دلگرمی،یک دلخوشیِ ▪️یک رفیق برای روزهای تنهاییه... ▪️یک آغوشِ...یک عالمه بوسه‌ست ▪️یک عشقِ...یک پسرِ...یک شهیدِ 🌹مادر شهید ابوالقاسم حامدی ... ✍️ احمدی اَتویی ... https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹خداوندا! پاهایم سست است، رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور می‌کند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک­تر است و از شمشیر بُرنده‌تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذارده‌ام دورِ خانه‌ات چرخیده‌ام و در حرم اولیائت در بین‌الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم‌ها، آنها را ببخشی. ❤️ https://eitaa.com/piyroo
همسر شهید مدافع حرم حامد بافنده : زندگی با بافنده همیشه برای من خاطره بود قبل از اینکه زن و شوهر باشیم خیلی با هم دوست بودیم خیلی با هم جور و خودمونی بودیم اما در محل کار من که می امد من برایش خانم یعقوبی بودم و ایشان برای من آقای بافنده بود. حامد هیچوقت دکتر نمی رفت همیشه من برایش دارو تجویز و تهیه میکردم دکتر و پرستارش من بودم، جالب است بدانید حامد بافنده از آمپول می ترسید. خاطره ای که در ذهنم باقی مانده شهید و زن شهید بازی بود من اصلا باورم نبود که حامد برود سوریه اصلا همیشه شوخی میکردم یک روز به حامد گفتم اصلا به من نمی آید زن شهید بشوم اصلا بلد نیستم حامد گفت اشکالی ندارد بیا یاد میگیرم خوابید و چادرسیاهی را بر تنش کشید و گفت حالا تمرین کن و هرچه می خواهی بگو، ان روز دو نفری خیلی خندیدیم.. 🌷 https://eitaa.com/piyroo