افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی قسمت ۸۹ و ۹۰ نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم آرامشم را حفظ کنم +ا
🌱قسمت ۹۱ و ۹۲
_بهت گفتم تا یه جورایی بدیام رو جبران کنم . اولش ازت فرار میکردم تا بهت نگم ولی الان میبینم بهترین کار همینه، در ضمن تو به شهروز نمیگی.اگرم بگی ...اگرم بگی ......
با کلافگی میگوید
_نمیدونم ولی امیدوارم نگی
نازنین با چیزی که فکر میکردم خیلی متفاوت است . خیلی مظلوم و مهربان است درست برعکس آخرین بار که دیدمش ، الحق که او هم بازیگر خوبیست .
با لحنی پر محبت همراه با لبخند میگویم
+نازنین من تورو حلال کردم ولی ازت میخوام که دیگه هیچکس رو حتی اگه پای جون خودت و عزیزات در میان بود چه جسمی و چه روحی از عمد اذیت نکنی
نازنین با تکان داون سر حرفم را تایید میکند و با لبخندی متقابل از من تشکر میکند
.
.
.
روی تخت مینشینم و نگاهی به ساعت دیواری اتاقم می اندازم . عقربه ها ۱ و ۳۰ دقیقه نیمه شب را نشان میدهند .طبق قول و قرارمان تا آخر فردا باید چیزهایی که از نازنین دستگیرم شده را برای شهریار تعریف کنم .
مصمم از روی تخت بلند میشوم و از اتاق بیرون میروم.پشت در اتاق شهریار میایستم و با کشیدن نفس عمیقی خودم را به آرامش دعوت میکنم .
آرام تقه ای به در میزنم .
با گفتن (بفرماییدی) از سوی شهریار در را باز کنم و در چهار چوب در می ایستم .
با دیدن شهریار که رو به روی سجاده ایستاده بی اختیار لبخند میزنم .لبخندم را عمیق تر میکنم و با لحنی که در آن شیطنت موج میزند میگویم
+پس میخواستی نماز شب بخونی
لبخند میزند و به شوخی پیگوید
_تُف به ریا
و بعد هر دو میخندیم . سر کج میکنم
+من که هر وقت میام تو داری نماز میخونی یه جوری پیش برو ماهم بهت برسیم
_۲ تا نماز دست و پا شکسته که حسرت خوردن نداره
اخم تصنعی میکنم
+بحث من حسادت نیست ، بحث من اینه که بهت نگفتم نباید تک خوری کنی ؟ تنها تنها نماز شب میخونی ؟ نمیخوای یه مسلمون دیگرو هم شریک کنی ؟
بلند میخندد
_تو اول بزار ببینم بلدم بخونم ، هر وقت درست و حسابی یاد گرفتم تو رو هم خبر میکنم .حالا برای چی اومده بودی ؟
لبخند پهنی میزنم
+میرم بعدا میام شاید قرار شد یه چیزی بهت الهام بشه من مزاحم بودم .
بعد چشمکی حواله اش میکنم و سریع در را میبندم .شهریار با صدای بلندی که خنده در آن موج میزند طوری که من بشنوم میگوید
_باشه خانوم خانوما نوبت منم میرسه
آرام میخندم و به سمت اتاقم حرکت میکنم
.
.
.
فردای آن روز تا جایی که نازنین به مناجازه داده بود ماجرا را برای شهریار تعریف کردم ؛ البته با حذف شهروز و قرار دادن شخصیت خیالی به نام فرهاد به جای او .
فرهادی که از ایران رفته و هیچکس از محل زندگی او خبر ندارد !
بهتر است کسی چیزی راجب کارهای شهروز نداند،حداقل فعلا! شهریار با کمی بدخلقی بلاخره از پیگیری ماجرای نازنین منصرف شد .
من و شهریار بعد از ۲ روز حرف زدن با پدر و مادرم بلاخره آنها را هم منصرف کردیم.
راضی کردن مادرم کار سختی نبود اما پدرم خیلی سخت حاضر شد کوتاه بیاید ، البته کوتاه آمدن همراه با دلخوری ای ظاهری .
پدرم در آخر گفت که اگر دوباره فرهاد خیالی یا نازنین کاری بکنند به هیچ وجه حاضر نیست کوتاه بیاید .
.
.
.
دیروز عمو محسن و خانواده اش از خارج برگشتند و شهریار بعد از یک هفته از پیش ما رفت . آنقدر از رفتنش ناراحت و گرفته شدم که انگار دیگر قرار نیست اورا ببینم .
با صدای سوگل نا خواسته از افکارم بیرون میایم
_با تو ام نورا !
نگاهش میکنم و بی حوصله میگویم
+بله ؟
نفسش را با حرص بیرون میدهد
_۲ ساعت دارم باهات حرف میزنم
+ببخشید حواسم نبود دوباره بگو
کنجکاو نگاهم میکند
_میخوای برای تولد شهریار چیکار کنی ؟ چند وقت پیش بهم گفتی با مامانت صحبت کردی یه فکرایی تو سرت داری .
یک تای ابرویم را بالا میدهم
+تولد شهریار ؟
_آره دیگه دوهفته دیگه ۱۱ مهر
سریع می ایستم و محکم روی پیشانی ام میکوبم
+وای کلاً یادم رفته بود.
از یه ماهه پیش داشتم براش برنامه ریزی میکردم ، کلی برنامه ریخته بودم ولی روزی که رفتم براش کادو بخرم.......
تازه به یاد میاورم که نازنیم از ماجرای نازنین باخبر نیست
سوگل پرسشگرانه نگاهم میکند
_ خب چی شد ؟
لبم را با زبان تر میکنم
+کادوی خوب پیدا نکردم، میخواستم ساعت بخرم اما مدلاشون خوشگل نبودن، دیگه از اون روز به بعد یادم رفت.عیب نداره یه هفته مونده به تولدش کار کم کم وسایلو آماده میکنم .
کمی جا به جا میشود و نگاهش را از من میگیرد
_ نمیشه
+چرا نمیشه ؟
_۳ روز دیگه دانشگاهها باز میشه ، باید قبل از دانشگاه کارها رو انجام بدی
بی خیال روی تخت دراز میکشم
+اولاش کلاسا تَقُ لَقِ
_آره راس میگی
✔️ادامه دارد....
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم💚
من که جز همنفسی با تو ندارم هوسی
با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی
من کسی جز تو ندارم که بهدادم برسد
میتوانی مگر ای دوست بهدادم نرسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
🕊یادشهدا باصلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
اين منم
زمستانى گُمشده
در بهارِ آغوشت...
#شهید_آرمان_علی_وردی🕊
#صبـحتون_شهـدایـی🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🕊
ای بیداران.. گوش فرا دهید...
ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفتهایم تا جهان را به سرنوشت محتوم خویش برسانیم!
#شهید_آوینی
#فلسطین🇵🇸
#غزه
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر⚠️
آیا مرگ چاره دارد؟!
یونس بن یعقوب می گوید:
ما در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم و عرض کردیم هر چیزی چاره دارد جز مرگ!
حضرت فرمودند: مرگ هم چاره دارد!!
عرض کردیم؛ چاره اش چیست!؟
فرمودند: #صله_رحم.
📚طب الائمه
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo