eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 پشت ‌این چادر🖤مشڪے بہ ‌خدا رازۍ هست بہ ڪبودۍ زده اند رنگ غم یاسےرا بہ خدا زنده ڪند بار دگردر دنیا چادر زینبـے ام غیرت عبـاسےرا ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روحانی وطن‌پرست گیلانی، مبارز و سردار بزرگ ایرانی 📆 ۱۱ آذر ۱۳۰۰ شهادت "میرزا کوچک خان جنگلی" رهبر قیام مردمی جنگل 💰خالو قربان كه روزگاری خود از رهبران جنبش جنگل بود، سر بریده میرزا را برای رضاخان سردار سپه به تهران برد و لقب سالار مظفر گرفت! ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🔰 لوح | فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی ‏فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی ◾️شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر این جمله معروف پیامبر (ص) را مبنا قرار بدهیم، می‌توانیم این نتیجه را بگیریم که هر کس به فاطمه زهرا(س) سیلی زد، به پیامبر(ص) سیلی زده است. 🏴 به‌مناسبت ایام فاطمیه .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ https://eitaa.com/piyroo
🔺دستخط سردار حاج قاسم سلیمانی: آه وقتی بوسه‌ی انفجار همه وجود مرا در خود محو می‌کند، دود می‌کند و می‌سوزاند. چقدر این منظره را دوست دارم. خدایا ۳۰ سال برای این لحظه مبارزه کرده‌ام، با همه رقبای عشق درافتاده‌ام و ده‌ها زخم برداشته‌ام... .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ     https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷وقتی «حنانه» دیدار با رهبر انقلاب را آرزو می‌کند 🔴می‌خواهم از تنها یادگار شهید آذربار بگویم، شهید مدافع امنیتی که در سرمای سرد آبان ۱۴۰۱ با گرمای وجودش مردانه ایستاد تا رویای کودکانه کودکان این مرز و بوم رنگ نبازد. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
روز مصیبت ما... آن زمانی است که چادر از سر زنان و دختران ما کنار برود و ماهواره بر سر در همه‌ی خانه‌ها علم شود.وای بر آن روز که موجب بی‌حیایی در خانواده‌ها میشود. 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
✨🕊 به یاد "ذاکر اهلبیت شهید ناصر ورامینی" فرازی از وصیت‌نامه: «هیچ‌ یک از اقسام مرگها افتخارآمیز نیست تنها شهادت است که در هاله‌ای از تقدس، شرافت و افتخار قرار دارد . پس شما دوستانی که هنوز به جبهه نیامد‌‌ه‌اید یا در گروه‌های مقاومت شرکت نکرده‌اید جای شهدا را در گروه‌های مقاومت و جبهه‌ها پر کنید. باشد که شما هم سر به زانوی سرور شهیدان حضرت حسین بن علی (علیه السلام) گذاشته و لبخند شادی بزنید... به امید فتح کربلای حسینی کسی که سالها منتظر شهادت بود رفت ..» 🌷 الله تعالی فرجه الشریف دلخواه صلوات ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش تحسین برانگیز خلبان با دیدن یک مسافر فلسطینی 🔺خلبان هواپیما به محض مطلع شدن از حضور یک مسافر فلسطینی اینچنین زانود زده و با شهروندان فلسطینی ابراز همدردی می کند 🔺او می گوید: همیشه برای مظلومیت شما اشک می ریزیم و دعا می کنیم خداوند شما را بر دشمنان پیروز کند. 🌪 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖حرکت میرزا کوچک خان، یک حرکت صد در صد ایرانی و اسلامی است. (رهبر معظم انقلاب اسلامی) 📆۱۱ آذر سالگرد شهادت قهرمانانه روحانی مجاهد، میرزا کوچک خان جنگلی
سلام علیکم خدمت اعضای محترم کانال از امشب ان شا الله رمان به صورت دو پارت به اشتراک میگذاریم امیدوارم خوشتون بیاد 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂
کتاب «دختر شینا» یکی از آثار سوره مهر با موضوع خاطرات زنان است که با قلمی روان به روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی می‌پردازد. درباره زندگی این شهید فعالیت‌های فرهنگی مختلفی صورت گرفته بود. با توجه به آثار به عمل آمده متوجه شدم، قدم خیر در سن 22 سالگی، همسرش به شهادت رسیده و با وجود 5 فرزند، ازدواج نکرده است و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد. این بانوی نویسنده اضافه کرد: این موضوع برای من بسیار تامل برانگیز بود، زنی که در روستا زندگی می کرد به فضای شهر آمده و به تنهایی در اوج جوانی، تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیب های زندگی این زن با او مصاحبه کنم. 👇👇
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ 🌷🍃 ✫⇠ 🔵 پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد. همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.» آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور. از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما. تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم. نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ 🌷🍃 🔵 بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند. شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم. گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید. 💟 :ادامه_دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت