#تلنگر⚠️
چه شبی بود دیشب!
دیشب برای ساعاتی نزدیک بود تعداد زیادی از بچههای جبههی انقلاب سکته کنند!
خدا اساسی همهمان را چلاند؛ خوب هم چلاند!
شاید هیچکداممان فکر هم نمیکردیم که احتمال برگشت به دههی خسارتبار نود، از رگ گردن به ما نزدیکتر است!
آخر چه کسی باور میکرد نمایندهی دولتی که روزگار مردم را سیاه کرده بود، حدود نیمی از آراء را بهدست آورد آن هم درست بعد از شهادت شهیدجمهور!
نیمی از آراء را بهدست آورد نه در مشارکت ۷۰ درصدی به بالا؛ بلکه در مشارکت زیر ۵۰ درصد که همیشه تصوّر میکنیم، آنان کسانی هستند که به انقلاب و انقلابیها باور دارند!
حتی تصوّر اینکه امروز خاتمی و روحانی به پزشکیان به عنوان رئیسجمهور تبریک میگفتند هم کشنده بود.
امّا خطر از آنچه فکر میکنیم به ما نزدیکتر است؛
اولاً ما همه شرمندهی امام جامعه شدیم در عدمتحقق مشارکت حداکثری؛
ثانیاً بسیاری از ما انقلابیها در هر دو گروه، لحظه را نشناختیم و چه بسیار که حرمتهای برادرانمان را نگه نداشتیم؛
ثالثاً بیش از آنکه به رقیب اصلی بپردازیم، رفیق و برادر خودمان را نواختیم؛
رابعاً رقیب را بسیار و بسیار ناچیز دیدیم؛
خامساً با کنشهای مجازیِ کمثمرِ انتخاباتی سرگرم شدیم!
امروز امّا باید بدانیم که در حساسترین نقطهی عالم ایستادهایم؛ نقطهای که مالک اشتر نخعی در چندقدمی خیمهی معاویه، منتظر برادری و انسجاممان پشتسر اماممان است تا کار استکبار را یکسره کند.
یک هفتهی آخرالزمانی در پیش داریم.
دست همهی برادران قالیبافیام که بارها در روضهی اباعبدالله و سرزمینهای نور و سفر اربعین با هم گریستیم، میبوسم و عاجزانه میخواهم دوباره یک صف بشویم؛ همان که خدایمان فرمود «کانهم بنیان مرصوص».
زمان برای شکوه و گلایه و بگومگوهای برادرانه بسیار است.
به این سوال بیاندیشیم که شنبهی دیگر چه شنبهای است؟
روزی که انقلاب خمینی «رحمت الله علیه» و خامنهای «حفظه الله» که امید این ملّت نجیب و مستضعفان عالم است، چند قدم به طلوع خورشید ولایت عظمی امام زمان «ارواحنا له الفداء» نزدیک میشود یا شبی ظلمانی و تاریک که ما را عبرت آیندگان خواهد کرد؟!
کوچک تمام نیروهای انقلابی
خادم الشهدا
ابوذر روحی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
ز بی وفاییِ دنیا دلم گرفت و نبود
وفایِ هیچکسی بهتر از وفایِ عباس..
اشک هام از گوشه چشمام،سرازیر میشن و من پاکشون نمیکنم؛میخوام این اشك ها گواهی بدن…
خیلی خسته ام..و تو مسئول آدم هایِ خسته ایی!
_دلم خنکی حرمت رو کرده💔
#حضرت_قمر🌙
#آذربایجان
#شهید_جمهور
#جلیلی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برسد به دست کسانی که دنبال تفرقه هستند...
همه در یک جبهه هستیم🌱
پیشنهاد میشه حتما ببینید..👌🙏
#یک_یا_حسین_دیگر
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍ وصیت شهید
🌷شهید علی طباطبایی:
✨ ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب کنید که ثمره خون شهیدان را پایمال نکنند که در این صورت شما مسئول خواهید بود.
#انتخابات
#سعید_جلیلی
#مشارکت_حداکثری
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📸یادمان شهدای خدمت در محل سقوط بالگرد حامل رئیس جمهور و همراهان
#شهید_جمهور
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رای میدهیم تا دشمنتان شاد نشود!
#انتخابات
#جلیلی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۵۹ بعد نماز و شام همه برای شرکت در رزمایش آماده شدند....
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۶۰
_وای... این چه وضعشه! آخه چرا آدم رو کلهی سحر بیدار میکنید؟؟
دانش آموزان هم مهیا را همراهی کردند و شروع کردن به غر زدن...
_خواهرا! لطفا ساکت؛ خواهرا ساکت!
همه ساکت شدند و به شهاب خیره شدند.
یکی از دانش آموزان با صدای بلند گفت.
_برادر!برای چی از اول صبح بیدارمون کردی؟!؟
_این قوانین این پادگانه. شما وقتی میخواستید بیاید اردو؛ باید در مورد قوانینش هم سوال میپرسیدید!
دختره ایشی زیر لب گفت.
_این مهیا جون گفت خیلی بداخلاقه، باورش نکردم!!!
شهاب سرش را بلند کرد و با تعجب به مهیا نگاه کرد!...مهیا ضربه ی محکمی به پهلوی دختر زد.
_عزیزم!هر چی که بهت میگم رو که نباید با صدای بلند بگی!
بقیه دخترها شروع به خندیدن کردند
_بسه دیگه... خواهرهایی که نماز خوندند؛ به سمت سلف حرکت کنند. صبحونشون رو میل کنند. بعد همه توی محوطه جمع بشند تا کلاس های آموزشی شروع بشه.
همه به سمت سلف رفتند.مهیا با دیدن صبحانه با صدای بلند گفت
_حلوا شکری؟!؟
دخترها سرهاشان را جلو آودرند و با دیدن حلوا شکری؛ شروع به غر زدن کردند...مهیا به سمت میز آخر سالن رفت... مریم و سارا و نرجس آنجا نشسته بودند. نرجس با آمدن مهیا سرش را برگرداند و اخم هایش را درهمکشید. مهیا هم نشست و ادای نرجس را درآورد که سارا زد زیر خنده... خنده هایی که با چشم غره ی مریم ساڪت شدند.
بعد از صبحانه همه به طرف محوطه رفتند. دخترها به پنج گروه تقسیم شدند.
استادها که شهاب، محسن، نرجس، مریم و سارا بودند؛ گروه ها را به قسمت هایی از محوطه بردند؛ وآموزش های خاصی را به آن ها آموزش دادند. مهیا کنار بقیه دخترها نشسته بود و جک تعریف می کردند؛ که شهاب با چند اسلحه به طرفشان آمد.
مهیا با لحن با مزه ای گفت:
_یا حضرت عباس!!!
همه ی دخترها شروع به خندیدن کردند. شهاب با تعجب نگاهی به آنها انداخت.
_چیزی شده؟!
_نه سید بفرمایید.
شهاب اسلحه را از هم جدا کرد و با توضیح دوباره آن را بست.
ـــ خب 4نفر بیان اینجا اسلحه هایی که من باز کردم رو ببندند.
۴نفر که یکی از آنها مهیا بود؛ به طرف اسلحهها رفتند. مهیا زودتر از همه اسلحه اش را بست. شهاب پشتش به مهیا بود. مهیا اسلحه را به سمت دانش آموزان گرفت و ادای تیراندازی را درآورد.دخترها هم خودشان را روی زمین می انداختند.
شهاب با تعجب به دخترها که پس از دیگری خودرا روی زمین می انداختند، نگاه کرد. وقتی به پشت سرش نگاه کرد؛ با ژستی که مهیا گرفته بود، قضیه را فهمید.
لب هایش را در دهان فرو برد تا لبخندی که اصرار بر نشستن بر لبانش می کرد دیده نشود!
_تموم کردید خانم رضایی!
مهیا بله ای گفت.
شهاب اسلحه هارا گرفت ...و بعد از ختم صلواتی به سمت گروه بعدی رفت...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری_شهدایی2173
روایتگری مرحوم حاج عبدالله ضابط رحمت الله علیه
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo