eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪوچـه‌هـاۍ دلـت را بـہ نـام شـهدا ڪن بـدان درڪوچـہ پـس ڪوچـه‌هـاۍ دنیـا وقتۍگـم مۍشـوۍ تنـهایت نمۍگـذارد!! شـهدابـامعـرفتند       رفیقشان بـاشۍ            شـهیدت مۍ ڪنند... 🕊 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد! همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد... در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت! کسی پرسید : این عتیقه چیست !؟ شیطان گفت : این نا امیدی است... شخص گفت : چرا اینقدر گران است !؟ شیطان با لحنی مرموز گفت : این موثرترین وسیله من است ! شخص گفت : چرا اینگونه است !؟ شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم... این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است ♻️مراقب "اميدمان" باشيم... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹 از شهید به ملت ایران: مبادا ضعف برخی مسئولان، شما را ضعیف کند. 🔹 مبادا دنیازدگی برخی مدیران، شما را از هواداری انقلاب دور کند. ما رزمندگان تا آخرین نفس پای انقلاب بودیم؛ شما چطور؟ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
💎 طلا دستم را از زیر چادر بیرون آوردم و یکبار دیگر برای آخرین بار به آن نگاه کردم. النگوهایم را از دستم بیرون آوردم و گفتم: می خواهم برای جبهه بدهم.» برادری که در دکه ایستاده بود، گفت: «چیه؟ طلاست؟» یکباره به خاطرم آمد لحظات خوشی را که برای خریدنش صرف کرده بودیم. مغازه دار وقتی آن را آورد، گفت: «عقیق این انگشتر یمنی است،» تو خوشحال شدی و به عنوان تنها خرید ازدواجمان آن را خریدی، می‌خواستم به آن برادر بگویم: «آره طلاست. تنها خرید ازدواجمان است.» می خواستم بگویم که «خیلی دوستش دارم.» می‌خواستم بگویم که «چند روزی در دستم کردم که خاطره اش در ذهنم بماند.» آن برادر نوشت: «انگشتر طلا با نگین دریافت گردید...» از دکه کمک به جبهه بیرون آمدم و در دلم گفتم: یا زهرا (س) قبول کن! از نامه های مرحومه فهیمه بابانیانپور ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🦋 دختری‌کہ‌در‌پِس‌پرده مخفی‌میشود ممکن‌است‌در‌زمین گُمنام‌باشد..! امامطمئنم‌در‌آسمان‌مشهور‌است ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۴۴ مهیا در میان هق هق اش، ناخواسته چیزی به زبان آورد،..
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۴۵ ــ اینارو از کی یاد گرفتی؟! شهاب در حالی که حلقه های خیار را روی چشمان مهیا می گذاشت، گفت: ــ تو ماموریتای اولم؛ به خاطر اینکه باید چند شب بیدار میموندیم، چشامون سرخ میشدن و سوزش بدی پیدا می کردند. یکی از فرمانده ها اینکارو برامون انجام می داد. مهیا لبخندی روی لبش نشست. ــ حالا میدونی اون از کجا یاد گرفته؟! ــ از کجا؟؟ ــ ازش پرسیدم. گفت که خانمش همیشه اینکارو می کرد. ــ چه عاشقانه! شهاب که کارش تموم شده بود، ظرف را روی پاتختی گذاشت و پتو را روی مهیا کشید. ــ چیکار میکنی شهاب؟! ــ هیچی! بگیر بخواب! مهیا می خواست از جایش بلند شود. ــ نه... شهاب! اما شهاب مهیای نیم خیز شده را دوباره روی تخت خواباند. و از جایش بلند شد. ــ کجا میری شهاب؟! شهاب چراغ های اتاق را خاموش کرد و دوباره سر جایش نشست و دستان مهیا را در دست گرفت. ــ جایی نمیرم کنارتم...تو راحت بخواب ــ اما مـ... ــ اما و اگر نداره بخواب! مهیا در برابر زورگویی و نوازش های عاشقانه شهاب، دوام نیاورد و کم کم چشمانش گرم خواب شد.شهاب با چشمان نم دار؛ به مهیا خیره شده بود. نمی دانست چطور نبودنش را برای یه مدت تحمل کند.رفتن به سوریه، یکی از آرزوهای بزرگش بود و از اینکه حضرت زینب(س) او را طلبیده بود؛ از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. اما دوری از مهیا قلبش را به درد آورده بود... با دیدن دست های کوچک مهیا در دستان بزرگش، لبخندی به این منظره زد. احساس خوبی داشت؛ از اینکه کنار مهیا نشسته و این احساس مالکیت به او غرور خاصی می داد. موهایش را نوازش کرد. ده دقیقه... بیست دقیقه...نیم ساعت... یک ساعت...زمان می گذشت و شهاب همانطور خیره به چهره مهیا، مانده بود. دل کندن از این دختر، برای او مرگ را تداعی می کرد. در آرام باز شد. ــ شهاب مادر... ــ بیا تو مامان! شهین خانوم وارد اتاق شد. با دیدن مهیا و شهاب لبخندی زد و با صدای آرومی گفت: ــ خوابید؟! ــ آره...! ــ مهلا میگه از دیشب که رفتند؛ مهیا تا صبح تو بالکن فقط گریه کرده... حتی یه دقیقه هم نخوابیده بود! شهاب نگاهش را از مادرش گرفت و به مهیا دوخت. ــ خیلی اذیتش کردم... خیلی... مهیا تکانی خورد که حلقه های خیار از روی چشمش افتادند. شهاب آن ها را برداشت و توی ظرف گذاشت. ــ عزیزم... نگاه کن چشماش رو چیکار کرده... مادر این دختر خیلی دوستت داره! شهاب آرام چشم های مهیا را نوازش کرد. ــ این دختر تموم زندگیمه مامان! فکر نمیکردم یه روز عاشق بشم و بخوام ازدواج کنم. ولی مهیا؛ تمام معادلاتمو به هم زد. الآن هم برام سخته اینجا بزارمش برم... همه وقت نگرانشم! شهین خانوم از غم صدای پسرش، آهی کشید. ــ مادر جان، کمتر از یه ساعت دیگه باید بری... ــ میدونم مامان! و شهاب به این فکر کرد، که چقدر زمان در کنار مهیا سریع می گذرد. ـــ مهیارو بیدار کن... ــ مامان! ــ جانم؟! ــ من همینجا با مهیا خداحافظی میکنم. نمیزارم بیاد پایین؛ حالش خوب نیست. لطفا به بقیه بگو، بعد رفتنم زخم زبون نزنن!! ــ باشه عزیزم! ــ مامان، اگه برگشتم و فهمیدم یکی با حرفاش و کارش تن زنمو لرزونده؛ یا اشکشو درآورده؛ باور کن به مولا علی(ع) قسم، نابودش میکنم... خودتون هم میدونید منظورم با کیه!! شهین خانم بوسه ای بر موهای پسرش گذاشت. ــ قربونت برم مادر! مهیا برای من با مریم فرقی نمیکنه... قبل از اینکه عروسم باشه؛ دخترمه... نگران نباش...! 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 درد فراق، ساده مداوا نمی شود باید به هم رسید،وَ اِلّا نمی شود مثل منِ گدا سر کویت زیاد هست امّا کریم مثل تو پیدا نمی شود ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
ابراهیم میگفت : طورے زندگۍورفاقت‌کن که‌احترامت‌روداشته باشند . بۍدلیل‌ازکی چیزی نخواه. عزّت‌نفس‌داشته‌ باش! 🕊 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ 🔻 به عالمی گفتند چیست؟ ▫️ گفت: حاصلِ کسری است که صورتش و مخرجش است. ✅ هر چه صورت نسبت به مخرج بیشتر بشه، جواب بزرگتر میشه. فرض کنید توقع به صفر نزدیک شود، خوشبختی می‌رود به سمت بی‌نهایت. شرط خوشبختی این است که توقعات را پایین بیاوریم... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
زندگی اش شده بود مسجد همه کارش شده بود کارفرهنگی. می گفت: اگر یک نفر از این بچه ها را با خدا و مسجد آشنا کنم برای من بس است. حدیث معروف پیامبر به علی(علیه‌السلام) را می خواند: یاعلی اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد برتر است. ‼️می گفتیم:"سید، اینقدر برای بچه ها کار نکن! اینقدر اردو و تفریح نبر! اگر مشکلی پیش بیاد پدر و مادر اینها رهایت نمی کنند." می گفت: "اشکال نداره. خیلی از این بچه ها با آمدن به اردو و تفریح مسجدی شدند. ما هم توکل می کنیم بر خدا و سعی می کنیم کارمان را درست انجام دهیم." 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
⁉️برگشت حقوق ۴۰۰ تومانی شهید مقدم به سپاه ... 📝دست نوشته ای از شهید وجود دارد که برای همه مسولین و مدیران کشور قابل تامل و تفکر است. 🌷شهید امیری مقدم: حلال کنید... امروز پای خاکریز، دو تا از گلوله‌های آرپی‌جی به هدف نخورد، حقوق این ماهم حلال نیست، ببخشید. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🦋 -خواهرم‌در‌این‌بمباران‌فرهنگی، برای‌اینکه‌تیروترکشی‌به‌شمااصابت‌نکند، چادرت‌رامحکم‌وسفت‌بگیر!" ‍‌ https://eitaa.com/piyroo