🏴معجزه ای عجیب در اربعین سال 1392 یک عقرب جان زائران حسینی علیه السلام در مسیر کربلا را نجات داد.
زایران ایرانی که در مسیر عشق حسینی حرکت می کردند، گزارش دادند: یک زن که به نظر می رسید خسته است، برای استراحت وارد یکی از خیمه های کنار جاده شده و به خواب عمیق و طولانی فرو رفت.
طولانی شدن خواب این زن باعث شد تا دیگران به سمت این زن آمده و او را صدا زدند اما او هیچ جوابی نداد و اینگونه بود که زائران متوجه شدند وی مرده است. اما دقایقی بعد در کنار جنازه این زن عقربی را پیدا کردند که آن نیز مرده است و متوجه شدند که این زن توسط نیش عقرب گزیده شده و مرده است.
پس از این اتفاق زنان زائر که سعی داشتند جسد وی را از خیمه بیرون ببرند، احساس کردند که جسم عجیبی بر روی شکم زن قرار دارد و هنگامیکه لباس وی را کنار زدند متوجه وجود کمربندی انفجاری شدند که به دور کمرش بسته شده بود. و بدین وسیله در معجزه ای عجیب جان ده ها زائری که در آن زمان به سمت حرم سیدالشهداء در حرکت بودند نجات پیدا کرد.
پس از کشف کمربند انفجاری، نیروهای امنیتی خود را به محل رساندند و به راحتی و بدون هیچ تلفاتی آن را خنثی کردند
منبع فرهنگ نیوز مورخه 92/10/7
https://eitaa.com/piyroo
⭕️سیاهی لشگر دشمن....⭕️
💢عبدالله بن رباح قاضی نقل می کند:
...پرسیدم چرا کوری؟
گفت: هنگام شهادت امام حسین علیه السلام کربلا بودم اما نیزه وتیری علیه حضرت به کار نبردم...
امام که شهید شدبه خانه برگشتم وخوابیدم در خواب....پیامبر(ص)به من فرمود:
⭕️ای دشمن خدا !
⭕️چرا عترت مرا به قتل رساندی؟؟!
گفتم: یارسول الله من در کربلا بودم ( ودر لشگر دشمن)ولی شمشیر نزدم
تیری نیانداختم...
حضرت فرمود:
🚫آیا تو سیاهی لشگر دشمن مارا زیاد نکردی؟!
🚫دل فرزندان مرا نلرزاندی؟!
🚫وبر بی کسی وغربتشان نیفزودی؟!
من نتوانستم جواب دهم.
فرمود بیا جلو.
طشتی پر ازخون مقابل حضرت بود،
فرمود این خون فرزندم حسین است.
ازآن خون به چشم من ڪشید ناگهان از خواب بیدار شدم از آن لحظه تا کنون چیزی نمی بینم.
📚لهوف سیدبن طاووس
📚بحارالانوار جلد۴۴
https://eitaa.com/piyroo
4_425860180790476997.mp3
15.51M
نماهنگی شنیدنی با صدای حسن کاتب
قدم قدم با یه علم
التماس دعا داریم
ان شاء الله وعده ما پیاده روی اربعین 😭😭😭😭
کانال پیروان شهدای بجنورد
https://eitaa.com/piyroo
✅خاطره ای عجیب از یک شهید
🍃سوار یک ماشین شدیم.
ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت می کرد.
این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت.
در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت می رفت.
یک باره به اطرافم نگاه کردم و دیدم فقط من در پشت ماشین مانده ام! سر پیچ بعدی آنقدر با سرعت رفت که دست من هم جدا شد و نزدیک بود از ماشین پرت شوم.
👌 اما در آن لحظه آخر فریاد زدم:
🌹یا صاحب الزمان (عج).
🍃در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم.
من به سلامت توانستم آن گردنه ها را رد کنم.
👌در همین لحظه از خواب پریدم.
فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط دست از دامن امام زمان (عج) بر نداریم؛ و گرنه تندباد حوادث همه ما را نابود خواهد کرد.
🌻 روایتگری #شهید_نیری
📚منبع:کتاب عارفانه،ص۳٨
https://eitaa.com/piyroo