eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
دوم شهریور سالروز شهادت شهید #اندرزگو ♨️ امام(ره): ما نیمی از انقلاب را از این شهید داریم، اگر ۱۰تن مثل او داشتیم، دنیا تحت سلطه اسلام بود. ⚘ هدیه نثار شهید اندرزگو #صلوات #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
دوم شهریور سالروز شهادت شهید #اندرزگو ♨️ امام(ره): ما نیمی از انقلاب را از این شهید داریم، اگر ۱۰تن
دررمضان سال 1318 ش در تهران به دنیا آمد. سختی معیشت، او را از تحصیل بازداشت و به کار گمارد، ولی در همان حال به علوم دینی روی آورد ساواک پس از سال‏ها تعقیب و گریز، با کنترل مکالمات تلفنی مناطق وسیعی از تهران، او را شناسایی نمود و دریافت که در 19 ماه مبارک رمضان مهمان یکی از دوستان خواهد بود. محل، مورد محاصره قرار گرفت و شهید که راه فرار نمی‏دید، اسنادی را که در جیب داشت به دهان برد و خورد تا به دست ساواک نیافتند. دژخیمان رژیم پس از درگیری که با او پیدا کردند، او را مجروح ساختند. با این حال، از این می‏ترسیدند که اندرزگو، به خودش مواد منفجره بسته باشد. این شهید والامقام سرانجام، طی این درگیری در دوم شهریور 1357 با زبان روزه در 39 سالگی شربت شهادت نوشید و به آرزوی دیرینه‏ اش دست یافت. شهید اندرزگو قصد ترور شاه را داشت که امام راحل(ره) به این امر راضی نبودند بله در آن روز یعنی 2 شهریور 1357 ماموران ساواک مثل کرکس های گرسنه، احاطه اش کرده بودند و او در حوالی ، نگاهش به اشاره آسمان بود! https://eitaa.com/piyroo
💠 #شهید_سید_علی_اندرزگو 🔶 تاریخ تولد : 1318 تهران 🔶تاریخ شهادت : 2 شهریور 1357 مصادف با 19 رمضان در کمین نیروهای ساواک. 🌷#امام_خمینی(ره): ما نیمی از انقلاب را از این شهید داریم، اگر دَه تن مثل او داشتیم، دنیا تحت سلطه اسلام بود. #شهدا رهبرم _را_دعا_کنید #سالروز_شهادت #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
°•{🌈}•° دل‌گیرنبـاش! دلت‌ڪه‌گیر‌باشد‌رهـا‌نمیشوے! یادت‌باشد؛ خدابندگانش‌راباآنچه‌‌بدان‌دل‌بسته‌اند می‌آزماید.. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
خاله معصومه‼️ علاقه خاصی به حضرت معصومه(س) داشت.🌹 اونقدر با ایشون حس راحتی داشت که گاهی من تعجب میکردم. صداش میکرد «خاله معصومه».❤️ هرچی که می خواست، یکسره میرفت خدمت خانم. می گفت خاله معصومه خیلی مهربون و مهمون نوازه و تا حالا نشده که به من جواب رد بده.🌸 میگفت: من شما رو از حضرت معصومه خواستم و بهم دادن.🌺 نقل از: سید رضا طاهر🌹 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
♥️شهید مرتضی حسین پور : مــن براے نمی ڪنم آنقـدر می ڪنـم ڪہ شهــادٺ شـوم... و من را . 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ خسـته ام از ایـن همـه تکرار دلـم حریـم امـنی می خواهــد.. آی شهـــدا مــرا بـخـوانید بـه سرزمین آرامشتان.. شـهـــ🌷ــدا .... مـا را ببخشیـد اگـر گـاهـی یـادتـان دیر میشود مـا زمین گـیر خویشتنیم مـا را بـه اسم بخوانیـد که بپرد از سـر ما خـواب غفلت.... https://eitaa.com/piyroo 🕊
شهیدان هر سه برادر در یک روز و یک عملیات (19 دي ماه سال 65 در عملیات کربلا ) به شهادت رسیدند. 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 مهندس شهيد كمال ظل انوار از استادان هنرستان فنی شهيد غفاری كوار بود ، شهيدی كه در سال 1358 زمانی كه انقلاب اسلامی ايران روزهای آغازين قيام مردم را پشت سر می گذاشت ، هنرجويان را بيدار می كرد و می گفت : بچه ها بيدار باشيد آمريكا با چكمه هايش خواهد آمد. 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 مهدی می گفت: روزی بر روی چمن حیاط دانشگاه نماز می خواندم. حراست دانشگاه مرا خواند. به محض ورود به دفتر حراست، مامور ساواک سیلی محکمی بر صورتم زد و گفت: مگر اینجا مسجد است؟!... نماز که می خوانی ریش هم که داری... کتانی هم که می پوشی... پس بگو چریکی هستی ؟؟ فکر کردی مملکت دست اجنبی پرستهایی مثل شماست؟ مهدی در جواب می گوید: ما اجنبی پرست نیستیم ما ریشه در اعماق این خاک داریم... 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 جمال بصورت همزمان در دانشگاه درس میخواند، به جبهه میرفت و در جهاد هم خدمت میکرد و همواره به مناطق محروم سرکشی میکرد. او شخصی بسیار خوش اخلاق و با محبت و آشنا به احکام اسلام بود، و در برابر ضد انقلاب بسیار سختگیر و جدی بود شادی روحشان 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌺کوچه‌ی بی‌انتها 🌸از یک محله به یک مدرسه می‌رفتند اما با دو مسیرِ متفاوت. هر چه دوستش اصرار می‌کرد که بیا از همین کوچه برویم، قبول نمی‌کرد. می‌گفت: «این کوچه پُر از دختره، من نمیام. معلوم نیست این کوچه به کجا ختم می‌شه!» 🌹 کتــاب یادگاران11، ص8 💠امــام صـادق (علـــيه الســلام): چشمچرانى يكى از تيرهاى شيطان است و آن مسموم است، و هر كس براى خداوند عزّوجلّ آن را ترك كند نه براى غير خدا، خداوند ايمانى كه مزه آن را شخص درك كند جايگزين آن خواهد نمود. وســـــــــائل الشـــــــــــیعه، ج20، ص192 https://eitaa.com/piyroo 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی، روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب. توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد.چند قدمیش بودم. هنوز تنم می لرزہ وقتی یادم میاد! از سر بریدہ شدہ اش صدا بلند شد: السلام علیک یا ابا عبدالله 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
{ #عاشقانہ_دو_مدافع💚} #قسمت_پانزدهم _۵دیقہ بعد رامی رسید... سوار ماشیـݧ شدم بدوݧ اینکہ حرفے بزنہ ح
[ ♥️] _رفتم کنارش نشستم. سرشو به دستش تکیہ داده بود سلام کردم بدوݧ ایـݧ کہ سرشو برگردونہ یا حتے نگام کنہ خیلے سردو خشک جوابمو داد حرف نمیزد _نمیفهمیدم دلیل رفتاراشو کلافہ شده بودم بلند شدم ک برم کیفمو گرفت و گفت بشیـݧ باید حرف بزنیم _با عصبانیت نشستم و گفتم: جدے؟؟خوب حرف بزݧ ایـݧ رفتارا یعنے چے اصلا معلومہ چتہ؟؟ قبلنا غیرتت اجازه نمیداد تنها بیام بیروݧ چیشده ک الاݧ.. _حرفمو قطع کرد و گفت اسماء بفهم دارے چے میگے وقتے از چیزے خبر ندارے حرف نزݧ اولیـݧ بار بود ک اینطورے باهام حرف میزد مـݧ ک چیز بدے نگفتہ بودم. ادامہ داد ببیـݧ اسماء ۱سال باهمیم  چند ماه بعد از دوستیموݧ بحث ازدواجو پیش کشیدم و با دلیل و منطق دلیلشو بهت گفتم شرایطمم همینطور همـوݧ روز هم بہ خانوادم گفتم جریان و اما بہ تو چیزے نگفتم. از همـوݧ موقع خانوادم منتظر بودݧ ک مـݧ بهشوݧ خبر بدم کے بریم براے خواستگارے اما مـݧ هر دفعہ یہ بهونہ جور میکردم چند وقت پیش همون موقع اے ک تو با مامانت حرف زدے خانوادم منو صدا کردݧ و گفتـݧ ایـݧ دختر بہ درد تو نمیخوره وقتے خوانوادش اجازه نمیدݧ برے خواستگارے پس برات ارزش قائل نیستـݧ چقد میخواے صبر کنے.... ولے مـݧ باهاشوݧ دعوام شد حال ایـݧ روزام بخاطر بحث هرشبم با خوانوادمہ دیشب باز بحثموݧ شد. _بابام باهام اتمام حجت کرد و گفت حتے اگہ خوانواده ے تو هم راضے بشـݧ اوݧ دیگہ راضے نیست ببین اسماء گفتـݧ ایـݧ حرفها برام ـسختہ اما باید بگ.دیشب تا صب فکر کردم حق با خوانوادمہ خوانواده ے تو منو نمیخواݧ منم دیگہ کارے ازم بر نمیاد مخصوصا حالا کہ...گوشیش زنگ زنگ خورد هل شد و سریع قطعش کرد نزاشتم ادامہ بده از جام بلند شدم شروع کردم بہ خندیدݧ و دست هامو بہ هم میزدم آفریـݧ رامیـݧ نمایش جالبے بود با عصبانیت بلند شد و روبروم ایستاد اسماء نمایش چیہ جدے میگم باید همو فراموش کنیم اصن ما بہ درد هم نمیخوریم از اولم... از اولم چے رامیـݧ اشتباه کردیم؟یادمہ میگفتے درست تریـݧ تصمیم زندگیتم،بدوݧ مـݧ نمیتونے زندگے کنے چیشده حالا؟؟ اسماء جاݧ تو لیاقتت بیشتر از اینهاس اره معلومہ ک بیشتر تو لیاقت منو عشق پاکے بهت دارم و ندارے فقط چطورے میخواے روزهایے ک باتو تباه کردم و بهم برگردونے؟ سکوت کرد.دوباره گوشیش زنگ خورد و قطع کرد _پوز خندے بهش زدم و گفتم هہ جواب بده تصمیم جدید زندگیت از دستت ناراحت میشہ ازجاش بلند شد اومد چیزے بگہ کہ اجازه ندادم حرف بزنہ بهش،گفتم برو دیگہ نمیخوام چیزے بشنوم سرشو انداخت پاییـݧ و گفت ایشالا خوشبخت بشي و رفت براے همیشہ واقا رفت باورم نمیشد پاهام شل شد وافتادم زمیـݧ بہ یہ گوشہ خیره شده بودم اما اشک نمیریختم آرزوهام و تصوراتم از آینده رو سرم خراب شد _از جام بلند شدم چشمام سیاهے میرفت نمیتونستم خودمو کنترل کنم یہ ساعتے بود رامیـݧ رفتہ بود خودمو ب جلوے در پارک رسوندم صحنہ اے رو ک میدیدم باورم نمیشد رامیـݧ با یکے از دوستام دست در دست و باخنده میومدݧ داخل پارک احساس کردم کل دنیا داره دور سرم میچرخہ قلبم ب تپش افتاده بود و یہ صدایے تو گوشم میپیچید دیگہ چیزے نفهمیدم   از حال رفتم ...
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
[ #عاشقانہ_دو_مدافع♥️] #قسمت_شانزدهم _رفتم کنارش نشستم. سرشو به دستش تکیہ داده بود سلام کردم بدوݧ ا
[ 💚] _دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم... وقتے چشمامو باز کردم تو بیمارستاݧ بودم ماماݧ بالا سرم بود و داشت گریہ میکرد بابا و اردلاݧ هم بودݧ _خواستم بلند شم کہ ماماݧ اجازه نداد سرم هنوز تموم نشده بود دوباره دراز کشیدم و چشام گرم شد نمیتونستم چشام و باز کنم اما صداهارو میشنیدم بابا اومد جلو ک بپرسہ چہ اتفاقے افتاده اما ماماݧ اجازه نداد _دلم میخواست بلند شم وبپرسم کے منو آورده اینجا اما تواناییشو نداشتم آروم آروم خوابم برد با کشیدݧ سوزن سرم از دستم بیدار شدم دکتر بالا سرم بود ماماݧ و بابا داشتـݧ باهاش حرف میزدݧ _آقاے دکتر حالش چطوره؟ خدارو شکر درحال حاضر حالش خوبہ اینطور ک معلومہ یہ شوک کوچیک بهش وارد شده بود و فشارش افتاده بود ولے باز هم بہ مراقبت احتیاج داره بابا کلافہ دستے ب موهاش کشید و بہ ماماݧ گفت اخہ چہ شوکے میتونہ بہ یہ دختر ۱۸سالہ وارد بشہ چیشده خانم چہ خبره؟ ماماݧ جواب نداد و خودشو با مرتب کردݧ تخت مـݧ مشغول کرد _بلند شدم و نشستم ماماݧ دستم و گرفت و گفت: اسماء جاݧ چیشده چہ اتفاقے افتاده؟ دکتر چے میگہ? نمیتونستم حرف بزنم هر چقدر ماماݧ ازم سوال میپرسید خیره بهش نگاه میکردم از بیمارستاݧ مرخص شدم یہ هفتہ گذشت تو ایـݧ یہ هفتہ دائم خیره ب یه گوشہ بودم و صداے رامیـݧ و حرفاش و دیدنش با اون دختر میومد تو ذهنم نہ با کسي حرف میزدم ن جواب کسے رو میدادم حتے یہ قطره اشک هم نریختہ بودم اگہ گریہ هاے ماماݧ نبود غذا هم نمیخوردم _اردلاݧ اومد تو اتاقم و ملتمسانہ درحالے ک چشماش برق میزد ازم خواهش کرد چیزے بگم و حرفے بزنم ازم میخواست بشم اسماء قبلے اما مـݧ نمیتونستم.... _ماماݧ رفتہ بود سراغ مینا و فهمیده بود چہ اتفاقے افتاده اما جرأت گفتنش ب بابا رو نداشت همش باهام حرف میزد و دلداریم میداد یہ هفتہ دیگہ هم گذشت باز مـݧ تغییرے نکرده بودم یہ شب صداے بابارو شنیدن کہ با بغض با ماماݧ حرف میزد و میگفت دلم براے شیطنت هاش، صداے خندیدݧ بلندش و سربہ سر اردلاݧ گذاشتنش تنگ شدہ او شب بخاطر بابا یہ قطره اشک از چشمام جاری شد _تصمیم گرفتـݧ منو ببرݧ پیش یہ روانشناس ماماݧ منو تنها برد و قضیہ رو براے دکتر گفت اوݧ هم گفت تنها راه در اومدݧ دخترتوݧ از ایـݧ وضعیت گریہ کردنہ باید کمکش کنید گریہ کنہ اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ _اما هیچ کسے نتونست کمکم کنہ بهمن ماه بود مـݧ هنوز تغییرے نکرده بودم تلوزیوݧ داشت تشیع شهداے گمنام و مادر هایے رو کہ عکس بچشوݧ تو دستشوݧ بود اروم زیر چادرشوݧ اشک میریختـݧ رو منتظر جنازه ے بچہ هاشوݧ بودݧ رو نشوݧ میداد خیلے وقت بود تو ایـݧ وادیا نبودم با شنیدݧ ایـݧ جملہ ک مربوط ب مادراے شهداے گمنام بود بغضم گرفت: گرچه میدانم نمی ایی ولی هر دم زشوق سوی در می ایم و هر سو نگاهی میکنم اوݧ روز تو دلم غم عجیبے بود شب با همیـݧ افکار بہ خواب رفتم... نویسنده: https://eitaa.com/piyroo
خداوند به همه پسرها اجازه نداده است لباس پیامبر را بپوشند اما به همه دخترها چادر مادر، را امانت داد دختر لبخند خداست؛ چشم نامحرم نباشد جای لبخند خدا https://eitaa.com/piyroo 🕊
🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو: اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 426 خاطره‌ای کمتر شنیده شده از شهید حججی یکی از کارشناسان برنامه «سمت خدا» خاطره‌ای کمتر شنیده شده از شهید محسن حججی را بازگو کرد. #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
#زندگینامه_شهید احمد جعفرنژاد فرزند حسین درتاریخ 6/9/1338درروستای فخرآباد استان گیلان در خانواده ای مومن ومانوس با قرآن به دنیا آمد پدرش کشاورزی ساده وبا ایمان بود که اهالی روستا از او بعنوان مردی خیّر واهل کمک به مستمندان و فقرا یاد می کنند، احمد ششمین وآخرین فرزند خانواده بود . تولد احمد شور وحال خاصی به زندگی آنها بخشیده بود درآن زمان که او هنوز کودکی خردسال بود با کارهای خود جای خاصی درخانواده بخصوص نزد پدر باز کرده بود بطوری که شادی پدرشادی احمد بود.هنوزنه سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و دوسال بعد هم مادرش دارفانی را وداع گفته  و محبت مادر را نیز از دست می دهد و تقدیر الهی برآن می شود که احمد در کودکی طعم یتیمی وبی مادری را بچشد اما همانطور که خدا می خواست او از تربیت اسلامی برخوردار شود سرپرستی اورا برادر بزرگش محمد بدست می گیرد واو را به تهران نزد خانواده خود می آورد وهمانند دیگر فرزندانش از نزدیک به تعلیم و تربیت او می پردازد، و بدینسان احمد زندگی جدیدی را در تهران آغاز می کند.بعد ازگذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی ،که هنوز هم کارتهای صدآفرین آن در اخلاق و درس در لابه لای اوراق به جا مانده در وسایلش مشاهده می شود.زمانی که تازه جوانیش در حال شکل گرفتن بود برادرش او را به دبیرستان فلسفی برد ودرآنجا بود که شهید احمد جعفرنژاد سراپا شور و شوق  برای کسب تعالیم اسلامی،.رفتار نیک و پسندیده گردیده بود. در دبیرستان او را جزء یکی از بهترین شاگردان فلسفی قرار میداد وهیچگاه از خاطر مسئولین دبیرستان محو نشد. https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#زندگینامه_شهید احمد جعفرنژاد فرزند حسین درتاریخ 6/9/1338درروستای فخرآباد استان گیلان در خانواده ای
در22تیرماه وارد شهر حمیدیه اهوازو خط مقدم جبهه می شود و با چندتن از دوستان و فرمانده شان بنام شهید علیرضا صادقی وارد منطقه کرخه کور(کرخه نور) شدند ودرآن زمان بود که نبرد مستقیم با مزدوران بعثی آغاز می شود به گفته همسنگران او احمد وهمرزمانش سریعا اقدام به ساخت حسینیه ای در منطقه کرخه نور می کنند تا نمازهای جماعت و مراسمات دعای کمیل و توسل برای رزمندگان اسلام مهیاتر باشد.شهید احمد جعفرنژاد کمک وآرپی جی زن بود خوب آموزش دیده بود و خوب دیده بانی می کرد ودر لشکر16زرهی قزوین نیروی زمینی ارتش بسیار خوب درخشید و در اولین عملیات که بنام عمليات رمضان(محدود) بود در محور عملياتي حميديه و كرخه كور(نور) در خط مقدم جبهه او و همرزمانش مقاومت جانانه ای را انجام دادند که به گفته دوستانش ضربات مهلکی به صدامیان وارد شد بعد از عملیات رمضان شهید احمد جعفرنژاد به همراه همرزمانش وارد منطقه  کرانه جنوبی رودخانه کرخه برای انجام"عملیات طراح" می شوند که در این زمان حملات رژیم بعثی وآتشبار آنان بسیار سنگین می شود که احمد و بچه های رزمنده مقاومت طاقت فرسایی راداشتند. دراین عملیات شهید جعفرنژاد و طلایی وشهید صادقی کارهای ایضایی می کردند. در این عملیات یکی از دوستان صمیمی احمد بنام علیرضا ربانی شهید می شود که یکی از همسنگران آنها (رضا رضایی) می گوید با شهادت علیرضا ربانی  من سست شده بودم و حالت یاس به من دست داده واحمد به من دلداری می داد و می گفت مگر راه همه ما این نیست و آرزوی ما مگر این نیست که مثل علیرضا شهید بشویم حالا او هم  به آروزش رسیده. بعداز آن شهیداحمد جعفرنژاد با حضوردرعملیات شهید مدنی نقش ارزنده ای در رویارویی مستقیم با نیروهای بعثی داشت و کمک های فراوانی در ساخت سنگر برای رزمندگان داشت .بعد از این عملیات بود که دیگر حال و هوای احمد عوض می شود و مرتضی طلایی شهیری یکی از همرزمان او می گوید: وقتی با او صحبت می شد همیشه آرزوش این بود که خدا اون رو به فیض شهادت نائل بکنه حتی در آخرین مرخصی که به تهران آمده بود گویی به او الهام شده بود که دیر بازگشتی ندارد و در خانه قدم می زد و به اهالی خانواده می گفت این آخرین باری است که من در کنار شما هستم و قدم می زد و حتی خوابی که از شهادتش دیده بود را برای برادرزده اش تعریف کرده بود.برای رفتن به جبهه آرام و قرار نداشت حتی هنوز مرخصی اش تمام نشده بود که زودتر از موعد دوباره به جبهه برگشت و می گفت من باید درکنار برادران رزمنده ام باشم هرچه برادرش به او اصرار کرد که چند روز دیگرازمرخصی ات باقی مانده و فرصت هست بمان،اما او دلبسته جبهه بود و می گفت من باید به خط مقدم بروم و قبل از رفتن به جبهه به زیارت حرم حضرت معصومه(س) مشرف می شود.درآنروز از یک فتح بزرگ نوید میداد به خانواده و دوستان می گفت یک پیروزی خیلی بزرگ در پیش است آرزویش این بود که حتما در آن عملیات شرکت داشته باشه و از خانواده خود جدا می شود با اینکه تمام عشق و دلبستگی او همین خانواده بود و بارها تمام پیشرفت و تحصیلات خود را مدیون برادر و زن برادرش می دانست و تا آخرین لحظات عمر با خاطرات آنها بود و سرانجام درتاریخ 9/9/60 در عملیات طریق القدس در فتح دلاورانه بستان همچون یاران با وفای سرور شهیدان امام حسین (ع) در جنگ تن به تن با مزدوران بعثی براثر اصابت ترکش سر از بدنش جدا می شود و به درجه رفیع شهادت نائل می گردد و به آوای هل من ناصر ینصرنی عاشقان شهادت لبیک گفت وبه خیل شهیدان گلگون کفن پیوست. پیکر مطهرش در منطقه درگیری میان رزمندگان اسلام و صدامیان حدود25 روز می ماند که پس از پیروزی کامل رزمندگان اسلام درجبهه بستان پیکرش به عقب بازمی گردد. https://eitaa.com/piyroo
#وصیتنامه_شهید_احمدجعفرنژاد برادر و زن برادر عزیزم در این 10 سال زندگی که با شما داشتم رنج فراوانی به شما دادم به خدا قسم آنطوری که شما به من رسیدید پدر و مادر نمی رسیدند. برادر عزیز شما برای من همچون پدر بودید و ای زن برادر گرامی که برام هم جای مادر و هم جای خواهر بودی امیدوارم که در طول این چند سال زندگی اگر در مواردی از روی نادانی تندی کردم مرا ببخشید. خداوند از شما راضی باشد چون من از شماها بیش از اندازه راضی هستم. همچنین شما ای برادرزاده های خوبم مینا، سهیلا، افسانه، حسین، حامد خیلی شماها را دوست دارم آرزو می کنم که همیشه در زندگی موفق باشید و ای بقیه بستگانم و آشنایان و دوستان گرامیم همیشه به یاد شماها بودم و هستم و خواهم بود و خیلی دوستتان دارم و لکن خدا و اسلام را بیش از شما. اگر چنانچه خداوند بزرگ خطاها و گناهان مرا بخشید و توبه ام را پذیرفت انشاءالله به فیض الهی که همان شهادت در راه اوست خواهم رسید. آری شهادت شربتی است که هر کس توان آنرا ندارد که بنوشد مگر اینکه بتواند در یک لحظه خود را از تمام قید و بند ظاهری اعم از مال و جان خود گذشته و در راه حق علیه باطل فدا کند. بله این راه راه سعادت و راه رسیدن به پیروزی است. #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از #شهید_احمد_جعفرنژاد جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 #التماس_دعای_فرج ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ #احمد_جعفرنژاد #اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا #ملتمس_بهترین‌_دعا #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo