🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت شصت و نهم
داعش، نسخه بروز شده بعثی ها
شاید تا قبل از ظهور داعش بعضی از افراد خاطرات اسارت را اغراق آمیز و غیر واقعی می دونستن ، اما با ظهور داعش و جبهه النصره و سایر گروهای جلاد تکفیری ، دیگه پذیرش خاطرات اسرا برای همه راحتتر شد. هسته اولیه داعش و گروهای تکفیری رو ژنرالها و افسران بازمانده از حزب بعث پایه ریزی کردند. اخیرا از طریق یکی از نگهبانان شیعه عراقی بنام شجاع که با برخی بچه های آزاده ارتباط داره نام تعدادی از بعثیای شکنجه گر اردوگاه یازده تکریت «مانند گروهبان کریم» رو گفته بود که به داعش پیوستن. در ماجرای جارو کردن محوطه خاکی با کف دست، یه روز یکی از نگهبانها که کمی دلش از این وضعیت به رحم اومده بود و با نگاه به دستای کبود شده ما عواطفش تحریک شده بود تکه کارتونی آورد و به بچه ها گفت تکه تکه کنین و بین خودتون تقسیم کنین و با اون جارو کردن رو ادامه بدین. اما یکی از همون بعثیای سنگدل مثل اجل معلق از سر رسید و با داد و بیداد گفت کی به شما اجازه داده و شروع کرد به کتک کاری.
نگهبان با ترس و لرز گفت که من اجازه دادم سر اونم داد کشید و چیزایی به اون گفت که ما نفهمیدیم ولی از چهره رنگ پریده سرباز مشخص بود که بشدت ترسیده بود. بعثی ها نه تنها خودشون هیچ رحم و مروتی نداشتند ، بلکه با هر سرباز و درجه دار و حتی افسری که با اسرا اندک ملایمتی به خرج می داد بشدت برخورد می کردن و برای اون بیچاره گزارش می فرستادن و حساب و کتابش با بازجوهای بعثی و استخبارات بود. برخوردهای خشن و شکنجه های طاقت فرسایی که علیه نیروهای متخلف و متمرد خودشون انجام میدادن بمراتب سخت تر از برخورد با ما بود.
یکی از نگهبانا می گفت اگه بعثیا به کسی شک ببرن اونو تو یه گونی میندازن و از سقف آویزونش می کنن و آنقد بهش میزنن تا خون از گونی چکه بزنه و اگه منجر به مرگ فرد هم بشه اهمیتی براشون نداره. این قضیه رو ما از رفتار دوگانه و ضد و نقیض بعضی از نگهبانا متوجه می شدیم. وقتی با بچه ها تنها بودن اظهار محبت می کردن و حتی به حضرت امام ابراز علاقه نشون میدادن و همدردی می کردن اما همونا وقتی افسرا و مقامات بعثی حضور داشتند، کابل دست می گرفتن و بچه ها رو می زدن. معلوم بود دلِ تعدادی ازشون با ما بود ، ولی می ترسیدن و برای اینکه به اونا شک نکنن و زیر شکنجه نیفتن، ناچار بودن برخی مواقع خشونت بخرج بدن.
ادامه دارد ⏪
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت هفتاد:
جارو گوشتی
وقتی که وارد اردوگاه شدیم محوطه پر از سنگ و تیغ و ناهموار بود. عرض اردوگاه حدود ۱۵۰ متر بود. صبح زمستان قبل از هر کاری ما رو از آسایشگاها با اولدنگی و کابل بیرون می آوردن و بصورت دشتبانی به خط می کردن و میبایست زمین پر از خار و سنگ رو با کف دست جارو میکردیم. هوا آنقد سرد بود که دستامون بعد از چن دقیقه مثل چوب خشک و کبود می شد. کف دست بعضی بچه ها زخمی می شد و گاهی خون با خاکای محوطه قاطی می شد و سنگریزه ها وارد زخم می شدن.
بعثیا هم با کابل پشت سر ما حرکت می کردند و منتظر بودند که یه ریزه سنگ پشت سر کسی جا بمونه. مشاهده یه ریزه سنگ همون و فرود آمدن کابل بر کمر و کتف اون بی نوا همون. ما خیلی مراقبت می کردیم چیزی پشت سرمون جا نمونه و این باعث میشد بعضی افراد مقداری عقب بیفتن، اینم بهانه خوبی بود که به جرم تنبلی و جا موندن از بقیه مثل گله گرگ به جونش بیفتن. بعد از مدتها هم که یه جفت دمپایی دادند ، گر چه این خوبی رو داشت که کف پامونو از سرما و سنگ های محوطه تا حدودی نگهداری می کرد ، اما بعضی وقتا همین دمپایی باعث گرفتاری ما می شد و باعث میشد با حرکت دمپایی یه سنگ ریزه کوچک از زمین کنده بشه و پشت سرمون دیده بشه. اینم بهانه دیگه ای بود برای هجوم به سمت اون فرد و کتک کاری.
خلاصه از هر فرصت و بهانه ای برای انتقامگیری و کتک کاری بچه ها نهایت استفاده رو می کردن. یه بار یکی از بچه ها تکه مقوایی رو دست گرفته و با اون جارو می زد همینکه متوجه شدند بشدت کتکش زدند. الزاما میبایست با کف دست جارو می زدیم. فقط یکی از نگهبانا که کمی انسانتر بود در شیفت خودش اجازه میداد از تکه های مقوا استفاده کنیم. حدود دو ماه این وضعیت جارو کردن محوطه با کف دست ادامه داشت و بهانه خوبی بود برای اذیت کردن بچه ها. بعد از اون گروهی از دوستان کار تخت و تراز کردن محوطه را بر عهده گرفتند و ابزار کارشون تکه های تیز سنگ برای کندن سنگ ها، نخ کناره پتو برای اندازه گیری و هر کدوم یه دونه آجر بعنوان غلتک برای کوبیدن خاک بود. این گروه مدتهای طولانی وظیفه تخت و تراز کردن محوطه رو انجام دادند و بقیه از جارو کردن با دست معاف شدند.
ادامه دارد ⏪
✍خاطرات طلبه آزاده
رحمان سلطانی
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
AUD-20190808-WA0031.mp3
5.99M
عاشقان شهادت ،جامونده ها 🎧
از شهدا جاموندم😭
مادر برام دعا کن
منم مثل حسینت
شهید کربلا کن
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#معرفی_یاران_امام_حسین (ع)📜
#یار_یازدهم💕
💚 #بشربنعمر💚
او از تابعین بود و دلاورى فرزندان او در جنگها معروف است، در ایام مهادنه به خدمت امام علیه السلام آمد.
#ادامه_دارد...
📗 ابصار العین، 103
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#ڪلام_شهید
من صدای هَل مِْن ناصِر یَنصُرنٖی
امـام حسیـــن (؏) را شنیده ام
و خواستار اعزام به جهاد
میباشم✌️
#شهید_وحید_نومی_گلزار
#شهید_ظهر_عاشورا
یادش #باصلوات🌹
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
همہ ی ما
روزے
غـروب خواهیم ڪرد
ڪاش آن غـروب را
بنویسند #شهادت...
#اللهم_ارزقنا_شهـادة_فےسبیلڪ
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یک دقیقه با مرد جبهههای جنگ
احسنت به این درک و فهم، قطعا این جملات کمر منافقین و ضدانقلابها را شکسته
آقای حیدرعلی خدایاری شما بصیرت را از همان دفاع مقدس به یادگار دارید، آنچنان ضربهای که با نطق آتشین به منافقین و رسانههای معاند زدید که هرچه در این دو روز رشته بود را پنبه کردید👏
https://eitaa.com/piyroo
1_5177447423080923252.mp3
7.02M
🏴🏴 تو رفتی و بی تو زندگی برام عذابه...
🎧 صوت بسیار زیبایی که نباید شنیدن آن را از دست داد...
🎤🎤 حاج محمود کریمی
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
امام باقر (ع):
اگر مردم ارزش و پاداش زیارت حسین (ع) را بدانند، از اشتیاق قالب تهی کرده و از حسرت فراوان جانشان متلاشی خواهد شد
◾️ #پیاده_روی_اربعین
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ یک ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ،
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ. ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ. ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...🌷🌷🌷
📝 خاطره ای زیبا از #شهید_حسین_خرازی
https://eitaa.com/piyroo
#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 احمد امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمیکرد. فقط زمانی برافروخته میشد که میدید کسی در یک جمعی غیبت میکند و پشت سر دیگران صحبت میکرد در این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمیکرد با قاطعیت از شخص غیبت کننده میخواست که ادامه ندهد.
من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم!
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»🌷🌷🌷
#شهید_احمد_علی_نیری
https://eitaa.com/piyroo
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
امضا کردن کارنامه دخترش بعد از شهادت ❤️شهید مجتبی صالحی https://eitaa.com/piyroo
🍀کرامتی ازشهیدی که بعد از شهادت برگه امتحانی دخترش را امضا کرد!
وقتی برنامه امتحانی ثلث دوم رو دادن به بچه ها و خواستن پدرشون امضا کنن ، زهرا صالحی غم دلشو گرفت!آخه باباش شهید شده بود ، وقتی ناراحت میره خونه با دل شکسته به خواب میره و پدر رو توی خواب میبینه ... بابا ازش میخواد که برگه شو بیاره تا امضا کنه و زهرا این کاررو میکنه وقتی از خواب بیدار میشه و برگه امتحانیشو میبینه متوجه میشه که بابا روی کارنامه نوشته : «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» ...
همان موقع کارنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد.
علمای آن زمان(مرحومین آیات عظام مرعشی نجفی و گلپایگانی) صحت ماجرا را تایید می کنند و کارنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.
خصلت مردمی بودن شهید، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش کرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن کارنامه امضا شده ، شهید را بهتر می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند.
در آن موقع علما می خواهند که شهید صالحی از آینده جنگ و مملکت بگوید، پدر به خواب مادرم می آید و می گوید: « ما می دانیم ولی اجازه نداریم بگوئیم »
مادر ، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ شهید می گوید: سادات (اسم همسر شهید) آیا تو شک داری؟ و مادر با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن شک باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود.
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی
#شهیدحامدبافنده
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نماهنگ سربازان زینب سلام الله علیها.
🔹تقدیم به مدافعان حرم...
https://eitaa.com/piyroo
#تفکر
ما باید ثابت قدم باشیم.
خدا شاهد است این صحنه هایی که دارد از مقابل چشمان ما می گذرد ، کمتر از صحنه های صدر اسلام نیست.
در صدر اسلام ، آقا ابا عبدالله (ع) ۷۲ تن یار داشت ، همه اش ۷۲ تن بودند که می روند شهید میشوند.
الان چیز دیگری دارد اتفاق می افتد.
صحنه ای از بچه های تخریب لشکر برایتان تعریف کنم.
در مرحله دوم رسیدند به سیم خاردار.
یکی در گردان مالک روی سیم خاردار می خوابد و می گوید ،
پایتان را روی من بگذارید و رد شوید ، بچه های بسیج پا روی پشتش می گذارند و می گذرند ،
او روی سیم خاردار می میرد ،
یک مین زیر شکمش منفجر می شود و شهیدش می کند ،
کسی این قدر عاشق ؟!
مگر عشق بدون شناخت می شود ؟!
عشق بدون شناخت معنا ندارد ،
این شناخت می خواهد که یکی روی مین بخوابد ،
سینه اش را بگذارد روی سیم خاردار تا دیگران از روی بدن او رد شوند ،
شوخی نیست !!
تا درک نباشد ، نیت ها پاک نمی شود ...
سردار خیبر
#شهیدحاج_محمدابراهیم_همت
فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله
https://eitaa.com/piyroo
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 446
#کلیپ
ماجرای مدافع حرمی که جاروکش حرم شد و شهادتش را از امام رضا گرفت
قسمتی از مصاحبه
همسر شهید مصطفی بختی از شهدای مشهدی مدافع حرم، که از ارادت خاص این شهید به امام رضا گفت.🌹
#شهید_مصطفی_بختی
https://eitaa.com/piyroo