eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.8هزار عکس
17.4هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
شهید عظیم محمدپناه https://eitaa.com/piyroo
پاسدار شهيد عظيم‌ محمدپناه‌ سيدآبادي‌، فرزند شادروان‌ غلامعلي‌ به‌ سال‌ 1342 در روستاي‌ سيدآباد از توابع‌ دهستان‌ گوراب‌ پس‌ شهرستان‌ فومن‌ در خانواده‌اي‌ مذهبي‌ و كشاورز تولد يافت‌. پس‌ از طي‌ دوران‌ كودكي‌، مقطع‌ ابتدايي‌ و سپس‌ راهنمايي‌ را در مدرسه‌ محل‌ خود گذراند و پس‌ ازآن‌، وارد دبيرستان‌ گوراب‌ پس‌ گرديد و در رشته‌ي‌ اقتصاد به ادامه‌ي‌ تحصيل‌ پرداخت‌. اين‌ شهيدبزرگوار به‌ خاطر فعاليت‌هاي‌ بيش‌ از حد انقلابي‌ و اجتماعي‌، موفق‌ به‌ اتمام‌ دوره‌ متوسطه‌ نگرديد وفقط تا قبولي‌ سال‌ سوم‌ نظري‌ به‌ پيش‌ رفت‌. پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌، به‌ عضويت‌ پايگاه‌ مقاومت‌ بسيج‌ وهمچنين‌ انجمن‌ اسلامي‌ محل‌ درآمد و في‌ سبيل‌ الله‌ در اين‌ نهاد به‌ خدمت‌ پرداخت‌. در سال‌ 1360با عده‌اي‌ از برادران‌ بسيجي‌، جهت‌ ديدن‌ دوره‌ آموزش‌ نظامي‌، به رامسر اعزام‌ شد و پس‌ از مدتي‌ به‌زادگاهش‌ بازگشت‌ و به‌ تعليم آموزش‌ نظامي‌ جوانان‌ همت‌ گماشت‌. در سال‌ 1362 به‌ عضويت‌ رسمي‌ سپاه‌ فومن‌ درآمد و تا پايان‌ سال‌ 1364، اغلب‌ ماموريت‌هاي‌ سپاه‌به‌ او محول‌ مي‌شد. در آن‌ ايام‌، بعنوان‌ مسئول‌ اكيپي‌ از نيروهاي‌ مخصوص‌ سپاه‌، براي‌ ضربه‌ زدن‌ به‌گروهك‌هاي‌ ضدانقلاب‌ داخلي‌، در كمين‌ دشمن‌ قرار گرفت‌، مجروح‌ گرديد و مدتي‌ را در بيمارستان‌باختران‌ و تهران‌ بسر برد. با جراحتي‌ كه‌ به‌ دست‌ او وارد آمده‌ بود و پزشكان‌ نيز ايشان‌ را به‌استراحت‌ بسيار توصيه‌ كرده‌ بودند، وي‌ با همان‌ وضعيت‌، فعاليت‌ در سپاه‌ را ترجيح‌ داد و در اعزام‌نيروهاي‌ سپاه‌ رشت‌ مشغول‌ به‌ كار گرديد. پس‌ از مدتي‌ به‌ فومن‌ منتقل‌ شد و در واحد بسيج‌ به‌عنوان‌ مسئول‌ بسيج‌ اقشار، مشغول‌ فعاليت‌ شد و بعد از چندي‌، به‌ عنوان‌ مسئول‌ ستاد مقاومت‌ بسيج‌دهستان‌ گوراب‌ پس‌ به‌ فعاليت‌ پرداخت‌. با اين‌ همه‌، روزبه‌روز بي‌قراريش‌ براي‌ رفتن‌ به‌ جبهه‌ افزونتر مي‌گشت‌ و سرانجام‌ با جلب‌ رضايت‌مسئولين‌ وقت‌ سپاه‌، در پنجم‌ ارديبهشت‌ ماه‌ 1362 همراه‌ راهيان‌ كاروان‌ كربلاي‌ 4، عازم‌ جبهه‌گرديد. در جبهه‌ وارد يكي‌ از پيشتازترين‌ گردان‌هاي‌ لشكر به‌ نام‌ «ميثم‌» شد و در گروهي‌ به‌ نام‌«ضربت‌» مسئوليتي‌ به‌ او واگذار گرديد. در سال‌ 1363 تصميم‌ به‌ ازدواج‌ گرفت‌ كه‌ ثمره‌ آن‌ يك‌ فرزند پسر مي‌باشد. شهيد محمدپناه‌ نام‌پسرش‌ را «سجاد» گذاشت‌ و همواره‌ آرزوي‌ مي‌كرد ‌ تا با تربيت‌ صحيح‌ او، فرزندي‌ صالح‌ و تقواباشد. در آخرين‌ مرخصي‌اش‌ كه‌ به‌ ديدار فرزند و انتخاب‌ نام‌ براي‌ او همراه‌ بود، پس‌ از دوازده‌ روزبه‌ جبهه‌ برگشت‌ و در جبهه‌ از اطرافيان‌، نام‌ «ابوسجاد» را مي‌شنيد. حدود سه‌ ماه‌ ازاين‌ آخرين‌ مرخصي‌ و ديدار فرزندش‌ گذشت‌ كه‌ در دهم‌ شهريور 1365 در منطقه‌ي‌ حاج‌ عمران‌ در طي‌ عمليات‌ كربلاي‌ دو، مفقود گرديد و به‌ آرزوي‌ ديرينه‌اش‌ كه‌ شهادت‌ بود رسيد. پيكرش‌ سالها در زير آفتاب‌ سوزان‌ غرب‌ كشور ماند، تا اينكه‌ در مهرماه‌ 1372 شناسايي‌ و به‌ فومن‌ منتقل‌ و در نهايت‌ در شانزدهم‌ همان‌ ماه ‌ در زادگاهش‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. https://eitaa.com/piyroo
سردار شهيد عسكر معصوم‌ گسكره‌ فرزند رحمت‌ الله‌ به‌ سال‌ 1340 در روستاي‌ گسكره‌ شهرستان فومن پا به‌ عرصه‌ي‌ روزگار گذاشت‌. دوران‌ كودكي‌ را در يك‌ خانواده‌ مذهبي‌ و كشاورز از قشر توسط‌ جامعه‌ سپري‌ نمودو پس‌ از آن‌ وارد مدرسه‌ شد و تا أخذ ديپلم‌ حسابداري‌ تحصيلات‌ خود را دنبال‌ نمود. در سالهاي‌ انقلاب‌ به‌ صفوف‌ مبارزين‌ پيوست‌ و پس‌ از پيروزي‌ نيز براي‌ حراست‌ و پاسداري‌ از اسلام‌ و ايران‌ كه‌ تازه‌ طعم‌ استقلال‌ و آزادي‌ را مي‌چشيد، به‌ سپاه‌ پاسداران‌ پيوست‌ و لباس‌ مقدس‌پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي‌ را به‌ تن‌ نمود. شهيد معصوم‌ مدتي‌ در اين‌ كسوت‌، همزمان‌ با ديگر پاسداران‌ و بسيجيان‌ به‌ حفاظت‌ از نظام‌ نوپاي‌اسلامي‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ بعد از هجوم‌ ددمنشانه‌ ايادي‌ بيگانه‌ به‌ ايران‌، مردانه‌ عازم‌ جبهه‌هاي‌ نبردگرديد و در اين‌ راه‌ از هيچ‌ كوششي‌ دريغ‌ نورزيد. سرانجام‌ در بيست‌ و ششم‌ شهريور ماه‌ 1362بدست‌ حزب‌ دمكرات‌ كردستان‌ در مسير مريوان‌ ـ جانوران‌ به‌ شهادت‌ رسيد و به‌ كاروان‌ عظيم‌شهيدان‌ پيوست‌. پيكرش بعداز تشیع باشکوه درگلزار شهداء کلرم (امامزاده عبدالله) به‌ خاك‌ سپرده شد. درقسمتی از وصيت‌نامه‌اش‌ آورده‌ است :‌ اولين‌ تأكيد من‌ اين‌ است‌ كه‌ پيرو ولايت‌ فقيه‌ باشيد. برادران‌ وخواهران‌، تنها راه‌ سعادت‌ در اين‌ دنيا و آخرت‌ چنگ‌ زدن‌ به‌ ريسمان‌ محكم‌ الهي‌ است‌. احكام‌اسلام‌ را عمل‌ كنيد، تا به‌ سعادت‌ برسيد. https://eitaa.com/piyroo
شهيد بهروز معدني‌ زيدهي‌ فرزند چراغعلي‌ به‌ سال‌ 1345 در روستاي‌ زيده‌ شهرستان فومن متولد‌ گرديد. دوران‌كودكي‌ را در كنار خانواده‌ كشاورزش‌ سپري‌ كرد، تا اينكه‌ روانه‌ي‌ مدرسه‌ شد. پس‌ از طي‌ مقطع‌ابتدايي‌ وارد مدرسه‌ راهنمايي‌ گرديد و اين‌ دوره‌ را تا پايه‌ دوم‌ به‌ پيش‌ برد و پس‌ از آن‌ ترك‌ تحصيل‌نمود و به‌ كار كشاورزي‌ پرداخت‌. در وقت‌ خدمت‌ سربازي‌ بعنوان‌ مشمول‌ سپاه‌ به‌ خدمت‌ رفت‌ و در تاريخ‌ 12/9/65 به‌ منطقه‌ي‌جنگي‌ جنوب‌ اعزام‌ شد. در حد توان‌ به‌ فعاليت‌ و مبارزه‌ در جبهه‌ پرداخت‌، تا اينكه‌ سرانجام‌ درتاريخ‌ دهم‌ اسفند 1365 در منطقه‌ي‌ شلمچه‌ (كربلاي‌ 5) به‌ شهادت‌ رسيد و پيكرش،بعداز تشیع باشکوه در گلزارشهداي‌ كلرم‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. در بخشي‌ از وصيت‌نامه‌اش‌، خطاب‌ به‌ پدر و مادرش‌ مي‌نويسد: «...خوشحالم‌ از اينكه‌ فرزندتان‌ راتوانستيد با رنج‌ و مشقت‌ زياد، به‌ جبهه‌ روانه‌ كنيد و از شما مي‌خواهم‌، اگر كه‌ شهادت‌ نصيبم‌ گرديد،افتخار كنيد و با شادي‌، بنده‌ را تشييع‌ كنيد». https://eitaa.com/piyroo
تو آخرین جلسه کاری که "سید مجتبی" حاضر بودن، برای پذیرایی سیب🍎 آوردن. یه "ابوحامد" نامی داشتیم از اون آدمای باصفا و باتجربه، با دوتا فاصله از سید مجتبی نشسته بود. سیب رو که گذاشتن با بشقاب و چاقو🍽 برد سمت سید مجتبی و اشاره کرد که براش پوست بکنه. سیدمجتبی هم بی هیچ حرف و اشاره ای شروع کرد به پوست کندن ، مرتب سیب رو قاچ کرد و چید تو بشقاب و به ابوحامد تحویل داد.🙂 دو ماه بعد شهادت حسین آقا💔، ابوحامد شهید شد🕊، تو همونجایی که ایشون شهید شده بودن. تا قبل شهادت ایشون به این فکر می کردم که چرا ابوحامد اون کارو کرد و سیدمجتبی هم پذیرفت ، بعد شهادتش فهمیدم میخواسته تبرکی دست حاج حسین آقارو بخوره و برات شهادتشو از ایشون بگیره.😭 انگار شهدا تو زمان حیاتشون هم همدیگرو میشناسن.😔☝️ به نقل از "یاسر" همرزم شهید در آخرین ماموریت 🏴 https://eitaa.com/piyroo
♥️ رو سینه و جیب پیراهنش نوشته بود: آنقدر غمت به جان پذیرم تا عاقبت قبر تو را به بر بگیرم حسین...🌸 بهش گفتند: محمد چرا این شعر رو روی سینه‌ات نوشتۍ!؟ گفت: میخوام اگه که قراره بشم تیرِ دشمن درست بیاد بخوره وسط این شعر وسط سینه و قلبم...❤️ بعد از عملیات والفجر هشت بچه‌ها دنبال مۍگشتند تا اینکه خبر اومد محمد به شهادت رسیده و درست تیر خورده بود وسط این شعر...🎶 .. 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 کتاب "شب های بمباران" کتاب «شب های بمباران» حاصل تلاش داوود غفارزادگان و محمدرضا بایرامی در بازنویسی آثار تعدادی از کودکان و نوجوانان درباره بمباران شهرها در دوران جنگ تحمیلی است. این کتاب را انتشارات سوره مهر با قیمت 12000 تومان و در شمارگان 2500 نسخه به بازار کتاب فرستاده است. کتاب «شب های بمباران» شامل 128 روایت از کودکان و نوجوانان در شهرهای مختلف است و در ابتدای هر نامه، نام و سن نویسنده و نام شهر، نوشته شده است. صفحات کتاب مانند دفترچه خط داری است که سطرها برروی آن نگاشته شده اند و به همین لحاظ سعی شده از نظر گرافیکی هم مورد توجه مخاطبان قرار بگیرد. اگر چه عدم وجود تصاویری از بمباران شهرها می تواند نقطه ضعفی برای این کتاب باشد اما طرح جلد ساده و گویای آن این نقیصه را جبران کرده است. 🍂 نمونه ای از کتاب ساعت ۱۱:۳۰ بود. می خواستم به دنبال خواهر کوچکم، که در کودکستان بود، بروم. از خانه بیرون آمدم و کمی در خیابان قدم زدم. ساعت دوازده شد. صدای اذان از بلندگوی مسجد به گوش می رسید. از رادیوی یکی از مغازه ها شنیدم که وضعیت قرمز است. ناگهان صدای عجیبی از دور به گوش رسید. به طرف کودکستان رفتم. صداها هر لحظه نزدیکتر می شدند. کمی بعد، صدای چند انفجار از نزدیکی کودکستان بلند شد. ترکشی آمد و به پایم خورد. کشان کشان خودم را به کودکستان رساندم. خواهرم را دیدم که داشت گریه می کرد. به او دلداری دادم. با پای زخمی به طرف خانه راه افتادیم. شیشهٔ مغازه ها شکسته بود. توی یک مغازهٔ پرنده فروشی خیلی از پرنده ها مرده بودند. به خانه رسیدیم
یہ سربند داده بود گفت: شهید ڪہ شدم ببندیدش بہ سینہ‌ام پیکرش کہ اومدسر نداشت😔 سر بند رو بستیم بہ سینہ‌اش رویِ سربند نوشتہ بود: |انا زائر الحسین|😭💔 🏴 https://eitaa.com/piyroo
پیام من به پدر و مادر ها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاورید ؛ از بچه ها میخواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند . به خدا توکل کنند . پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید . 🌷 🏴 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
✍ #ڪلام_شـ‌هید پیام من به پدر و مادر ها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاورید ؛ از بچه ه
🔹هر وقت اسلحه ژ-۳، روی دوشش می‌انداخت، نوک اسلحه روی زمین ساییده می‌شد. شب‌ها که روی پشت‌بام می‌خوابیدم از من درباره شهادت و بهشت می‌پرسید. باز فکر می‌کنم مگر نوجوان ۱۳- ۱۲ساله از مرگ و شهادت چه تصویری دارد که آرزوی آن را دارد. 🔸هر بار او را به بهانه‌ای از خرمشهر بیرون می‌بردیم تا سالم بماند، باز غافل که می‌شدیم می‌‌دیدیم به خرمشهر برگشته و در مسجد جامع مشغول کمک است. 🔹شهر دست عراقی‌ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا می‌شد که یا کمین کرده بودند و یا داشتند استراحت می‌کردند. خودش را خاکی می‌کرد. موهایش را آشفته می‌کرد و گریه‌کنان می‌گشت. خانه‌هایی را که پر از عراقی بود، به خاطر می‌سپرد. عراقی‌ها هم با یک بچه‌ خاکی نق‌نقو کاری نداشتند. 🔸گاهی می‌رفت درون خانه پیش عراقی‌ها می‌نشست، مثل کر و لال‌ها و از غفلت عراقی‌ها استفاده می‌کرد و خشاب و فشنگ و حتی کنسرو برمی‌داشت و برمی‌گشت. همیشه یک کاغذ و مداد هم داشت که نتیجه‌ شناسایی‌ را یادداشت می‌کرد پیش فرمانده که می‌رسید، اول یک نارنجک، سهم خودش را از غنایم برمی‌داشت، بعد بقیه را به فرمانده می‌داد. 🔹یک اسلحه به غنیمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقی را اسیر کرده بود. احساس مالکیت می‌کرد. به او گفتند باید اسلحه را تحویل دهی. می‌گفت به شرطی اسلحه را می‌دهم که دست کم یک نارنجک به من بدهید. پایش را هم کرده بود در یک کفش که یا این یا آن. دست آخر یک نارنجک به او دادند. یکی گفت: «دلم برای اون عراقی‌های مادر مرده می‌سوزه که گیر تو بیفتند.» بهنام خندید. 🔸برای نگهبانی داوطلب شده بود. به او گفتند: «یادت باشه به تو اسلحه نمی‌دهیم‌ها !» بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهید. خودم نارنجک دارم!» با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد. 🔹زیر رگبار گلوله، بهنام سر می‌رسید. همه عصبانی می‌شدند که آخر تو اینجا چه کار می‌کنی. بدو توی سنگر… بهنام کاری به ناراحتی بقیه نداشت. کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می‌آورد تا بچه‌ها گلویی تازه کنند. 🔸اولش شده بود مسئول تقسیم فانوس میان مردم. شهر به خاطر بمباران در خاموشی بود و مردم به فانوس نیاز داشتند. بمباران هم که می‌شد، بهنام سیزده ساله بود که می‌دوید و به مجروحین می‌رسید. 🌷 🏴 https://eitaa.com/piyroo
⚫قابل توجه کسانی که از قافله اربعین جا ماندند! 🌸امام باقر عليه السلام: ✅نيّت مؤمن از عمل او بهتر است زيرا (فرد مؤمن) کار خوبي را نيّت مي کند که به (انجام دادن) آن نمي رسد. 📛و نیت کافر بدتر از عمل اوست، زيرا قصد و آرزوي کار بدي را مي کند که به (انجام دادن) آن نمي رسد. ✳️به همين دليل است که خداوند، مردم را روز قيامت بر اساس نيّت هايشان محشور مي گرداند. 🌹امام صادق عليه السلام خود را در زمره‌ي شهداي کربلا شمرده اند: 🍃 من خود را خارج از شهداي دشت کربلا نمي دانم و پاداشم را کمتر از آنها نمي شمارم؛ 🏴 زيرا نيّت من اين است که اگر آن روز را درک مي کردم امام حسين عليه السلام را ياري مي نمودم. و هم چنين شيعيان ما شهيدان (محسوب) هستند هرچند که در بسترهايشان از دنيا بروند. 🌺اميرالمؤمنين علیه السلام: ✅کسي که ما را به قلبش دوست بدارد و با زبانش ياري کند و همراه ما با دشمنان ما بجنگد، پس (در قيامت) با ما و در درجه ي ما خواهد بود. 🌟وکسي که ما را دوست داشته باشد و با زبانش ياري کند، ولي همراه ما با دشمنان ما نجنگد، در درجه‌ي پايين تري قرار دارد. 🔰منابع: وسائل الشيعه: ج 1 ص 39 ح 17 .-وسائل الشيعه: ج 1 ص 34 -ح مکيال المکارم: ج 2 ص 228 به نقل ازشرح صحيفه سجّاديّه سيّدنعمت اللّه جزایری بحارالانوار: ج 44 ص 286. 🏴 https://eitaa.com/piyroo