eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــــــــــــ🔶🌿💐🌿🔶ـــــــــــــــ ـــــ بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ الصِدّیقین ــــ 🔶 اول شهریور ۱۳۱۸ در شهر و در خانواده‌ای   پا به عرصه هستی گذاشت 🔶 ایشان در مدرسه نسبت به همکلاسی‌های خود از استعداد بالایی برخوردار بود. 🔶 در سن ده‌سالگی از دست دادن مادر وسپس از دست دادن خواهر بزرگ‌ترش باعث فشارهای روحی و روانی زیادی بر دل و جان شد. 🔶ایشان از همان دوران کودکی با ، و عجین بود. 🔶 در سن ۲۹سالگی و در سال ۱۳۴۷ ازدواج کرد و حاصل آن پنچ فرزند به نام‌های ، ، ، و است. 🔶وی از افراد شاخص در مبارزات علیه رژیم ملعون شاهنشاهی در شهر به‌حساب می‌آمد و جزء انگشت‌شمار افرادی بود که رساله (ره) را به دست می‌رساند و در جلسات مخفیانه علیه رژیم شرکت داشت. 🔶 با شروع ایشان در کلیه تظاهرات خیابانی حضوری مستمر داشت, با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی نیز چندین‌بار در جبهه‌های حق علیه باطل شرکت کرد و همزمان، عضو انجمن اسلامی بود و پایگاه بسیج را نیز برعهده گرفت. و باد. ─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─ "" اللَّهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
حضرت صلی الله علیه و آله و سلّم: الجَماعَةُ رَحمَةٌ و الفُرقَةُ عَذابٌ مایه ، و موجب است. 📚 ، ح 20242 https://eitaa.com/piyroo
📜 پیامبر اسلام، حضرت #محمد مصطفی ﷺ میفرمایند: اللّهُمَّ اغْفِر لِلمُعَلِّمینَ و أطِل أعمارَهُم و بارِک لَهُم فی کَسبِهِم خدایا ! آموزگاران را بیامرز ؛ عمرشان را دراز و کسبشان را با برکت کن 📚 تاریخ بغداد ، ج ۳، ص ۶۴ 💐 یاد و خاطره استاد شهیدمرتضی مطهری و هفته بزرگداشت مقام معلم گرامی باد.💐 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
☀️🕊🌸﹏🍃 🕊🌸💦 🌸💦 ︴ 🍃 ‍ ‍ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین فرمانده واحد تخریب تیپ 21امام رضا(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) 💎روز اول مهر ماه 1343 خانواده نظافت یزدی شاهد به دنیا آمدن دومین فرزند خویش بود. 💎پدر، نام او را «» گذاشت. از کودکی ساکت و آرام بود. او علاقه زیادی به دانستن احکام شرع از خود نشان می‌داد و در این باره از دایی روحانی خود کمک می‌گرفت. 💎پس از اتمام تحصیلات ابتدایی برای کمک به مخارج خانواده مشغول کار شد. «محمدرضا» هر چه بزرگتر می شد، تواضعش در مقابل پدر و مادر بیشتر می شد، تا جایی که جلوتر از آنها قدم بر نمی‌داشت و نهایت احترام را در برخورد با آنها رعایت می کرد. 💎«» در دوران انقلاب با اینکه نوجوانی بیش نبود، اما پیوسته با مردم در مبارزات علیه رژیم طاغوت شرکت می کرد و پس از پیروزی انقلاب با قصد کمک به مردم محروم در جهاد سازندگی مشغول به خدمت شد. 💎 وی بعد از چندی برای حفظ و حراست هر چه بیشتر از انقلاب، به عضویت سپاه پاسداران در آمد. او در این لباس مقدس بارها راهی منطقه عملیاتی شد. https://eitaa.com/piyroo ‌‌‌ـ🍃 ـ︴ ـ🌸💦 ـ🕊🌸💦 ـ☀️🕊🌸﹏🍃
در نزدیکی میدان دفاع مقدس شهر بجنورد، مرکز استان خراسان شمالی، که وسط آن مجسمه رزمنده ای قرار دارد، تپه ای نورانی است که صدها شهید گلگون کفن انقلاب اسلامی، کنار امامزاده عباس بن موسی بن جعفر(ع)، در آن آرام گرفته اند. شهدای ترک و کرد و فارس و شیعه و سنی و پیر و جوان به مثال نمادی از وحدت متکثر ایران زمین، کنار هم مدفون اند و ندای ایثار و فداکاری و بازگشت به آسمان را برای همگان سر داده اند. شهدایی از همه مناطق عملیاتی، از چزابه و سومار و فکه و سیدمکان عراق و عین خوش و کوشک و کردستان و جزیره مجنون تا شلمچه و رقابیه و شوش و مهران و فاو و مریوان و خرمشهر و آبادان و اروند و اهواز! از 15 ساله که سال 62 در عملیات خیبر به شهادت رسیده تا معلم عبدالحسین نوریان که سال 60 در بجنورد به دست منافقین کوردل ترور شده است! سرداران رشید آن دیار، طالب زاده، روحانی علی رمضانی، پاداش و... نیز کنار یکدیگر و در جوار سربازان و یاوران فداکارشانند. نماینده مجلس، کلاته که در حادثه سقوط هواپیما عروج کرده نیز در کنار آنان است. عصرهای پنج شنبه که به زیارت شان بروی، بسیاری از مادران شهدا را نیز خواهی یافت که بر سر مزار فرزندان شان نشسته اند و با آنان راز و نیاز می کنند. مادر سردار اسلام، جوان برومند، حسین زاده که در سن 19 سالگی، در مهران، پر کشیده را می بینی که به سراغ فرزند شجاع اش آمده و مزار او را تمیز می کند. بر سر قبور شهدا، تابلوهای آلومینیومی که در آنها گل و قرآن و چفیه و آئینه و گلاب پاش در کنار عکس زیبای شهدا و بعضا عکس های دوران کودکی یا پدر مرحوم شان دیده می شوند که با پارچه های گل دوزی شده یا پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی ایران پوشانده شده اند. شهدای این گلزار، اکثرا بین 15 تا 25 سال سن دارند و آنگاه که تصاویر معصوم شان را می بینی که گویی نگاهی معنادار به تو دارند، عرق خجالت می ریزی و سر شرمندگی بر زمین می اندازی! در این میان چندین برادر شهید از جمله حسین و میدان جنگ، برادران بجنوردی، حسن 21 ساله و ارسلان 18 ساله ببوئی، و حسن که محمد روحانی بوده است مدفون اند و در کنار بسیاری از شهدا پدر، همسر یا مادران شان آرمیده اند و نمادی از یک خانواده نورانی و مجاهد را به نمایش گذارده اند. در میان شهدا از معلمی مانند علی نظری تا دانش آموز عباس ابراهیمی، با آن تصویر معصومانه که هنوز موی بر صورتش نروئیده را هم زیارت می کنی و ناوبان یکم صفا، فرزند سوتریوس، از شهدای مهرماه 59، یعنی اوایل جنگ در خرمشهر را هم می بینی. گلزار شهدای بجنورد گرچه مانند گلزار شهدای شهرهای بزرگ، وسیع نیست اما نمونه ای از همه جامعه دلاور ایران است. دانش آموز# شهید مریم رازی که در بمباران های ناجوانمردانه سال 65، در اراک به شهادت رسیده نیز در این گلزار مدفون است. در کنار اینها و کمی آن طرف تر یادمان گمنام شهر، که شامل پنج شهید مظلوم دفاع مقدس می باشد نیز ساخته شده ولی متاسفانه بدون توجه کافی رها شده و نتوانسته بستر مناسبی برای زیارت مردمان شهر و خصوصا دانشجویانی که آن نزدیکی در دانشگاه های مختلف بجنورد مشغول تحصیل اند را فراهم نماید و اینک ساختمان های بلندی نیز در اطراف آن یادمان در حال ساخت و سازاند! سه شهید گمنام دیگر نیز در میان سایر شهدا مدفون اند که گرچه امروز شناخته نمی شوند ولی اهل معنا می دانند که نامی بلند و پرآوازه در آسمان ها دارند. بایرام کریمی که نام مصطفی بر خود نهاده و قبل از شهادت به مذهب تشیع در آمده بود نیز به همراه چند شهید از برادران اهل سنت این شهر، در گلزار شهدای گلگون کفن این دیار آرام گرفته اند. متاسفانه طرح به اصطلاح بازسازی قبور شهدا در این شهر آغاز به کار کرده و اینک بخشی از گلزار شهدا را تخریب نموده و اینک خانواده شهدا، بر روی همان خاک و سنگ ها، شمع روشن کرده اند ولی نگران اند که نکند آن طرحی که در برخی شهرها مانند مشهد اجرا شد اینجا نیز اجرا شود و با یکسان سازی قبور، هویت متکثر و چندگانه این گلزار نورانی را مخدوش نماید. باشد که دلسوزان امر بدانند این گلزارها با ترمیمی کوچک و رسیدگی بهتر به محملی برای ادامه نورافشانی به ساکنان شهرها و انتقال فرهنگ اصیل دفاع مقدس بدل خواهند شد. سه گمنام دیگر نیز در میان سایر شهدا مدفون اند که گرچه امروز شناخته نمی شوند ولی اهل معنا می دانند که نامی بلند و پرآوازه در آسمان ها دارند. بایرام کریمی که نام مصطفی بر خود نهاده و قبل از شهادت به مذهب تشیع در آمده بود نیز به همراه چند شهید از برادران اهل سنت این شهر، در گلزار شهدای گلگون کفن این دیار آرام گرفته اند. https://eitaa.com/piyroo
🔰دیدار آخر 🔻مادر شهید 🔸روزی که می خواست شود، نماز صبح📿 را که خواندم دیدم هم نمازش را تمام کرده است.بعد آمد جلوی من پای سجاده . دست هایم را گرفت بوسید💖 صورتم را بوسید. من همینجا یک حال غریبی شدم. 🔹گفتم: جان تو هردفعه می رفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی👋 نمی کردی. گفت: این دفعه طولانی تر است دلم برای شما تنگ💔 می شود. من دیگر چیزی نگفتم،بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم 🔸بعد که محمد رفت🚗 برگشتم سر و ناخودآگاه گریه کردم😭 انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این است.   🏴 https://eitaa.com/piyroo
♥️ رو سینه و جیب پیراهنش نوشته بود: آنقدر غمت به جان پذیرم تا عاقبت قبر تو را به بر بگیرم حسین...🌸 بهش گفتند: محمد چرا این شعر رو روی سینه‌ات نوشتۍ!؟ گفت: میخوام اگه که قراره بشم تیرِ دشمن درست بیاد بخوره وسط این شعر وسط سینه و قلبم...❤️ بعد از عملیات والفجر هشت بچه‌ها دنبال مۍگشتند تا اینکه خبر اومد محمد به شهادت رسیده و درست تیر خورده بود وسط این شعر...🎶 .. 🏴 https://eitaa.com/piyroo
عملیات بیت المقدس که تمام شد و رزمنده ها برگشتند، هیچ خبری از محمد نشد نه می‌گفتند شهید شده، نه خبر اسارتش رو می دادند... خیلی گذشت مادرم تمام فکرش پیش بود یکی از آشناهامون داشت می‌رفت مشهد... مادرم به من گفت: «یک نامه برای امام رضا علیه السلام بنویس و بخواه که از محمد خبری بیاورند لااقل اگر شهید شده، پیکرش برگردد» دو سه روز بعد، محمد را آوردند فقط استخوان هایش باقی مانده بود.. 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 شهدا از خواب و خوراک افتادند تا دنیا نڪند... و این است معناے مردانگے... اے ڪاش مردانہ قدر مردانگے هایشان را بدانیم .. 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 ◀️دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ساله! ⏪درتفحص شهدا دفترچه یک شهید ۱۶ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد ⏪گناهان یک هفته او اینها بود: ⏮شنبه: بدون وضو خوابیدم ⏮یکشنبه: خنده بلند درجمع ⏮دوشنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم ⏮سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم ⏮چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت ⏮پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم ⏮جمعه: تکمیل نکردن هزار صلوات وبسنده به هفتصد صلوات ◀️شادی روح مطهر شهدا صلوات 🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 👇👇👇 http://eitaa.com/piyroo
عملیات بیت المقدس که تمام شد و رزمنده ها برگشتند، هیچ خبری از محمد نشد نه می‌گفتند شهید شده، نه خبر اسارتش رو می دادند... خیلی گذشت مادرم تمام فکرش پیش بود یکی از آشناهامون داشت می‌رفت مشهد... مادرم به من گفت: «یک نامه برای امام رضا علیه السلام بنویس و بخواه که از محمد خبری بیاورند لااقل اگر شهید شده، پیکرش برگردد» دو سه روز بعد، محمد را آوردند فقط استخوان هایش باقی مانده بود.. 🌷 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
🌷 میگفت : مواظب باشید ! شیطان خیلی تلاش می کنه که انسان نماز شب نخونه . بعد به احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) اشاره کرد که فرمودند : 🌷برشما باد حتی اگر یک رکعت باشد . زیرا را از گناه باز می دارد . خشم پروردگار را خاموش می کند و سوزش آتش جهنم را برطرف می سازد . (کنز العمال ج 7 ص 791 ) ❣ جهت شادی روح شهید عزیزمان https://eitaa.com/piyroo
🍃💐🍃 💟●می دانستم که شهید شده است. که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به شهدا ببرم تا حسین را ببینید. با هم رفتیم.💐 💟در آنجا به طوری که 😢 در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.💐 💟●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر می آید💐 . 💟در همان ، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا می کنی❓ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از قلب💞 حلالت می کنم. من هم گفتم: حلال ِ حلال.💐 💟‌●چند روز بعد، آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.🍃💐🍃 ‌‌✍روای: مادر شهید 📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص» 🍃💐🍃 https://eitaa.com/piyroo
🌴🍃💥🌴🍃🌴💥🍃🌴🍃 💥در گیرو دار کارهای عروسیمان بودیم. مجروحیت اتفاق غیر منتظره ای بود و درعین حال بسیار ناراحت کننده. اما ذهن من در پس این اتفاق به ظاهر ناخوشایند به دنبال این ماجرا بود✨ 🍃. جای تامل داشت. شاید نشانه ای بود. در معنویات به قولی سیمش زود وصل می شد و ارتباط می گرفت . از عبادت📿 لذت می برد .✨ 💥 ذره ای ریا در عبادتش ندیدیم. تنها چیزی که به زبان نمی آورد همین خلوت هایش بود . در ها یا وقتی از ماموریت که بر می گشت برایم هدیه می آورد . حتی شده یک گل. 🌷آینده نگری منحصر به فردی داشت . 🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌴🍃💥🌴🍃🌴💥🍃🌴🍃 💥در گیرو دار کارهای عروسیمان بودیم. مجروحیت اتفاق غیر منتظره ای بود و درعین حال بسیار ناراحت کننده. اما ذهن من در پس این اتفاق به ظاهر ناخوشایند به دنبال این ماجرا بود✨ 🍃. جای تامل داشت. شاید نشانه ای بود. در معنویات به قولی سیمش زود وصل می شد و ارتباط می گرفت . از عبادت📿 لذت می برد .✨ 💥 ذره ای ریا در عبادتش ندیدیم. تنها چیزی که به زبان نمی آورد همین خلوت هایش بود . در ها یا وقتی از ماموریت که بر می گشت برایم هدیه می آورد . حتی شده یک گل. 🌷آینده نگری منحصر به فردی داشت . 🌹 https://eitaa.com/piyroo
📚 ⛅️ 3⃣1⃣ 💢مى آمدند، مردم مى آمدند،... از مهترین قبایل تاکهترین مردم اطراف و اکناف . و همه تو را از ، طلب مى کردند و دست تمنا درازتر از پاى طلب بازمى گشتند.... پست ترین و ترین آنها، بود. همان که در سال دهم هجرت ایمان آورد، اما بعد از ارتحال رسول ، آشکارا شد و تا ابوبکر بر او چیره نشد، ایمان نیاورد. 🖤ابوبکر پس از این پیروزى ، را به او داد و او دو فرزند براى اشعث به ارمغان آورد. یکى که در جام برادرت ریخت و او را به شهادت رساند... و دیگرى که اکنون در لشگر ، مقابل برادر تو ایستاده است. 💢 هرچه از ، کلام رد و تلخ مى شنید، رها نمى کرد. گویى در نفس این طلب ، براى خود مى جست. بار آخر در مسجد🕌 بود که ماجرا را پیش کشید، در پیش چشم دیگران. و برآشفته و غضب آلود فریاد کشید: تو را به اشتباه انداخته است اى پسر بافنده ! به خدا اگر بار دیگر نام دختر من بر جارى شود و بشنود، از شمشیرم 🗡پاسخ خواهى گرفت.✋ 🖤این غریو الله، او را خفه کرد ودیگران را هم سر جایشان نشاند. اما یک خواستگار بود که با همه دیگران فرق مى کرد و او ، پسر شهید مؤته بود، مشهور به بحر جود و دریاى سخاوت . هم با آن مقام و عظمت بود و هم پسرعمو و از افتخارات بنى هاشم.پیامبر اکرم بارها در حضور امیر مؤ منان و او و دیگران گفته بود:🌱 💢 دختران ما براى ماو پسران ما براى دختران 🌷🍂ما. و این کلام پیامبر، پروانه خوبى بود براى طلب کردن 🕯 خانه 🏚. اما شرم مى کرد از طرح ماجرا..... نگاه کردن به ابهت چشمهاى على و کردن دختر او کار آسانى نبود... 🖤هرچندکه، ، برادر زاده على باشد و نزدیکترین کس به خاندان پیامبر. عاقبت کسى را کرد که این پیام را به گوش على برساند و این مهم را از او طلب کند.... واسطه ، متوسل شده بود به همان که پیامبر با اشاره به فرزندان جعفر فرموده است : 💢دختران ما از آن پسران ما و پسران ما از آن دختران ما.و براى برانگیختن ، گفته بود:در مهر هم اگر صلاح بدانید، تبعیت کنیم از مهریه صدیقه کبرى سلام االله علیها. اما براى تو مقوله اى نبود مثل دیگر دختران.تو را فقط یک ، حیات مى بخشید و یک بهانه زنده نگاه مى داشت و آن بود. 🖤فقط گفتى : به این شرط که ازدواج ، مرا از حسینم جدا نکند.گفتند: نمى کند.گفتى : اقامت در هر دیار که اقامت مى کند.گفتند:قبول.گفتى :به هر سفر که حسین رفت ، من با او همراه و همسفر باشم.گفتند:_✨قبول. گفتى :_✨قبول.💖 و على گفت : _✨ . پیش و بیش از همه ، و شهر از این خبر، و شدند....💥 ..... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚 ⛅️ 4⃣1⃣ 💢فقرا و شهر از این خبر، و شدند.... چرا که ، اول سحورى در خانه🏘 آنها را نواخت.... و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند. 🖤دو_نوجوانى که اکنون به سوى تو پیش مى آیند، ثمره همین ازداوجند... گرچه از مقام مى آیند، اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند. هر دو یلى شده اند براى خودشان.به شاخه هاى مى مانند. هیچگاه به دید فروشنده ، اینسان به آنها نگاه نکرده بودى.... چه بزرگ شده اند، چه قد کشیده اند، چه به کمال رسیده اند. 💢 جان مى دهند براى کردن پیش پاى ، براى . براى در بازار عشق.💗علت خستگى و شکستگى شان را مى دانى... حسین به آنها میدان رفتن است. از صبح، بى تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفى شنیده اند... از ، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز را به على اکبر داده است... و این آنها را کرده است. 🖤علت بى تابى شان را مى دانى اما آب در دلت💕 تکان نمى خورد. مى دانى که قرار نیست اینها دنیاى پس از حسین را ببینند. و ترتیب و رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است.لوحى که پیش چشم توست.اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود، از زادن چه بود؟ 💢 اینهمه سال ، پاى دو گل🌸 نشسته اى تا به محبوبت اش کنى . همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است و حالا مگر مى شود که نشود.در هم وقتى حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر نبودند،... اما معطلشان نشدى.... مى دانستى که هر کجا باشند، 🚩 ، جایشان در ! 🖤بى درنگ از خداحافظى کردى و به خانه درآمدى. زیستن پدید آمده بود، و یک لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود.هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به کاروان و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، شدند. گمان مى کردند که تو را ناگهان خواهند کرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت... 💢 اما وقتى در نگاه وتبسم🙂 تو جز آرامش نیافتند، با پرسیدند:مگر از آمدن ما خبر داشتید؟ و تو گفتى : شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید. مگر مى شد من جایى باشد و من جاى دیگر؟ این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یک نقطه شود. بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن مى شد⁉️ 🖤اکنون هر دو 🙁کرده و لب برچیده آمده اند که :مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. کارى بکن. تو مى گویى : عزیزان ! پاى مرا به میان نکشید. محمد مى گوید:چرا مادر؟ تو امامى ! محبوب اویى. و تو مى گویى : _به همین دلیل نباید پاى مرا به میان کشید. نمى خواهم امام گمان کند که شما را راهى میدان کرده ام . نمى خواهم امام گمان کند که دارم عزیزانم را فدایش مى کنم . گمان کند که بیشتر از شما به این ماجرا. 💢 گمان کند... چه مى گویم . او اما م است ، در وادى او گمان راه ندارد. او چون آینه همه دلها 💖را مى بیند و همه نیتها را مى خواند. اما...اما من اینگونه . این دلخوشى را از مادرتان دریغ نکنید. عون مى گوید: امر، امر شماست مادر! اما اگر چاره اى جز این نباشد چه ؟ ما همه را کردیم . پیداست که امام نمى خواهد شما را ببیند. 🖤اندوه شما را نمى آورند. این را از نگاهشان مى شود فهمید. محمد مى گوید: ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت! تو چشم به 🌫 مى دوزى... ....... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚 ⛅️ 6⃣1⃣ 🏴🏴 💢 کافیست تا نگاه تو را با حسین پرهیز دهد.... یال خیمه 🏕افتاده است و هیچ گوشه اى از میدان پیدا نیست.... اما این نه براى توست که پرده هاى ظلمت و نور✨ را دریده اى... و نگاهت به راههاى 🌫 آشناتر است تا زمین. 🖤مى بینى که و ، به شمشیر🗡 عون ، راهى دیار عدم مى شوند و خدا نیامرزد را که با ضربه اى نامردانه ، عون را از اسب به زیر مى کشد.هنوز بدن عون به زمین نرسیده ، فریاد است که در آسمان مى پیچد:شکایت به درگاه خدا باید برد از این قوم کوردل امام ناشناس ، قومى که معالم قرآن 📖و محکمات تنزیل و تبیان را به و تبدیل ایستادند و کفر و طغیان خویش را کردند.🍂 💢 تعجیل شاید از این روست که از باز پس گرفتن رخصت مى هراسد یا شاید به ورودگاه عون که پیش چشم اوست ، رغبت مى ورزد... ده پیاده او را دوره مى کنند و او با میان جسم و جان هر ده نفر فاصله مى اندازد. است که شمشیر را از خون محمد سیراب مى کند.عذاب 🔥جاودانه خدا نثار باد. 🖤اى واى ! این کسى که عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره درهم شکسته 💔و چشمهاى گریان ، آن دو را به سوى خیمه مى کشاند است. جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانى کوچک را خسته مى شوى. از خستگى و توست که پاهایشان به زمین کشیده مى شود. 💢 رهایشان کن حسین جان ! اینها براى آفریده شده اند. آنقدر به من فکر نکن . من که این دو ستاره🌟 کوچک را در مقابل خورشید🌞 وجود تو اصلا نمى بینم . واى واى واى ! حسین جان ! رها کن اندیشه مرا. ! کاش از خیمه بیرون مى زدى و خودت را به حسین نشان مى دادى... 🖤تا او ببیند که خم به ندارى و نم اشکى هم حتى مژگان تو را تر نکرده است... تا او ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر و فقط شرم از احساس قصور بر دلت 💜چنگ مى زند. تا او ببیند که زخم على اکبر، بر دلت عمیق تر است تا این دو خراش کوچک.او تا ...اما نه ، چه نیازى به این نمایش معلوم ؟بمان ! در همین خیمه بمان ! دل🧡 تو چون آینه در دستهاى حسین است.این دل تو و دستهاى حسین ! این تو و نگاه حسین! قصه غریبى است این ماجراى .. ...... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
آشنا شدنش با علی محمودوند و مجید پازوکی، او را عاشق بچه های گروه کرد... آخرین تفحص اش، شب بعد از شب های قدر بود قبل از شهادت، به عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد و آخر در جستجوی شهدا، به همراه علیرضا شهبازی، در پر کشید... شهید محمد زمانی زمزمه اش این بود: عشق است در آسمان پریدن عشق است در خاک و خون غلطیدن 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وداع با جامانده‌ای از پیکر مطهر شهید مدافع حرم پس از ۶ سال تفحص گردید و از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی شد. وعده دیدار همه شد همسر و دردانه شهید، پدر و مادر و خواهر و برادران شهید، عمه شهید که بسیار بی تاب و بی قرار شهید بود. هر بار شهیدی شناسایی می‌شد سراغ را از ما می‌گرفت وداع سختی بود... داغ سنگینی بر دل پدر و مادر و خانواده مانده بود. حالا معراج جایی شد برای این که این بغض فروخفته سال‌های ماضی را کنار پیکر مطهر شهیدشان فریاد بزنند. حالا برگ دیگری از اسرار نهفته در دل‌های همسران و مادران و پدران و فرزندان شهدا در معراج شهدا رقم خورد... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔹می گویند سحرها مناجات های را خدا خوب خریداری میکند♡ 🔸گویی همه چیز از همان سحرهایی شروع شد که اشک هایش میان را دست های نوازشگر خدا پاک کرد و به او وعده داد که به زودی خریدارش میشود🙃 🔹گویا زمزمه های های سحرگاهی اش فرشتگان را نیز بی تاب کرده بود و سفارشش را نزد کرده بودند❣ 🔸اخر میدانی، شب همه ارباب را رها کردند اما شب عاشورا را آغاز شهادتش دانست. عهد بست، وفا کرد و چشم هایش را به روی دنیا بست و عاشقانه به سمت روانه شد🕊 ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۲۴ دی ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۸ مهر ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۸ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضای مشهد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
✨﷽✨ مصاحبه با از فرماندهان و بی مزار درمورد که در بین مردم اصفهان به سه سوت معروف می باشد ( به این دلیل که سریع حاجت می دهد ) بعد از تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های را پخش می‌کردند . بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های در مورد بود . خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب را در خواب دیدم ، خوشحال بود و با نشاط ، لباس فرم سپاه بر تنش بود ، چهره‌اش خیلی نورانی‌تر شده بود . یاد مداحی‌های او افتادم . پرسیدم : ، این همه در دنیا از خواندی ، توانستی او را ببینی؟ در حالی که می‌خندید گفت : من حتی را در آغوش گرفتم https://eitaa.com/piyroo
عملیات بیت المقدس که تمام شد و رزمنده ها برگشتند، هیچ خبری از محمد نشد نه می‌گفتند شهید شده، نه خبر اسارتش رو می دادند... خیلی گذشت مادرم تمام فکرش پیش بود یکی از آشناهامون داشت می‌رفت مشهد... مادرم به من گفت: «یک نامه برای امام رضا علیه السلام بنویس و بخواه که از محمد خبری بیاورند لااقل اگر شهید شده، پیکرش برگردد» دو سه روز بعد، محمد را آوردند فقط استخوان هایش باقی مانده بود.. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
‍ 🌷شهیدمحمداحمدی جوان 📅تاریخ تولد : ۵ اسفند ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آذر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : شهرستان تنگستان 🕊محل شهادت : سوریه 📌چندبار دیگر تقویم را چک می‌کنم، درست بود! انگار ذهنم درست می‌گفت او فرزند بود! سندش جمعه پنجم اسفند بود. مصادف با شب رسول اکرم خانواده احمدی جوان، صاحب طفلی شدند. پدر خانواده بنا بر حدیث و اینکه عید مبعث بود نامش را محمد گذاشت. و از اینجا روزگارِ آغاز می‌شود. 🌹سال‌ها با عجله جلو می‌روند و را با خود می‌برند. بزرگ می‌شود، مرد می‌شود و خودش را وقف کار می‌کند. از تکریم خانواده تا شب‌های که برنامه مفصلی داشتند. محمد همه جوره ایستاده بود، بی‌هیچ گله و شکایتی، فقط برای ! و خدا چه زیبا آنها که از مال‌ها و جان‌ها و می‌گذرند را مژده داده... 🕊محمد هم در این محفل راه داشت. زمانی پرونده‌اش تکمیل شد که هوای در سرش افتاد. نمی‌شد کنترلش کرد. مدام از شرایط آنجا می‌گفت، را می‌خواست! مادر که راضی شد از پی آن برآمد که حلالیت بگیرد. همه می‌دانستند که قرار نیست هر رفتی برگشتی داشته باشد ولی که این قاعده و قانون‌ها سرش نمی‌شد... ✨حلال کردند و فهمیدند بار دیگر او را به اسم محمد احمدی جوان نمی‌بینند بلکه پیکری خوابیده در را با نام می‌بینند. و قصه در سوریه همین‌گونه رقم خورد. شب جمعه همزمان با تاسوعای حسینی وقت بود. باز هم ! 🌿رزق‌هایی که از این شب‌ها به دستش می‌رسید تمامی نداشت! حالا رزق در این شب و مناسبتی که همیشه برایش از جان مایه می‌گذاشت نصیبش شده بود. چند روز در بستر خوابید و درد کشید، دقیق نمی‌دانم. ولی خوب می‌دانم شب جمعه بود که جام را به کامش ریختند و سند پرواز را به نامش زدند. و امروز سالی است که از پروازش می‌گذرد و امشب نیز شب جمعه‌ است. در شب زیارتی یادمان باش برادر... ♡ ✍نویسنده :مهدیه_نادعلی ‍‌ https://eitaa.com/piyroo