اهل ایران همه
خدّام حریم حَسناند
آخر یه روز شیعه براش
حرم میسازه اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا #مدینه ...
با سقوط آلسُعود بزودی انشاءالله ...
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم
💢فقرا و #مساکین شهر از این خبر، #مطلع و #مسرور شدند....
چرا که #عطرولیمه_ازدواج_تو، اول سحورى در خانه🏘 آنها را نواخت....
و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند.
🖤دو_نوجوانى که اکنون به سوى تو پیش مى آیند، ثمره همین ازداوجند...
گرچه از مقام #حسین مى آیند،
اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند.
هر دو یلى شده اند براى خودشان.به شاخه هاى #شمشاد مى مانند.
هیچگاه به دید فروشنده ، اینسان به آنها نگاه نکرده بودى.... چه بزرگ شده اند،
چه قد کشیده اند، چه به کمال رسیده اند.
💢 جان مى دهند براى #قربانى کردن پیش پاى #حسین ، براى #بازپس_دادن_به_خدا. براى #عرضه در بازار عشق.💗علت خستگى و شکستگى شان را مى دانى... حسین به آنها #رخصت میدان رفتن #نداده است.
از صبح، بى تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفى شنیده اند... #پیش از #على_اکبر، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز را به على اکبر داده است...
و این آنها را #بى_تاب_تر کرده است.
🖤علت بى تابى شان را مى دانى اما آب در دلت💕 تکان نمى خورد. مى دانى که قرار نیست اینها دنیاى پس از حسین را ببینند. و ترتیب و #توالى رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است.لوحى که پیش چشم توست.اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود، #غرض از زادن چه بود؟
💢 اینهمه سال ، پاى دو گل🌸 نشسته اى تا به محبوبت #هدیه اش کنى . همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است و حالا مگر مى شود که نشود.در #مدینه هم وقتى #قصد حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر نبودند،...
اما معطلشان نشدى.... مى دانستى که هر کجا باشند، #نهم_محرم🚩 ، جایشان در #کربلاست!
🖤بى درنگ از #عبداالله خداحافظى کردى و به خانه #حسین درآمدى.
#بهانه زیستن پدید آمده بود،
و یک لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود.هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به کاروان #رسیدند و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، #شگفت_زده شدند. گمان مى کردند که تو را ناگهان #غافلگیر خواهند کرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت...
💢 اما وقتى در نگاه وتبسم🙂 تو جز آرامش نیافتند، با #تعجب پرسیدند:مگر از آمدن ما خبر داشتید؟ و تو گفتى :
شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید. مگر مى شد #امام من جایى باشد #عون و #محمد من جاى دیگر؟
این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یک نقطه #منتهى شود. بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن مى شد⁉️
🖤اکنون هر دو #بغض 🙁کرده و لب برچیده آمده اند که :مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. کارى بکن. تو مى گویى : عزیزان ! پاى مرا به میان نکشید.
محمد مى گوید:چرا مادر؟ تو #خواهر امامى ! #عزیزترین محبوب اویى.
و تو مى گویى : _به همین دلیل نباید پاى مرا به میان کشید. نمى خواهم امام گمان کند که #من شما را راهى میدان کرده ام . نمى خواهم امام گمان کند که #من دارم عزیزانم را فدایش مى کنم . گمان کند که #من بیشتر از شما #شائقم به این ماجرا.
💢 گمان کند... چه مى گویم . او اما م است ، در وادى #معرفت او گمان راه ندارد. او چون آینه همه دلها 💖را مى بیند و همه نیتها را مى خواند.
اما...اما من اینگونه #دلخوشترم . این دلخوشى را از مادرتان دریغ نکنید.
عون مى گوید: امر، امر شماست مادر! اما اگر چاره اى جز این نباشد چه ؟ ما همه #تلاشمان را کردیم . پیداست که امام نمى خواهد شما را #داغدار ببیند.
🖤اندوه شما را #تاب نمى آورند. این را #آشکارا از نگاهشان مى شود فهمید.
محمد مى گوید: ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت!
تو چشم به #آسمان🌫 مى دوزى...
#ادامه_دارد.......
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
0⃣7⃣#قسمت_هفتاد
💢مامور #میخندد و به دیگرى مى گوید:_اینها را نگاه کن ! قرار است فردا همگى کشته شوند و امروز نگران فروریختن سقف اند.
#طبیعى_است که این کلام، رعب و وحشت #بچه_ها را بیشتر کند... اما #حرفهاى_امام تسلى و آرامششان مى بخشد:
_✨عزیزانم ! مطمئن باشید که ما کشته نخواهیم شد. ما به #مدینه عزیمت مى کنیم و شما #به_خانه_هاى_خود باز مى گردید.
🖤دلهاى💗 بچه ها به امید آینده آرام مى گیرد.... اما به هر حال، خرابه، خرابه است و جاى زندگى کردن نیست...
چهره هایى که آسمان هرگز رنگ رویشان را ندیده، باید در هجوم سرماى شب بسوزند... و در تابش مستقیم آفتاب ظهر پوست بیندازند....
انگار که لطیف ترین گلهاى گلخانه اى را به کویرى ترین نقطه جهان ، تبعید کرده باشند....
💢تو هنوز زنها و بچه ها را در خرابه اسکان نداده اى، هنوز اشکهایشان را نسترده اى ، هنوز آرامشان نکرده اى...
و هنوز
گرد و غبار راه از سر و رویشان نگرفته اى... که #زنى با ظرفى از غذا وارد خرابه مى شود.... به تو سلام مى کند و ظرف غذا را پیش رویت مى نهد.
بوى غذاى گرم در فضاى خرابه مى پیچد و توجه کودکانى را که مدتهاست جز گرسنگى نکشیده اند و جز نان خشک
نچشیده اند، به خود جلب مى کند.
تو زن را #دعا مى کنى و ظرف غذا را پس مى زنى و به زن مى گویى:
_✨مگر نمى دانى که #صدقه بر ما #حرام است؟
🖤زن مى گوید:
_به خدا قسم که این صدقه نیست ، #نذرى است بر عهده من که هر #غریب و #اسیرى را شامل مى شود.
تو مى پرسى که:_✨این چه عهد و نذرى است ؟!
و او توضیح مى دهد که:
_در #مدینه زندگى مى کردیم و من #کودك بودم که به #بیمارى_لاعلاجى گرفتار شدم. پدر و مادرم مرا به خانه #فاطمه بنت رسول الله بردند تا او و على براى شفاى من دعا کنند. در این هنگام #پسرى خوش سیما وارد خانه شد. او #حسین فرزند آنها بود.... على او را صدا کرد و گفت:
💢''حسین جان ! دستت را بر سر این دختر قرار ده و شفاى او را از خدا بخواه. حسین، دست بر سر من گذاشت و من #بلافاصله شفا یافتم و آنچنان شفا یافتم که تا کنون به #هیچ بیمارى مبتلا نشده ام.... گردش روزگار، مرا از مدینه و آن خاندان دور کرد و در اطراف #شام #سکنى داد.... من از آن زمان #نذر کرده ام که براى #سلامتى آقا حسین به اسیران و غریبان ، احسان کنم تا مگر جمال آن عزیز را #دوباره ببینم.
تو همین را کم داشتى زینب..!
🖤که از دل #صیحه بکشى...
و پاره هاى جگرت را از دیدگانت فرو بریزى.
و حالا این #سجاد است که باید تو را آرام کند... و این #کودکانند که باید به دلدارى تو بیایند...
در میان ضجه ها و گریه هایت به زن مى گویى:_✨حاجت روا شدى زن! به وصال خود رسیدى. من زینبم، دختر فاطمه و على وخواهرحسین و این سر که بر سر دارالاماره نصب شده، سر همان حسینى است که تو به دنبالش مى گردى و این کودکان ، فرزندان حسین اند. نذرت تمام شد و کارت به سرانجام رسید.
💢زن نعره اى از جگر مى کشد و #بیهوش بر زمین مى افتد....
تو پیش پیکر نیمه جان او زانو مى زنى و اشکهاى مدامت را بر سر و صورت او مى پاشى...
زن به هوش مى آید،...
گریه مى کند، زار مى زند، گیسوانش را مى کند، بر سر و صورت مى کوبد.
و دوباره از هوش مى رود.
باز به هوش مى آید،....
#ادامه_دارد...
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
5⃣7⃣#قسمت_هفتادو_پنج
🏴#پرتوهجدهم🏴
💢انگار مصیبت تو #تازه آغاز شده است.... همه #کربلا و #کوفه و #شام ، یک طرف ،... و این #خرابه یک طرف.
همه غمها و دردها و غصه ها یک طرف
و #غم_رقیه یک طرف.نه زنان و کودکان کاروان و نه سجاد و نه حتى فرشتگان آسمان ، نمى توانند تو را در این غم تسلى ببخشد.... و چگونه تسلى دهند فرشتگانى که خود صاحب عزایند...
و پر و بالشان به قدرى از #اشک سنگین شده است... که پرواز به سوى آسمان را نمى توانند.تنها حضور مادرت #زهرا مى تواند تسلى بخش جان سوخته تو باشد.
پس خودت را به آغوش #مادرت بسپار و عقده فروخورده همه این داغها و دردها رابگشا...
🖤مگر نه بزرگترین آرزوى هر #غریب، رسیدن به #موطن خویش است ؟
و مگر نه مقصد #مدینه در پیش است ؟
پس چرا تو مدام تداعى خاطرات گذشته را مى کنى... و در کجاوه تنهایى خودت ، اشک مى ریزى ؟نمى توان گفت که هر چه بود، گذشت . ولى مى توان گفت که #فصل_مصیبت ، سپرى شد....
اگر چه این فصل به اندازه تمام سالهاى عمر، کش آمد... و اگرچه این فصل ، خزانى جاودانه براى عالم ، رقم زد....
نمى توان توقع کرد که تو اکنون که به مدینه باز مى گردى، تمام خاطرات این سفر را، این سفر پر رنج و راز و خطر را #تداعى نکنى...
💢و براى لحظه لحظه آن ، #درخلوت کجاوه خودت ، #اشک نریزى.
اما تو باید خودت را هم حفظ کنى زینب ! چرا که #کارتو هنوز به #اتمام نرسیده است.پس به یاد بیاور اما گریه نکن.... یزید شما را میان اقامت در شام و مراجعت به مدینه، مخیر ساخت....
و تو و امام، مراجعت به مدینه را برگزیدید. تو گفتى :_✨ما را به مدینه برگردان . ما به سوى جدمان هجرت مى کنیمبه هنگام خروج از شام، یزید #پول_زیادى براى تو پیشکش آورد و گفت :
🖤_این را به عوض #خون_حسین بگیرید. و تو بر سرش فریاد زدى که :
_✨واى بر تو اى یزید که چقدر #وقیح و #سنگدل و #بى_حیایى. برادرم را مى کشى و در عوض آن به من مال مى دهى ⁉️یزید شرمگین سرش را به زیر افکند و پولهایش را پس کشید.یزید به جبران گذشته، #نعمان_بن_بشیر را که مسن تر و مهربانتر و نرمخوتر بود به سرپرستى کاروان برگزید... و به او سفارش کرد که همه گونه با اهل کاروان مدارا کند.
کاروان را از کناره شهرها بگذارند...
و در جاى خوب مقام دهد. و ماموران و محافظان را از اطراف کاروان ، دورتر نگاه دارد تا اهل کاروان معذب نشوند....
💢و نیز دستور داد که بر شترها #کجاوه بگذارند و کجاوه ها را با پارچه هاى #ابریشمین و #زربفت ، زینت دهند و...و تو وقتى چشمت به این پارچه هاى رنگارنگ افتاد،... خشمگین شدى و فریاد زدى : این پارچه هاى الوان و این زینتها را فرو بریزید. این کاروان ، #عزادار فرزند رسول االله است. کاروان را #سیاه بپوشانید تا مردم #همه بدانند که این کاروان #مصیبت_زده شهادت اولاد زهر است. و دستور دادى که علاوه بر آن ، در پس و پیش و میان کاروان #پرچمهاى_سیاه برافرازند...
🖤تا هر کس به این کاروان بر مى خورد،.. بفهمد که چه اتفاق بزرگى در عالم افتاده است... و بفهمد که باعث و بانى این اتفاق که بوده است و بفهمد که... و براى دستگاه یزید #حیثیتى نماند.با #خطبه اى که تو در مجلس یزید خواندى ،... با #تعزیتى که تو در شام بر پا کردى و با خطبه تکان دهنده اى که #سجاد درمسجدشام خواند،...
#یزید بر حکومت خود ترسید..
#ادامه_دارد.....
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
6⃣7⃣#قسمت_هفتادو_ششم
💢#یزید بر حکومت خود ترسید...
واگر چه به دروغ ، اظهار ندامت کرد. به تو گفت:_خدا لعنت کند #ابن_زیاد را که حسین را به قتل رساند. من هرگز به قتل حسین ، راضى نبودم.تو پاسخ دادى :
_✨اى یزید به خدا قسم که برادرم حسین را #جزتو کسى نکشت. و اگر #فرمان_تو نبود، ابن زیاد کوچکتر و حقیرتر از آن بود که به چنین #کاربزرگى دست بزند. تو #ازخدا نترسیدى؟ به قتل کسى دست یازیدى که پیامبر درباره اش فرموده بود: "حسن و حسین جوانان بهشتى 🌸اند."
🖤اگر بگویى رسول خدا چنین نگفته است، دروغ گفته اى و مردم تو را تکذیب خواهند کرد و اگر بگویى گفته است ، خصم خودت شده اى. و #یزید سر فرو انداخت و به این آیه از قرآن، #اعتراف کرد که: «ذریۀ بعضها من بعض .(43)»
به #آینده فکر کن زینب! به #رسالتى که بر دوش توست ! به #مدینه اى که پیش روى توست.تا ساعتى دیگر،... قاصدى #خبرشهادت حسین و دوفرزندت را به #شویت_عبدالله خواهد داد....
و عبدالله گریه کنان خواهد گفت :_اناالله و اناالیه راجعون.#غلامى که نامش #ابوالسلاس است به طعنه خواهد گفت :
💢_این مصیبت از حسین به ما رسید.
و #عبداالله کفش خود را بردهان او خواهد کوبید که : _اى حرامزاده! درباره حسین چنین جسارتى مى کنى؟ به خدا قسم که اگر در آنجا #حضور داشتم ، دست از دامنش بر نمى داشتم تا در رکابش #کشته شوم.سوگند به خدا که آنچه تحمل این مصیبت را بر من ممکن مى کند و #آرامشم مى بخشد این است که این دو فرزند، #همراه حسین و #درراه حسین کشته شدند. و سپس روى به آسمان 🌫خواهد کرد و خواهد گفت :
_خدایا! #مصیبت_حسین ، جانم را گداخت اما تو را سپاس مى گویم که اگر خودم نبودم تا جانم را فدایش کنم ، #دوفرزندم را قربانى خاك پایش کردم.
🖤زیر لب زمزمه مى کنى:
_✨کاش #هزار فرزند مى داشتم و همه را فداى #یک_تارموى حسین مى کردم.
و نام آرام بخش حسین را زیر لب ترنم مى کنى:حسین ! حسین ! حسین!
حسین اگر بود، تحمل همه این رنجها و دردها و داغها اینقدر مشکل نبود....
حتى داغ على اکبر، حتى مصیبت قاسم ، حتى شهادت على اصغر، حتى عروج عباس!...عباس ؟ ! تو با خواهرت چه کردى عباس ؟! تو از کجا آمده بودى عباس؟ تو چگونه خودت را با جگر زینب ، پیوند زدى؟هم اکنون که به #مدینه مى رسیم، من به #مادرت چه بگویم ؟
💢بگویم ام البنین !
مادر پسران مادر کدام پسران ؟
کجایند آن چهار سروى که تو روانه کربلا کردى ؟بگویم : ام البنین ! همه مادران عالم باید تربیت پسر را از تو یاد بگیرند، همه مردان عالم باید پیش تو درس ادب بخوانند.حسین ! حسین ! حسین!
جاذبه عشق تو با این چهار جوان چه کرد؟ با پیران و سالخوردگان چه کرد؟
با حبیب چه کرد؟ با مسلم چه کرد؟
حسین ! حسین ! حسین!تو اگر بودى،
سینه تسلاى تو اگر بود، نگاه آرام بخش تو اگر بود، همه غمهاى عالم ، قابل تحمل بود.پدرم فداى آنکه عمود خیمه اش شکسته شد....
#ادامه_دارد....
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
7⃣7⃣#قسمت_هفتادو_هفت
💢پدرم فداى آنکه عمود خیمه اش شکسته شد.پدرم فداى آنکه غمگین در گذشت.پدرم فداى آنکه تشنه جان سپرد.
پدرم فداى آنکه محاسنش غرق خون شد.پدرم فداى آنکه جدش محمد مصطفاست، جدش فرستاده خداست .
راستى حسین! این سؤال تو را چه پاسخ گفتند وقتى که پرسیدى : _✨فبم تستحلون دمى ؟(44)راستى،#یک_قطره از خون على اصغر حتى به زمین نچکید...میان دست و بدن عباس ، #چقدرفاصله افتاده بود؟#هیچکس آب نخورد، حتى وقتى که آب #آزاد شد.
🖤راستى رقیه به حسین چه گفت،
رقیه با حسین چه کرد که حسین به او پروانه 🦋رفتن داد؟از همه سخت تر وداع بود.... وداع با حسین. وداع با جهان، وداع با جان ، وداع با هر چه که دوست داشتنى است.زینب ! زینب ! زینب!تو را به خدا خودت را #حفظ کن.
کار تو هنوز به اتمام #نرسیده است.
تو تازه باید #پیام_کربلایى_ات را از مدینه رسول الله به تمام #عالم منتشر کنى.... تو باید #خون_حسین را #تاابدتازه نگه دارى.
💢و اصلا مگر نه مرجعیت آشکار، پس از حسین با توست ؟ مگر نه #سجاد باید باید در پرده #اختفا بماند تا نسل امامت #حفظ شود؟پس تو از این پس،
#پناه مردمى، #مرجع پرسشهاى مردمى ، #حلّال مشکلات مردمى
و پرچم #هدایت مردمى و #شاخص میان حق و باطل مردمى.#رداى_امامت با دستهاى توست... که از دوش #حسین به قامت #سجاد منتقل مى شود....
پس گریه نکن زینت ! خودت را حفظ کن زینب!اکنون آرام آرام به #مدینه نزدیک مى شوى... و #رسالتى که درمدینه چشم انتظار توست، از آنچه تاکنون بر دوش خود، حمل کرده اى ، کمتر نیست.
🖤پرده کجاوه را کنار مى زنى...
و از پشت پرده هاى اشک به راه ، نگاه مى کنى . چیزى تا مدینه نمانده است.
سواد مدینه که از دور پیدا مى شود،
فرمان مى دهى که همگان از مرکبها پیاده شوند:_✨به احترام حرم رسول الله از محملها فرود بیایید!
همه پیاده مى شوند....
#ادامه_دارد....
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#رمان_محمد_مهدی 178
💠 تصمیم نهایی در اون جلسه گرفته شد.
تصمیم این بود که #سفیانی با همراهی غرب و آمریکا ، یک لشکر عظیم با تمام تجهیزات فراهم کنه تا بفرسته به سمت #مدینه تا همونجا کار حضرت رو یکسره کنند و اصلا قیام رو در نطفه خفه کنند
از اون طرف هم در عراق و نجف حملات رو شدیدتر کنند و هرچه آثار شیعه هست رو از بین ببرند
👈 آمریکا پیشنهاد حمله هوایی به مدینه رو داد که امکان تلفات برای لشکر سفیانی کمتر هم میشه
⬅️ اما انگلیس که روباه مکار قوی ای بود بلافاصله این پیشنهاد رو رد کرد ، اما چرا ؟
👈 مسئول انگلیسی رو به مسئول آمریکایی کرد و گفت نه ، این شدنی نیست ، اصلا هم نباید فکرش رو کرد
سفیانی ادعای اسلام داره
ادعای مسلمان واقعی بودن داره
ادعای احیای اسلام و نجات اسلام از دست شیعیان رو داره
حالا اگه بخواد به مدینه حمله هوایی کنه و مسجدالنبی رو خراب کنه یا حتی فقط مدینه رو با موشک و حملات هوایی تخریب کنه، دیگه هیچ چهره خوبی ازش نمی مونه و وجهه اون تخریب میشه
دیگه حتی لشکریانش هم ازش حساب نمی برن و متوجه میشن اون اصلا اعتقاد درستی به اسلام نداره
👈👈 فراموش که نکردین ، بسیاری از لشکریان سفیانی به اسم اسلام واقعی در لشکر اون هستند و اگر اون بخواد حمله هوایی به مدینه کنه ، قطعا همراهش نیستند
⬅️ اما حمله زمینی ساز و کار خودش رو داره و مشخص هست، بدون اینکه بری همه جا رو تخریب کنی، فقط میری سراغ همون مهدی موعود شیعیان و یا دستگیرش می کنی و یا به قتل می رسونیش
کاری هم با مسجد النبی ندارید ، این خیلی برای سفیانی بهتره
نشون میده که مسلمان هست و اعتقادات خودش رو داره و هدفش از حمله به مدینه ، ققط و فقط مهدی موعود هست و بس
👈 وقتی مسئول انگلیس این حرف رو زد...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی 180
✳️ بعد صحبت مسئول انگلیسی ، و تائید اون از طرف همه جوانب ، #سفیانی مامور شد تا نیروهایی قوی با حمابت غرب و آمریکا تشکیل بده برای حمله به #مدینه
🔰 ارتشی که سفیانی میخواست ایجاد کنه ، انسان رو یاد ارتش عراق در حمله هشت ساله به ایران عزیز می اندازه
حمله ای که در اون از بسیاری از ملیت ها و کشورهای دیگه عضو لشکر عراق بودند
لشکری که بسیاری از کشورهای غربی و خود آمریکا بهش کمک مالی و تسلیحاتی کردند
👌 اما نیروهای رزمنده عزیز ما با قدرت خدا و توسل به اهل بیت (ع) در اون جنگ پیروز شدند ،
حالا این لشکر سفیانی ، واقعا یاداور همون دوران بود
اما در سطحی وسیع تر
✅ برگردیم به نجف و خط مقدم جبهه نجف
حمله وسیع و شبانه نیروهای سفیانی شروع شد
حملات سنگینی رو ایجاد کردند
واقعا سنگین بود
اما نیروهای اسلام با تمام توان دفاع می کردند و اجازه نزدیک شدن اونها رو نمی دادن
جلوی سنگر به اندازه کافی مین گذاری شده بود و این نشون میداد که لشکر سفیانی برای رسیدن زمینی به حرم امیرالمومنین (ع) کار سختی داره
✳️ لشکر سفیانی میدونست که اگر حرم رو بگیره ، دیگه کار سختی برای پیش روی های بعدی نداره
از اون طرف لشکر اسلام هم به اهمیت این قضیه واقف بود
👌 ساسان که دوره آموزشی تک تیراندازی رو خوب دیده بود، در اون تاریکی شب با کمک دوربین های دید در شب ، نیروهای دشمن که با مسلسل به صورت رگباری تیراندازی می کردن رو به خوبی هدف می گرفت و میزد
👌 #محمد_مهدی هم مدام در حال تغییر جا بود و به سمت دشمن تیراندازی می کرد
حمله واقعا سختی بود
از هر دو لشکر تلفات زیادی در همون دقایق اولیه گرفته شده بود
نیروهای اسلام در فشار سختی بودند
چون نمی تونستند دایره حمله رو زیاد وسیع کنند ، چون می ترسیدند دشمن به راحتی از رخنه در صفوف نیروها استفاده کنه و خودش رو به حرم برسونه
از طرفی نیروهایی هم که در کنار حرم بودند برای مقابله با افرادی از دشمن که قرار بود با تونل زیرزمینی خودشون رو به حرم برسونن و بمب گذاری کنن، سخت مراقب بودند که از پشت فریب نخورن
جنگ بسیار غیرقابل پیش بینی بود...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی 183
💠 صبح روز عملیات کم کم داشت می رسید ، بعد ادان صبح دیگه از شدت حملات دشمن کم شد .
پشتیبانی های هوایی و موشکی لشکر اسلام که عمدتا توسط ایران انجام شد ، شکست سنگینی به جبهه #سفیانی در عراق وارد کرد.
🔰 وقتی هوا روشن شد ، انبوه جنازه های دشمن بود که روی زمین افتاده بود ، البته از جبهه اسلام هم شهید و زخمی داده بودند .
هوا که روشن شد ، ساسان رفت پیش #محمد_مهدی
تازه متوجه زخم بازوی #محمد_مهدی شد و شوکه شد اما وقتی متوجه شد که چیز خاصی نیست ، خیالش راحت شد
👈 محمد مهدی : داشتیم شهید می شدیم که خدا نخواست !
👈 ساسان : ان شالله با هم و در کنار هم #شهید میشیم!
💠 محمد مهدی : یعنی میشه ؟ امکانش هست ؟
🔰ساسان : ان شالله ، خدا که بخواد همه چی میشه ، اگه من با تو از بچگی آشنا نمی شدم الان اینجا نبودم، معلوم نبود الان کجا بودم و چه سرنوشتی و چه اعتقاداتی داشتم
شاید مثل پدرم...
💠 محمد مهدی نگذاشت که ساسان ادامه بده و گفت : چیزی نگو ، ادامه نده ، هرچی باشه پدرت هست و احترامش واجب ، براش دعا کن، براش دعا کن که هدایت بشه و در این مدت باقیمانده از عمرش راه درست رو پیدا کنه
🔰 ساسان : خدا کنه همین بشه که میگی، امیدوارم شهید بشم و خون شهادت من مسیر زندگی پدرم رو عوض کنه
🌀 تو همین حس و حال بودند محمد مهدی و ساسان که یک مرتبه خبر رسید #سفیانی یک لشکر عظیم به سمت #مدینه فرستاده
همه دچار شک و بهت شدند...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی 184
💠 تو همین حس و حال بودند محمد مهدی و ساسان که یک مرتبه خبر رسید #سفیانی یک لشکر عظیم به سمت #مدینه فرستاده
همه دچار شک و بهت شدند...
🔰 همه داشتن با همدیگه حرف می زدن
👈 این سفیانی عجب نیروهای زیادی داره !
👈 این همه نیرو رو از کجا آورده؟
👈خرج اینها از کجا تامین میشه؟
👈این همه سلاح از کجا میاد؟
👈واقعا خودش به تنهایی این همه کار رو داره پیش می بره؟
👈الان مدینه میخواد چه کنه؟
👈نکنه میخواد علیه امام زمان(عج) هجوم ببره ؟
👈یا اینکه میخواد مردم شیعه اونجا را قتل عام کنه؟
👈تو مدینه چه کسی میخواد از امام دفاع کنه؟
👈هنوز که لشکر و نیرو در مدینه تامین نشده
👈آقا چطور میخواد با اینها جنگ کنه؟
👈ما باید چیکار کنیم؟
👈اگه بریم مدینه که حکومت وهابی اجازه نمیده
👈اگه بخواهیم اینجا بمونیم ، امام رو چیکار کنیم که جانش در خطره؟
👈اگر باز بخواهیم بریم مدینه، نمی تونیم عراق رو تنها بگذاریم ، چون سفیانی نیروهای زیادی داره و وقتی عراق رو از نیرهای نظامی خالی ببینه ، دوباره حملات سختی راه میندازه مثل دیشب
⬅️ رزمنده های جبهه اسلام دچار بهت عجیبی شده بودن
👌 همه رفتن سراغ حاج قاسم که نام ایشون ، رزمنده ها رو به یاد سردار عزیز شهید قاسم سلیمانی می انداخت
رفتن پیش ایشون تا کسب تکلیف کنن
ایشون گفت...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
#رمان_محمد_مهدی 186
🔰 👈 امام زمان (عج) قبل رفتن به مکه ، دست به دعا شدند و در دعای خودشون از خدای متعال خواستند که شر #سفیانی و لشکریانش رو به خودشون برگردونه و اسلام و ممالک اسلامی و مردم مسلمان و مظلوم غیرمسلمان رو از دست این پلید حفظ کنه
✅ بعد از دعا ، امام به همراه یاران نزدیک خودشون به سمت مکه حرکت کردند.
💠 لشکر #سفیانی یک روز بعد به #مدینه رسید، اما باز هم سفیانی در بین اونها نبود و همچنان در مقر خلافت خودش در شام حضور داشت،
لشکریان این پلید از خدا بی خبر همه شهر رو به جستجوی امام زمان (عج) گشتند اما نتوانستند امام رو پیدا کنند
👈 به عده ای از شیعیان مشکوک شدند ، خانه همه اهل مدینه رو گشتند ، افراد مشکوک رو تحت شدیدترین شکنجه ها قرار دادند که بهشون بگن امام زمان کجاست و کجا مخفی شده
اما این شیعیان غیرتمند و مومن ، تخت شدید ترین شکنجه ها هم حرفی نزدند و پای این اعتقاد خودشون تا دادن جان شیرین ، ایستادند و همچنان که زیر لب یاصاحب الزمان ادرکنی می گفتند، شربت شهادت رو نوشیدند
✳️ لشکر سفیانی شهر مدینه رو غارت کرد و مردم بی پناه اون رو مورد قتل عام قرار داد، اما جرأت نزدیک شدن و تخریب مسجدالنبی و قبر پیامبر(ص) رو نداشتند ، همانطور که قبلا سران آمریکا و انگلیس این موضوع رو تذکر داده بودند
👈 فرمانده لشکر سفیانی در مدینه ، این خبر رو به گوش سفیانی می رسونه
⬅️ #سفیانی از شدت خشم ، هرچی کنارش بود رو پرتاب کرد و سریع با یک خط امن غیر قابل رهگیری ، تماسی رو با سران آمریکا و انگلیس گرفت تا کسب چاره کنه
👈 بعد تماس ، اونها بهش گفتند که حتما بره تعقیب امام زمان (عج) ، چون ممکن نیاز زیاد دور شده باشند و طبق روایات شیعی ، مهدی باید الان در مکه باشه، پس با تمام قدرت به سمت مکه برین
💠 سفیانی که این رو شنید سریع با لشکرش در مدینه تماس گرفت و گفت با تمام قدرت به سمت مکه حرکت کنین که مهدی قطعا اونجاست
👈👈 لشکر #سفیانی بعد دریافت این دستور ، با تمام قوا حرکت رو شروع کردند به سمت مکه و به هر چیزی که سر راهشون باهاش برخورد می کردند ، چه موجود زنده چه غیرزنده ، نابودش می کردن
با تمام قدرت در حال حرکت بودند که ناگهان......
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی