eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
شما #خواهر بزرگوار میتواني براےمدافــع حـــرم شدن ثبت نام کني مدارڪــ لازم📋 ☝️یڪ‌چــــادر زهــــراپســـند ✌️حیـاوعفـت مقابل نامحــرم 💫مدافعــــان حجاب
❤️شهیـــــد امین کریمیان❤️ زمین که لطف ندارد ... از چه خبر ؟ خیلی دلم میخواست آن لحظه که آن خانم... گفت: برادرت خوب طلبه‌ای بود ... حیف...که رفت .. اگر می‌ماند افتخار اسلام می‌شد ... کم لطفیِ شما بود که گذاشتید برود ... خیلی دلم میخواست... آن لحظه بمیرم... چون...هرچه نگاهش کردم نفهمیدم.. آرمان والای تو را چگونه به او بفهمانم... یادم نمی‌رود اولین بار که خواستی بروی.. گفتم: تو نیروی فرهنگیِ نظامی..نظام برای چیز دیگری برایت هزینه کرده...نرو...بگذار تا نظامی‌ها هستند...آنها بروند بجنگند... یادم نمی‌رود بهت توی نگاهت را.. گفتی: تو زهرایی؟ تو خواهر منی؟ نه...زهرایی که میشناسم...محال است طرز فکرش این باشد .. گفتم: میدانم...ولی نرو...تو هنوز خیلی کارها باید بکنی...اینهمه سال درس خواندی امین...بمان...بیشتر کار کن...شماها که بروید ...دیگر چه کسی علَم حوزه را راست نگه دارد... گفتی: فرض کن بمانم....بشوم آیت الله العظمی...یا بشوم فیلسوف قرن... چه فایده دارد اگر این عمامه روی سرم بماند و ... حرم بی‌بی زینب (سلام الله علیها) در خطر باشد؟ نه این فلسفه را میخواهم و نه این عمامه را... یادم مانده... برادر... طولِ بلوار را قدم میزدیم...با حرص میگفتی نباید جلوی روحانیون را بگیرند...اشتباه است...ماها باید با عمامه در خط مقدم باشیم... گفتم: امین‌جان! فرمانده‌اند‌...صلاحدیدی هست..آنها از بالا میبینند...حتما خوب نیست... میگفتی که نه...اِلّا و بِلا اشتباه میکنند...نیرو از روحانیِ توی خط روحیه میگیرد... عزیزم... در اثبات نظرت همین بس... که با حضور و دلاوری‌ات درست توی خط مقدم... صد و شصت نفر از قتل عام نجات پیدا کردند... شهیــــد یاد شهید با صلوات❤️
حجاب یعنی❗️ من حیا دارم... هرلباسی نمی پوشم.. جلوی مراقب رفتارم هستم... حجاب یعنی❗️ عزیزم همسرت اومد بیرون نگران نباش زندگی تو برای من اهمیت داره، من با حجابم، من مراقب رفتارم هستم نگران همسرت نباش! حجاب یعنی❗️ من به بالا رفتن آمار کمک نمیکنم؛ من به دلسرد شدن یک مرد از خانمش کمک نمیکنم! حجاب یعنی❗️ با خیال راحت تو خیابان قدم بزن ، با خیال راحت کار کن، با خیال راحت درس بخون، من به هیچ وجه آرامش روانی تو رو به هم نمیریزم.. حجاب یعنی❗️ عزیزم من فقط و فقط متعلق به تو هستم نه هیچکس دیگری! یعنی من به تو و این زندگی وفادار هستم یعنی زیبایی من فقط برای یک نفر! حجاب یعنی❗️ شهید من پاسدار خونت هستم... حجاب یعنی مادر جان،یا زهرا(س)، من وارث چادر خاکی تو هستم... حجاب یعنی❗️ ای چشمان ناپاک من میدان را برای هرزگی شما باز نمیگذارم... حجاب یعنی❗️ لبخند رضایت (عج) یازهرا... https://eitaa.com/piyroo
حجاب یعنی❗️ من حیا دارم... هرلباسی نمی پوشم.. جلوی مراقب رفتارم هستم... حجاب یعنی❗️ عزیزم همسرت اومد بیرون نگران نباش زندگی تو برای من اهمیت داره، من با حجابم، من مراقب رفتارم هستم نگران همسرت نباش! حجاب یعنی❗️ من به بالا رفتن آمار کمک نمیکنم؛ من به دلسرد شدن یک مرد از خانمش کمک نمیکنم! حجاب یعنی❗️ با خیال راحت تو خیابان قدم بزن ، با خیال راحت کار کن، با خیال راحت درس بخون، من به هیچ وجه آرامش روانی تو رو به هم نمیریزم.. حجاب یعنی❗️ عزیزم من فقط و فقط متعلق به تو هستم نه هیچکس دیگری! یعنی من به تو و این زندگی وفادار هستم یعنی زیبایی من فقط برای یک نفر! حجاب یعنی❗️ شهید من پاسدار خونت هستم... حجاب یعنی مادر جان،یا زهرا(س)، من وارث چادر خاکی تو هستم... حجاب یعنی❗️ ای چشمان ناپاک من میدان را برای هرزگی شما باز نمیگذارم... حجاب یعنی❗️ لبخند رضایت (عج)
❤️ بعضے وقتها؛ میبینم پروفایلت... مُزیّن است بہ... دخترے مشڪین ردا... بالاے ... یا ڪنار رود..‌. در هوهوے باد❗️ و بوجد مے آید نگاهم... نہ از سر ... و یا هوا... ڪہ از رنگ ... و شڪوہ و جلال❗️ بعد میروم سروقت پُست هایت... یڪ در میان... چطور ممڪن است... این همہ تفاوت... فاز بہ فاز❗️ و نگاهم بے و بے وجد میشود... پر از علامت تعجب... و چند سوال❗️ مثلا... یڪ پست... از است و لب عطشان... و درست پست بعد... از طنازے و انتخاب حنابندان❗️ آن هم در جمعے مختلط... و ڪامنت ها روان❗️ و یا یک پست... از بازے با خدا... پراز ادعا و دعا دعا... و درست پست بعد... عڪس نوشته:اگر بگویم دوستت دارم... چہ جوابے میدے،انتخاب ڪن یڪ تا دہ، تو را بہ خدا❗️ بہ من حق بدہ ڪہ بمانم... بین این ... و بگویم وات د فاز و ماذا فازا❗️ میمانم گیج و ... وسط دو علامت سوال⁉️ ڪہ آیا... آن چادر در جایگاہ اشتباہ گرفتہ قرار❓ و یا تو ڪہ ندانستے قدر آن جایگاہ❓ زمان،زمان تعارف نیست... و باید روبرو شد اندڪے با واقعیت ها... تو بودے ڪہ یادت رفت... آمیختہ بودن چادر را بہ ❗️ تو بودے ڪہ تاختے و باختے... را بدون حیا❗️ تو بودے ڪہ گرفتے دست ڪم... معنا و تفسیر پوشش و ردا❗️ وگرنہ که... چادر جایش درست هست... درست بالاے سرت... با همان ابهت و بی مثال❗️ پس... مثال دیگران نگویمت... تعویض ڪن عڪس را... یا ڪہ اول چادر بردار... بعد بتاز و بتاز❗️ چرا ڪہ چادر تقصیرے ندارد... و این تو هستے... ڪہ نیستے قدردان❗️ خب❗️ من با تو... دارم چند ڪلمہ حرف حساب❗️ چادرے ماندن،نگهدارے میخواهد... عزیزِ جان... براحتے نبودہ و نیست... ارزندہ نگہ داشتن این دُرِّ گران❗️ یڪ تڪہ پارچہ بے معنا... ڪہ مفتخر بودن ندارد،جنس ارزان... پس برگرد... برگرد... برگرد بہ جایگاهت... تو را قسم بہ... گوشہ ے چادر مادرجان❗️ تصورڪن❗️ عروسے ڪہ... براے بالا رفتن... دست داماد را گرفتہ... و میرود پلہ بہ پلہ... آرام آرام... تو اے مشڪین پوشم... نگاہ ڪن بہ دستان مادر... بگو یا ... و برگرد... برگرد... پلہ بہ پلہ... آرام آرام❗️ بہ جایگاهت... بہ چادر❗️ بعلاوہ ے حیا❗️https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💢 #اقا_مجید شبیه خیلی از جوونهای هم سن و سال خودش بود.اما تو یک شب، یک لحظه، جوری #اهل_بیت خریدنش که
🌷 🔰مجید از کودکی دوست داشت داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنت‌ هایش باشد☺️؛ ⚡️اما خدا در ۶ سالگی به او یک داد. «مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچه‌هایی هم که برادر داشتند خیلی می‌کرد و می‌گفت چرا من برادر ندارم🙁. 🔰دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد. نمی‌دانست دختر است و علیرضا صدایش می‌کرد😄. ما هم به خاطر مجید صدایش می‌ کردیم ؛ اما نمی‌شد⭕️ که اسم پسر روی بچه بماند. 🔰شاید باورتان نشود. مجید وقتی فهمید بچه است. دیگر مدرسه نرفت❌. همیشه هم به شوخی می‌گفت «عطیه» تو را از آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی صدایش می‌زد. 🔰آخرش هم‌کلاس اول نخواند🚫. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را بفرستیم. بشدت به من وابسته💞 بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول با او به مدرسه رفتم و در حیاط می‌نشستم تا درس بخواند 🔰اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً می‌کشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و ؛ ⚡️اما ذهنش خیلی خوب بود👌. هیچ شماره‌ای درگوشی📱 ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را می‌خواست از می‌گرفت.» https://eitaa.com/piyroo
📚 ⛅️ 3⃣ 🏴پرتودوم🏴 💢 بایست بر سر زینب! که این هنوز اول 💘 است. سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتى اى! بیش از هر کس ، از آمدنت شد.... دوید به سوى پدر و با خوشحالى فریاد کشید: 🖤پدرجان! پدرجان! خدا یک به من داده است!زهراى مرضیه گفت: على جان! دخترمان را چه بگذاریم ⁉️حضرت مرتضى پاسخ داد: نامگذارى فرزندانمان پدر شماست. من سبقت نمى گیرم از پیامبر در نامگذارى این دختر. 💢 پیامبر در بود... وقتى که بازگشت، یکراست به خانه🏡 وارد شد، حتى پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت و سر.پدر و گفتند که براى نامگذارى عزیزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده ایم. 🖤پیامبر تو را چون جان شیرین ، در آغوش فشرد، بر گوشه خندان☺️ بوسه زد و گفت:نامگذارى این عزیز، کار خود . من اسم آسمانى او مى مانم. 💢 بلافاصله آمد و در حالیکه 😢 در چشمهایش حلقه زده بود، اسم را براى تو از آسمان آورد، اى زینت پدر! اى درخت زیباى معطر! 🌸 از جبرئیل سؤ ال کرد که این غصه و گریه😭 چیست ⁉️ عرضه داشت:همه عمر در اندوه این دختر مى گریم که در همه عمر جز و اندوه نخواهد دید. 🖤پیامبر گریست. و على گریستند. دوبرادرت حسن و حسین گریه کردند و تو هم کردى و لب برچیدى.همچنانکه اکنون بغض، راه گلویت را بسته است.. و منتظر بهانه اى تا رهایش کنى و قدرى آرام بگیرى. و این بهانه را چه زود به دست مى دهد 💢یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاءصیل محرم باشد،.. 🌙 تو بر بالین ، به تیمار نشسته باشى ، سنگینى کند و زمین چون جنین ، بى تاب در خویش بپیچد،جون_غلام_ابوذر، در کار تیز کردن شمشیر🗡 برادر باشد،.. 💢 و برادر در گوشه ، زانو در بغل ، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد.چه بهانه اى بهتر از این براى اینکه تو ات را رها کنى و بغض فرو خفته چند ده ساله را به این خیمه 🏕کوچک بریزى. 🖤نمى خواهى حسین را ازاین درآورى. حالى که چشم به ابدیت دوخته است و غبار لباسش👕 را براى رفتن مى تکاند. اما چاره نیست.... پناه اشکهاى تو، همیشه آغوش حسین بوده است و تا هنوز این آغوش گشوده است باید در سار آن پناه گرفت... 💢 این قصه، قصه اکنون نیست. به برمى گردد که در آرام نمى گرفتى جز در بغل_حسین . و در مقابل حیرت دیگران از مادر مى شنیدى که:بى تابى اش همه از حسین است. در آغوش حسین،چه جاى گریستن ⁉️ 🖤اما اکنون فقط این است که جان مى دهد براى و تو آنقدر گریه مى کنى که از هوش مى روى و حسین را نگران هستى خویش مى کنى.حسین به صورتت مى پاشد... و پیشانى ات را لبهاى خویش مى کند. 💢 زنده مى شوى و آرام بخش حسین را با گوش جانت مى شنوى که: آرام باش خواهرم ! صبورى کن تمام دلم!💗 ، سرنوشت محتوم اهل زمین است . حتى هم مى میرند. بقا و قرار فقط از آن و جز خدا قرار نیست کسى زنده بماند. اوست که مى آفریند، مى میراند و دوباره زنده مى کند.... ..... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚 ⛅️ 4⃣1⃣ 💢فقرا و شهر از این خبر، و شدند.... چرا که ، اول سحورى در خانه🏘 آنها را نواخت.... و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند. 🖤دو_نوجوانى که اکنون به سوى تو پیش مى آیند، ثمره همین ازداوجند... گرچه از مقام مى آیند، اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند. هر دو یلى شده اند براى خودشان.به شاخه هاى مى مانند. هیچگاه به دید فروشنده ، اینسان به آنها نگاه نکرده بودى.... چه بزرگ شده اند، چه قد کشیده اند، چه به کمال رسیده اند. 💢 جان مى دهند براى کردن پیش پاى ، براى . براى در بازار عشق.💗علت خستگى و شکستگى شان را مى دانى... حسین به آنها میدان رفتن است. از صبح، بى تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفى شنیده اند... از ، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز را به على اکبر داده است... و این آنها را کرده است. 🖤علت بى تابى شان را مى دانى اما آب در دلت💕 تکان نمى خورد. مى دانى که قرار نیست اینها دنیاى پس از حسین را ببینند. و ترتیب و رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است.لوحى که پیش چشم توست.اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود، از زادن چه بود؟ 💢 اینهمه سال ، پاى دو گل🌸 نشسته اى تا به محبوبت اش کنى . همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است و حالا مگر مى شود که نشود.در هم وقتى حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر نبودند،... اما معطلشان نشدى.... مى دانستى که هر کجا باشند، 🚩 ، جایشان در ! 🖤بى درنگ از خداحافظى کردى و به خانه درآمدى. زیستن پدید آمده بود، و یک لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود.هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به کاروان و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، شدند. گمان مى کردند که تو را ناگهان خواهند کرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت... 💢 اما وقتى در نگاه وتبسم🙂 تو جز آرامش نیافتند، با پرسیدند:مگر از آمدن ما خبر داشتید؟ و تو گفتى : شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید. مگر مى شد من جایى باشد و من جاى دیگر؟ این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یک نقطه شود. بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن مى شد⁉️ 🖤اکنون هر دو 🙁کرده و لب برچیده آمده اند که :مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. کارى بکن. تو مى گویى : عزیزان ! پاى مرا به میان نکشید. محمد مى گوید:چرا مادر؟ تو امامى ! محبوب اویى. و تو مى گویى : _به همین دلیل نباید پاى مرا به میان کشید. نمى خواهم امام گمان کند که شما را راهى میدان کرده ام . نمى خواهم امام گمان کند که دارم عزیزانم را فدایش مى کنم . گمان کند که بیشتر از شما به این ماجرا. 💢 گمان کند... چه مى گویم . او اما م است ، در وادى او گمان راه ندارد. او چون آینه همه دلها 💖را مى بیند و همه نیتها را مى خواند. اما...اما من اینگونه . این دلخوشى را از مادرتان دریغ نکنید. عون مى گوید: امر، امر شماست مادر! اما اگر چاره اى جز این نباشد چه ؟ ما همه را کردیم . پیداست که امام نمى خواهد شما را ببیند. 🖤اندوه شما را نمى آورند. این را از نگاهشان مى شود فهمید. محمد مى گوید: ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت! تو چشم به 🌫 مى دوزى... ....... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -